<hr> معنی : چاک دامن <hr> معانی دیگر : (چاک جامه که معمولا دکمه یا زیپ دارد و پوشیدن یا در آوردن آن را آسان می کند) چاک گریبان، چاک پیراهن، (قدیمی) جیب (به ویژه در دامن زنانه)، ژوپن یا زیر پوش زنانه

معنی : چاک دامن معانی دیگر : (چاک جامه که معمولا دکمه یا زیپ دارد و پوشیدن یا در آوردن آن را آسان می کند) چاک گریبان، چاک پیراهن، (قدیمی) جیب (به ویژه در دامن زنانه)، ژوپن یا زیر پوش زنانه

placket

<hr> معنی : دزدی ادبی <hr> معانی دیگر : جازدن اثر دیگران بنام خود، انتحال

معنی : دزدی ادبی معانی دیگر : جازدن اثر دیگران بنام خود، انتحال

plagiarism

<hr> معنی : خوشهچین، سارق اثار ادبی و هنری دیگران <hr> معانی دیگر : plagiarize اثار ادبی دیگران را سرقت کردن

معنی : خوشهچین، سارق اثار ادبی و هنری دیگران معانی دیگر : plagiarize اثار ادبی دیگران را سرقت کردن

plagiarist

<hr> معنی : خوشه چینی کردن، اثار ادبی دیگران را سرقت کردن <hr> معانی دیگر : انتحال کردن، سرقت ادبی کردن، متن دزدی کردن، plagiarist اثار ادبی دیگران را سرقت کردن

معنی : خوشه چینی کردن، اثار ادبی دیگران را سرقت کردن معانی دیگر : انتحال کردن، سرقت ادبی کردن، متن دزدی کردن، plagiarist اثار ادبی دیگران را سرقت کردن

plagiarize

<hr> معنی : دزد ادبی <hr> معانی دیگر : دزد ادبی

معنی : دزد ادبی معانی دیگر : دزد ادبی

plagiarizer

plagiarizing

<hr> معنی : دزدی ادبی <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، دزد ادبی، انتحال گر، سارق اثار ادبی و هنری دیگران

معنی : دزدی ادبی معانی دیگر : (قدیمی)، دزد ادبی، انتحال گر، سارق اثار ادبی و هنری دیگران

plagiary

<hr> معنی : بلاء، افت، طاعون، سرایت مرض، دچار طاعون کردن، بستوه اوردن، ازار رساندن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) دردسر، مایه ی تصدیع، مزاحمت، رنج افزا، سربار، بلا، مصیبت، فاجعه، آذرنگ، آفت، (حشرات و آفات و غیره) هجوم، به ستوه آوردن، ستوهاندن، به تنگ آوردن، ذله کردن، آزار دادن، مخل شدن، مختل شدن، مرگامرگ، مرگامرگی، رجوع شود به: bubonic plague، (انجیل) بلای آسمانی، تنبیه الهی، طاعون زده کردن، طاعونی کردن، سرایت مر­

معنی : بلاء، افت، طاعون، سرایت مرض، دچار طاعون کردن، بستوه اوردن، ازار رساندن معانی دیگر : (عامیانه) دردسر، مایه ی تصدیع، مزاحمت، رنج افزا، سربار، بلا، مصیبت، فاجعه، آذرنگ، آفت، (حشرات و آفات و غیره) هجوم، به ستوه آوردن، ستوهاندن، به تنگ آوردن، ذله کردن، آزار دادن، مخل شدن، مختل شدن، مرگامرگ، مرگامر

plague

<hr> معنی : ناخوشایند <hr> معانی دیگر : طاعون اور، پربلا، پرافت، ازاررسان

معنی : ناخوشایند معانی دیگر : طاعون اور، پربلا، پرافت، ازاررسان

plaguesome

<hr> معنی : طاعونی، طاعون وار، ازار رسان، تصدیع اور <hr> معانی دیگر : plaguey طاعونی

معنی : طاعونی، طاعون وار، ازار رسان، تصدیع اور معانی دیگر : plaguey طاعونی

plaguy

<hr> معنی : ماهی پهن، ماهی دیل، ماهی پیچ <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی پلایس (انواع ماهی های پهن بومی امریکا و اروپا از جنس های pleuronectes و hippoglossoides)

