مترادف و متضاد

<hr> معنی : دوک مانند <hr> معانی دیگر : دوک دیس، دوک سان، مخروطی

معنی : دوک مانند معانی دیگر : دوک دیس، دوک سان، مخروطی

fusiform

<hr> معنی : تفنگ چخماقی سرپر <hr> معانی دیگر : (قدیمی) گدازپذیر، همجوش گر، بهم جوش خوردنی، بهم جوش خورده، گداخته، مذاب، تفنگ چخماقی سبک، ذوب شده، قابل ذوب

معنی : تفنگ چخماقی سرپر معانی دیگر : (قدیمی) گدازپذیر، همجوش گر، بهم جوش خوردنی، بهم جوش خورده، گداخته، مذاب، تفنگ چخماقی سبک، ذوب شده، قابل ذوب

fusil

<hr> معنی : هنگ تفنگداران ارتش انگلیس، تفنگدار، سربازی که تفنگ چخماقی داشت <hr> معانی دیگر : سابقا تفنگدار، امروزه هنگ تفنگداران ارتش انگلیس

معنی : هنگ تفنگداران ارتش انگلیس، تفنگدار، سربازی که تفنگ چخماقی داشت معانی دیگر : سابقا تفنگدار، امروزه هنگ تفنگداران ارتش انگلیس

fusilier

<hr> معنی : شلیک متوالی، تیرباران، اتش پی درپی <hr> معانی دیگر : (مجازی) هرچیز تند و پی درپی، (شلیک تند و پیاپی و دسته جمعی) رگبار (گلوله)، گلوله باران

معنی : شلیک متوالی، تیرباران، اتش پی درپی معانی دیگر : (مجازی) هرچیز تند و پی درپی، (شلیک تند و پیاپی و دسته جمعی) رگبار (گلوله)، گلوله باران

fusillade

<hr> معنی : ادغام، امتزاج، امیزش، گداختگی، ذوب، ترکیب و امتزاج، ائتلاف یک شرکت با شرکت دیگر <hr> معانی دیگر : همجوشی، به هم جوش دادن، هم گدازش، هم گدازی، لحیم کردن، کنجل، (مجازی) هم آمیزی، پیوند، ائتلاف، یگانستن، پیوستگی، همجوشی هسته ای (اسم کامل آن: nuclear fusion)، (زبان شناسی) آمیختگی، لحیم صوتی، تکواژآمیزی

معنی : ادغام، امتزاج، امیزش، گداختگی، ذوب، ترکیب و امتزاج، ائتلاف یک شرکت با شرکت دیگر معانی دیگر : همجوشی، به هم جوش دادن، هم گدازش، هم گدازی، لحیم کردن، کنجل، (مجازی) هم آمیزی، پیوند، ائتلاف، یگانستن، پیوستگی، همجوشی هسته ای (اسم کامل آن: nuclear fusion)، (زبان شناسی) آمیختگی، لحیم صوتی، تکواژآمیز

fusion

<hr> معنی : نزاع، اشوب، سر و صدا، تلاش، هایهوی، نق نق زدن، هایهو کردن، ایراد گرفتن، خردهگیری کردن، اعتراض کردن <hr> معانی دیگر : (فعالیت هیجان آمیز و غیرضروری) جنجال، غوغا، بیا و برو، جوش و خروش، فتنه، الم شنگه، هارت و پورت، های و هوی، هیجان زدگی، غیظ و اعراض شدید، سراسیمگی، کولی بازی، کچلک بازی، مشاجره، هم ستیزی، ستیز، یکی به دو کردن، جر و بحث، جوش و خروش کردن، سر و صدا (ی بی مورد) راه انداختن، جنجال به پا کردن، لفت دادن، مزاحمت ایجاد کردن، (به ویژه درباره ی چیزهای ناچیز) نگران بودن، (بی خود) جوش زدن، (با هیجان) بیا و برو کردن، (به ویژه کودک) بی قراری کردن، بدخلقی کردن، بهانه گیری کردن، زق زق کردن، کولی بازی کردن، غرولند کردن، (توام با سر و صدا) اظهار خرسندی، خشنودی نمایی، تحسین، اعترا­ کردن

معنی : نزاع، اشوب، سر و صدا، تلاش، هایهوی، نق نق زدن، هایهو کردن، ایراد گرفتن، خردهگیری کردن، اعتراض کردن معانی دیگر : (فعالیت هیجان آمیز و غیرضروری) جنجال، غوغا، بیا و برو، جوش و خروش، فتنه، الم شنگه، هارت و پورت، های و هوی، هیجان زدگی، غیظ و اعراض شدید، سراسیمگی، کولی بازی، کچلک بازی، مشاجره، هم س

fuss

<hr> معنی : ایراد گیری کردن، نق نقی بودن <hr> معانی دیگر : نق نقی بودن، ایراد گیری کردن