معنی : ماهی پهن، ماهی دیل، ماهی پیچ معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی پلایس (انواع ماهی های پهن بومی امریکا و اروپا از جنس های pleuronectes و hippoglossoides)

plaice

<hr> معنی : پارچه پیچازی، شطرنجی <hr> معانی دیگر : (شمال اسکاتلند) شال گردن پشمی (با طرح خطوط متقاطع)، پارچه ی پیچازی

معنی : پارچه پیچازی، شطرنجی معانی دیگر : (شمال اسکاتلند) شال گردن پشمی (با طرح خطوط متقاطع)، پارچه ی پیچازی

plaid

<hr> معنی : دشت، جلگه، هامون، قاع، میدان یا محوطه جنگ، رک و ساده، ساده، اشکار، پهن، صاف، واضح، عادی، سر راست، برابر، هموار، بد قیافه، شکوه کردن <hr> معانی دیگر : گشوده، باز، آشکار، هویدا، در معرض دید، قابل درک، فهمیدنی، مبرهن، روشن، نادشوار، آسان، رک، بی پرده، صریح، محض، مطلق، کامل، بی زینت، بی تجمل، معمولی، (قیافه) نازیبا، بی تعریف، (هر چیز) زشت، بی طرح، بی نقش و نگار، بی آذین، رنگرزی نشده، ناب، سره، بی آمیغ، خالص، غیر اشرافی، عامی، جزو عوام، کاملا، بسیار، کلا، (در اصل) صاف، مسطح، تخت، (محلی) شکوه کردن، شکایت کردن، نالیدن، شکوه

معنی : دشت، جلگه، هامون، قاع، میدان یا محوطه جنگ، رک و ساده، ساده، اشکار، پهن، صاف، واضح، عادی، سر راست، برابر، هموار، بد قیافه، شکوه کردن معانی دیگر : گشوده، باز، آشکار، هویدا، در معرض دید، قابل درک، فهمیدنی، مبرهن، روشن، نادشوار، آسان، رک، بی پرده، صریح، محض، مطلق، کامل، بی زینت، بی تجمل، معمولی، 

plain

<hr> (کشتی) سفر یا حرکت بی دردسر و سرراست، پیشرفت بدون مانع

(کشتی) سفر یا حرکت بی دردسر و سرراست، پیشرفت بدون مانع

plain sailing

<hr> معنی : سادگی، غیر مقبولی <hr> معانی دیگر : روشنی، وضوح، بی تزویری، رک گویی، زشتی

معنی : سادگی، غیر مقبولی معانی دیگر : روشنی، وضوح، بی تزویری، رک گویی، زشتی

plainness

<hr> معنی : سرود مناجاتی و بدون موسیقی <hr> معانی دیگر : (کلیسای گریگوریان) سرود مناجاتی و بدون موسیقی، مناجات با الحان، سرود مناجاتی و بدون موسیقی

معنی : سرود مناجاتی و بدون موسیقی معانی دیگر : (کلیسای گریگوریان) سرود مناجاتی و بدون موسیقی، مناجات با الحان، سرود مناجاتی و بدون موسیقی

plainsong

<hr> معنی : رک گو، صاف و پوست کنده، بی ریا و تزویر <hr> معانی دیگر : رک گو، صاف و پوست کنده، بی ریا و تزویر، رک، بی پرده، صاف و پوست کنده، بی رودربایستی، یرراست، رک گو

معنی : رک گو، صاف و پوست کنده، بی ریا و تزویر معانی دیگر : رک گو، صاف و پوست کنده، بی ریا و تزویر، رک، بی پرده، صاف و پوست کنده، بی رودربایستی، یرراست، رک گو

plainspoken

<hr> معنی : شکوه، زاری، ضجه، تظلم <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) ناله و زاری، مویه

معنی : شکوه، زاری، ضجه، تظلم معانی دیگر : (شعر قدیم) ناله و زاری، مویه

plaint

<hr> معنی : عزادار، سوگوار، غمگین کننده <hr> معانی دیگر : mournful : سوگوار

معنی : عزادار، سوگوار، غمگین کننده معانی دیگر : mournful : سوگوار

plaintful

<hr> معنی : مدعی، شاکی، خواهان، عارض <hr> معانی دیگر : (حقوق) خواهان، دادخواه، عار­