معنی : ایراد گیری کردن، نق نقی بودن معانی دیگر : نق نقی بودن، ایراد گیری کردن

fussiness

<hr> معنی : پرهرج ومرج، ایراد گیر، داد و بیداد کن <hr> معانی دیگر : جوشی، خرده گیر و دیرخشنود، ایرادی، وسواسی، دیرپسند، غرولندو، بهانه گیر، بی قرار، فیومه گیر، کولی، (به ویژه لباس و نقش و طرح) پر از جزئیات غیرضروری، پر زرق و برق، لوس، ننر، خواهان توجه، (کسی که به دیگری بیش از حد توجه می کند) لوس کننده، داد وبیداد کن برای چیزهای جزئی

معنی : پرهرج ومرج، ایراد گیر، داد و بیداد کن معانی دیگر : جوشی، خرده گیر و دیرخشنود، ایرادی، وسواسی، دیرپسند، غرولندو، بهانه گیر، بی قرار، فیومه گیر، کولی، (به ویژه لباس و نقش و طرح) پر از جزئیات غیرضروری، پر زرق و برق، لوس، ننر، خواهان توجه، (کسی که به دیگری بیش از حد توجه می کند) لوس کننده، داد وب

fussy

fust

<hr> معنی : لفاظی، سخن گزاف، فاستونی نخی، بی ارزش <hr> معانی دیگر : (در اصل - پارچه ی زبر کتانی) متقال، (امروزه) مخمل، مخمل کبریتی، پارچه ی پرزدار، مخملی، متقال مانند

معنی : لفاظی، سخن گزاف، فاستونی نخی، بی ارزش معانی دیگر : (در اصل - پارچه ی زبر کتانی) متقال، (امروزه) مخمل، مخمل کبریتی، پارچه ی پرزدار، مخملی، متقال مانند

fustian

<hr> معنی : چوب زدن، کتک زدن، کوبیدن، انتقاد کردن <hr> معانی دیگر : (با چوب یا چماق) زدن، چمبه زدن

معنی : چوب زدن، کتک زدن، کوبیدن، انتقاد کردن معانی دیگر : (با چوب یا چماق) زدن، چمبه زدن

fustigate

<hr> معنی : انتقاد، چوب زنی <hr> معانی دیگر : چوب زنی، انتقاد

معنی : انتقاد، چوب زنی معانی دیگر : چوب زنی، انتقاد

fustigation

<hr> معنی : کهنه، بو گرفته، کفک زده، قدیمی مسلک <hr> معانی دیگر : (هرچیزی که بوی نم و کهنگی بدهد) بوی ناگرفته، زهم دار، مرطوب و کپک زده، کهنه پرست، مال عهد بوق، محافظه کار

معنی : کهنه، بو گرفته، کفک زده، قدیمی مسلک معانی دیگر : (هرچیزی که بوی نم و کهنگی بدهد) بوی ناگرفته، زهم دار، مرطوب و کپک زده، کهنه پرست، مال عهد بوق، محافظه کار

fusty

<hr> معنی : خنثی، پوچ، بیهوده، عاری از فایده، عاطل، بی اثر، بی فایده، باطل، عبی <hr> معانی دیگر : عبث، بی حاصل، بی ثمر، بادرم، هرز، یاب، لغو، بی نتیجه، با بی عرضگی، ناشیانه، عبک

معنی : خنثی، پوچ، بیهوده، عاری از فایده، عاطل، بی اثر، بی فایده، باطل، عبی معانی دیگر : عبث، بی حاصل، بی ثمر، بادرم، هرز، یاب، لغو، بی نتیجه، با بی عرضگی، ناشیانه، عبک

futile

futile thing

<hr> معنی : بی فایدگی، بیهوده گی

معنی : بی فایدگی، بیهوده گی

futileness

<hr> معنی : پوچی، بی فایدگی، بیهوده گی، عبثی <hr> معانی دیگر : بیهودگی، بی اثری، کار بیهوده، عمل عبث

معنی : پوچی، بی فایدگی، بیهوده گی، عبثی معانی دیگر : بیهودگی، بی اثری، کار بیهوده، عمل عبث

futility

futon

<hr> معنی : اینده، بعد اینده، اتیه، بعدی، مربوط باینده <hr> معانی دیگر : آینده، آتیه، (دستور زبان) زمان آینده، مستقبل، اخرت