معنی : مدعی، شاکی، خواهان، عارض معانی دیگر : (حقوق) خواهان، دادخواه، عار­

plaintiff

<hr> معنی : محزون، سوزناک، ناله امیز، شکوهامیز <hr> معانی دیگر : مویه آمیز، شکوه آمیز، حزن آمیز، غم انگیز، پراندوه

معنی : محزون، سوزناک، ناله امیز، شکوهامیز معانی دیگر : مویه آمیز، شکوه آمیز، حزن آمیز، غم انگیز، پراندوه

plaintive

<hr> معنی : چین، تاه، موی بافته، بافتن گیسو، تاه زدن، پیچیدن گیسو، چین دار کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: pleat، (روبان یا طناب و غیره) بافته، تافته، طره، (گیسو یا طناب و غیره) بافتن، طره کردن، گیس بافته

معنی : چین، تاه، موی بافته، بافتن گیسو، تاه زدن، پیچیدن گیسو، چین دار کردن معانی دیگر : رجوع شود به: pleat، (روبان یا طناب و غیره) بافته، تافته، طره، (گیسو یا طناب و غیره) بافتن، طره کردن، گیس بافته

plait

<hr> معنی : اندیشه، خیال، برنامه، طرح، تدبیر، نقشه، نقشه کشیدن، ترتیب کارها را معین کردن، طراحی کردن، طرح دادن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن، طرح کردن <hr> معانی دیگر : پروژه، گرته، نقشه (به نقشه ی جغرافیایی می گویند: map)، کروکی، برنامه ریزی کردن، ترتیب (کار را) دادن، قصد کردن، در نظر داشتن، رجوع شود به: outline، پیشوند: صاف، هموار، تخت (پیش از واکه می آید)

معنی : اندیشه، خیال، برنامه، طرح، تدبیر، نقشه، نقشه کشیدن، ترتیب کارها را معین کردن، طراحی کردن، طرح دادن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن، طرح کردن معانی دیگر : پروژه، گرته، نقشه (به نقشه ی جغرافیایی می گویند: map)، کروکی، برنامه ریزی کردن، ترتیب (کار را) دادن، قصد کردن، در نظر داشتن، رجوع شود به: outline

plan

plan on

<hr> معنی : دو وجهی، سطحی <hr> معانی دیگر : یک سطحی، مسطح، هامنی، (کاملا) هموار، مستوی، تخت

معنی : دو وجهی، سطحی معانی دیگر : یک سطحی، مسطح، هامنی، (کاملا) هموار، مستوی، تخت

planar

<hr> معنی : احدای دشت، مسطح شدن زمین در اثر فرسایش <hr> معانی دیگر : (صاف و مسطح شدن زمین در اثر فرسایش) هامون سازی، هامونش، احداک دشت

معنی : احدای دشت، مسطح شدن زمین در اثر فرسایش معانی دیگر : (صاف و مسطح شدن زمین در اثر فرسایش) هامون سازی، هامونش، احداک دشت

planation

<hr> معنی : احاطه کننده، تخته کوچک <hr> معانی دیگر : (اسباب متحرک که با آن حرف می نویسند و از این راه فال می گیرند) پلانشت، محاط

معنی : احاطه کننده، تخته کوچک معانی دیگر : (اسباب متحرک که با آن حرف می نویسند و از این راه فال می گیرند) پلانشت، محاط

planchette

<hr> معنی : هواپیما، سطح، پرواز، صفحه، سطح تراز، جهش شبیه پرواز، هموار، مسطح، مستوی، صاف، صاف کردن، رنده کردن، با رنده صاف کردن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) چنار (درختان جنس platanus از خانواده ی plane-tree - به آن sycamore هم می گویند)، سطح صاف، سطح مستوی، پهنه ی هموار، هامن، تخت، هامنی، مسطحه، (هندسه) صفحه، (مجازی) حد، مرحله، پایه، (مخفف: airplane) هواپیما، هموار و بی شیب، تراز، صاف بودن یا کردن، هموار کردن یا شدن، تخت کردن یا شدن، (نجاری) رنده، (با رنده) تراشیدن، پرواز کردن (بدون موتور یا بال زدن)، هوا سری کردن، (به ویژه هنگام تند رفتن قایق) قدری از آب بیرون آمدن، در آب سریدن، آب سری کردن

معنی : هواپیما، سطح، پرواز، صفحه، سطح تراز، جهش شبیه پرواز، هموار، مسطح، مستوی، صاف، صاف کردن، رنده کردن، با رنده صاف کردن معانی دیگر : (گیاه شناسی) چنار (درختان جنس platanus از خانواده ی plane-tree - به آن sycamore هم می گویند)، سطح صاف، سطح مستوی، پهنه ی هموار، هامن، تخت، هامنی، مسطحه، (هندسه) صفح

plane

<hr> معنی : سیاره، ستاره سیار، ستاره بخت <hr> معانی دیگر : (در اصل) هر یک از اختران گردان (مانند ماه و خورشید و مریخ و عطارد - در برابر ثوابت یا ستاره هایی که فکر می کردند بی حرکت هستند)، سیاره (که دور خورشید حرکت می کند)، ستارک، چرخ اختر، گردان اختر، گدک

معنی : سیاره، ستاره سیار، ستاره بخت معانی دیگر : (در اصل) هر یک از اختران گردان (مانند ماه و خورشید و مریخ و عطارد - در برابر ثوابت یا ستاره هایی که فکر می کردند بی حرکت هستند)، سیاره (که دور خورشید حرکت می کند)، ستارک، چرخ اختر، گردان اختر، گدک

planet

<hr> معنی : افلاک نما، سیاره نما، ستارهدیدگاه <hr> معانی دیگر : کیهان سرا

معنی : افلاک نما، سیاره نما، ستارهدیدگاه معانی دیگر : کیهان سرا

planetarium

<hr> معنی : ستارهای، نجومی، جهانی، وابسته به سیاره، سیارهای شکل <hr> معانی دیگر : وابسته به سیاره (یا سیارات)، ستارکی، چرخ اختری، زمینی، وابسته به کره ی زمین، خاکی، دنیوی، سرگردان، عیار، (ستاره بینی) تحت اثر یک ستاره

معنی : ستارهای، نجومی، جهانی، وابسته به سیاره، سیارهای شکل معانی دیگر : وابسته به سیاره (یا سیارات)، ستارکی، چرخ اختری، زمینی، وابسته به کره ی زمین، خاکی، دنیوی، سرگردان، عیار، (ستاره بینی) تحت اثر یک ستاره

planetary

<hr> معنی : اجرام کوچک و بی شمار اسمانی، کوچک ستاره <hr> معانی دیگر : (نجوم - فرضیه ی سیارک ها) سیارک، ریز اختر، سیارات صغار

معنی : اجرام کوچک و بی شمار اسمانی، کوچک ستاره معانی دیگر : (نجوم - فرضیه ی سیارک ها) سیارک، ریز اختر، سیارات صغار

planetesimal

<hr> معنی : ستارک، اجرام ستاره مانند <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: asteroid، سیاره ای شکل

معنی : ستارک، اجرام ستاره مانند معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: asteroid، سیاره ای شکل

planetoid

planetoids

planets

<hr> معنی : ارتعاش، پر صدایی <hr> معانی دیگر : پر صدایی، ارتعاش

معنی : ارتعاش، پر صدایی معانی دیگر : پر صدایی، ارتعاش

plangency

<hr> معنی : پر صدا، پیچنده و پر ارتعاش <hr> معانی دیگر : (صدا) بلند، پرطنین، پر پژواک، در مورد صدا پیچنده و پر ارتعاش

معنی : پر صدا، پیچنده و پر ارتعاش معانی دیگر : (صدا) بلند، پرطنین، پر پژواک، در مورد صدا پیچنده و پر ارتعاش

plangent

<hr> معنی : قسمت، قطعه، تخته، واحد، قسمتی از برنامه، تخته میز و پیشخوان مهمانخانه، تخته تخته کردن، تخته پوش کردن <hr> معانی دیگر : الوار، درود، پاسار، گداره، توفال، (حزب) مرام، برنامه، آرمان، تخته کوب کردن، الوار دار کردن، (ماهی یا گوشت و غیره) روی تخته پختن، (عامیانه) محکم قرار دادن، تالاپی انداختن، طقی انداختن، (عامیانه) پول دادن، پرداختن، سلفیدن، رجوع شود به: planking، پایه، نگهدار، اساس