معنی : اینده، بعد اینده، اتیه، بعدی، مربوط باینده معانی دیگر : آینده، آتیه، (دستور زبان) زمان آینده، مستقبل، اخرت

future

<hr> (مذهب) زندگی پس از مرگ، سرای باقی

(مذهب) زندگی پس از مرگ، سرای باقی

future life

future time

<hr> معنی : بی اتیه <hr> معانی دیگر : بدون آینده ی روشن، بی آینده، بی نوید

معنی : بی اتیه معانی دیگر : بدون آینده ی روشن، بی آینده، بی نوید

futureless

<hr> معنی : اینده گرایی، عقیده به اخرت <hr> معانی دیگر : (جنبشی که توسط نقاشان ایتالیایی کمی پیش از جنگ جهانی اول در مخالفت با سنت گرایی هنری آغاز شد) آینده گرایی، فوتوریسم، اعتقاد بوقوع پیشگویی های کتاب مقدس، خیال پرستی utopianism

معنی : اینده گرایی، عقیده به اخرت معانی دیگر : (جنبشی که توسط نقاشان ایتالیایی کمی پیش از جنگ جهانی اول در مخالفت با سنت گرایی هنری آغاز شد) آینده گرایی، فوتوریسم، اعتقاد بوقوع پیشگویی های کتاب مقدس، خیال پرستی utopianism

futurism

<hr> معنی : پیشرو <hr> معانی دیگر : کسیکه منتظروقوع پیش گویی های کتاب مقدس میباشد، اخرت بین

معنی : پیشرو معانی دیگر : کسیکه منتظروقوع پیش گویی های کتاب مقدس میباشد، اخرت بین

futurist

<hr> معنی : مربوط به اینده <hr> معانی دیگر : وابسته به آینده، آتی، آینده گرایانه، پیشرو

معنی : مربوط به اینده معانی دیگر : وابسته به آینده، آتی، آینده گرایانه، پیشرو

futuristic

<hr> معنی : اینده، اخرت <hr> معانی دیگر : آینده، آتیه، رویداد آینده، شرایط موجود در آینده، آیندگی، عاقبت، نسل اینده

معنی : اینده، اخرت معانی دیگر : آینده، آتیه، رویداد آینده، شرایط موجود در آینده، آیندگی، عاقبت، نسل اینده

futurity

<hr> معنی : فیوز، فتیله مواد منفجره، سیم گذاشتن، فتیله دینامیت، ترکیب کردن یا شدن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، امیختن، مخلوط کردن، گداختن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: fuse، (ابزار و اسباب های گوناگونی که در منفجر کردن بمب و موشک و گلوله ی توپ و دینامیت و غیره به کار می روند) فتیله، چاشنی، ماسوره، ذوب کردن، امیخته شدن، باهم ترکیب شدن

معنی : فیوز، فتیله مواد منفجره، سیم گذاشتن، فتیله دینامیت، ترکیب کردن یا شدن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، امیختن، مخلوط کردن، گداختن معانی دیگر : رجوع شود به: fuse، (ابزار و اسباب های گوناگونی که در منفجر کردن بمب و موشک و گلوله ی توپ و دینامیت و غیره به کار می روند) فتیله، چاشنی، ماسوره،

fuze

<hr> معنی : کرک، ریش تازه جوان، گیج کردن، ریش ریش شدن، کرکی شدن، کرکی کردن، پرزدارکردن <hr> معانی دیگر : پرز، (در دستگاه های صوتی و رادیو و غیره) تداخل صداها، دژآوا (fuzz tone هم می گویند)، دژآوا کردن یا شدن، کرک دار کردن، کرک پوش کردن، پرزپوش کردن یا شدن، پرزدار کردن یا شدن، مست کردن

معنی : کرک، ریش تازه جوان، گیج کردن، ریش ریش شدن، کرکی شدن، کرکی کردن، پرزدارکردن معانی دیگر : پرز، (در دستگاه های صوتی و رادیو و غیره) تداخل صداها، دژآوا (fuzz tone هم می گویند)، دژآوا کردن یا شدن، کرک دار کردن، کرک پوش کردن، پرزپوش کردن یا شدن، پرزدار کردن یا شدن، مست کردن

fuzz

<hr> معنی : تیره، کرکی، ریش ریش، خواب دار <hr> معانی دیگر : مبهم، ناروشن، ناآشکار، گرفته، تار، گنگ، (کامپیوتر) نامعلوم، (مانند یا پوشیده از کرک یا پرز) پرزدار، پرزمانند، پرزناک، کرک سان، کرک دار، وز کرده، پرزدار

معنی : تیره، کرکی، ریش ریش، خواب دار معانی دیگر : مبهم، ناروشن، ناآشکار، گرفته، تار، گنگ، (کامپیوتر) نامعلوم، (مانند یا پوشیده از کرک یا پرز) پرزدار، پرزمانند، پرزناک، کرک سان، کرک دار، وز کرده، پرزدار

واژه های حرف "f" - مترادف و متضاد