معنی : قسمت، قطعه، تخته، واحد، قسمتی از برنامه، تخته میز و پیشخوان مهمانخانه، تخته تخته کردن، تخته پوش کردن معانی دیگر : الوار، درود، پاسار، گداره، توفال، (حزب) مرام، برنامه، آرمان، تخته کوب کردن، الوار دار کردن، (ماهی یا گوشت و غیره) روی تخته پختن، (عامیانه) محکم قرار دادن، تالاپی انداختن، طقی اندا

plank

<hr> معنی : الوار، تخته پوشی <hr> معانی دیگر : تخته گذاری، تخته کوبی، الوارها، مقدار زیادی تخته

معنی : الوار، تخته پوشی معانی دیگر : تخته گذاری، تخته کوبی، الوارها، مقدار زیادی تخته

planking

<hr> معنی : نقشه کش <hr> معانی دیگر : برنامه ریز، ترتیب دهنده، نقسه کش

معنی : نقشه کش معانی دیگر : برنامه ریز، ترتیب دهنده، نقسه کش

planner

<hr> معنی : برنامه ریزی، طرح ریزی <hr> معانی دیگر : برنامه ریزی، طرح ریزی

معنی : برنامه ریزی، طرح ریزی معانی دیگر : برنامه ریزی، طرح ریزی

planning

<hr> معنی : نقشه نگاری، فن ترسیم نقشه <hr> معانی دیگر : چاپ از روی صفحه ی مسطح، هامن چاپ، طراحی

معنی : نقشه نگاری، فن ترسیم نقشه معانی دیگر : چاپ از روی صفحه ی مسطح، هامن چاپ، طراحی

planography

<hr> معنی : دستگاه، ماشین، نبات، کارخانه، گیاه، رستنی، نهال، ماشینالات کارخانه، غرس کردن، کشت و زرع کردن، نهال زدن، در زمین قرار دادن، منصوب نمودن، مستقر کردن، کاشتن <hr> معانی دیگر : گیاه (در رده بندی موجودات: plantae)، ماشین آلات، ابزارگان، وسایل، (مدرسه و بیمارستان و غیره) بنا و تجهیزات، (خودمانی) جاسوس، (شخص یا چیزی که برای گیر انداختن یا گول زدن در محلی جا می زنند) آدم کاشته، مامور مخفی، چیز کاشته (برای گول زدن یا به دام انداختن)، جاسوس فرستادن، خبرکش گسیل کردن (با لباس مبدل)، چیزی را به طور سری در جایی قرار دادن، (چیزی را) عمدا در جایی قرار دادن (برای گرفتن مچ کسی یا گمراه کردن)، قلمه زدن، کشت کردن، (محکم در زمین) نصب کردن، کار گذاشتن، قرار دادن یا گرفتن، (در مغز خود) جا دادن، جایگزین کردن، (در سر) پروردن، (در کلنی یا سرزمین بکر) ساکن شدن، ماوا گزیدن، منزل کردن، برقرار کردن، اسکان دادن، دارای جانور (جدید) کردن، (ضربه یامشت و غیره) خواباندن، زدن، جوانه، علف، سبزی (در برابر: درخت tree و بته یا درختچه herb) (shrub هم می گویند)

معنی : دستگاه، ماشین، نبات، کارخانه، گیاه، رستنی، نهال، ماشینالات کارخانه، غرس کردن، کشت و زرع کردن، نهال زدن، در زمین قرار دادن، منصوب نمودن، مستقر کردن، کاشتن معانی دیگر : گیاه (در رده بندی موجودات: plantae)، ماشین آلات، ابزارگان، وسایل، (مدرسه و بیمارستان و غیره) بنا و تجهیزات، (خودمانی) جاسوس، (

plant

<hr> معنی : بارهنگ، درخت چنار، موز سبز <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بارهنگ (جنس plantago از تیره ی plantaginaceae و راسته ی plantaginales - دو لپه ای)، موز پلانتین (musax paradisiaca)

معنی : بارهنگ، درخت چنار، موز سبز معانی دیگر : (گیاه شناسی) بارهنگ (جنس plantago از تیره ی plantaginaceae و راسته ی plantaginales - دو لپه ای)، موز پلانتین (musax paradisiaca)

plantain

<hr> معنی : کف پایی، وابسته به کف پا <hr> معانی دیگر : وابسته به کف پا، کف پایی

معنی : کف پایی، وابسته به کف پا معانی دیگر : وابسته به کف پا، کف پایی

plantar

<hr> معنی : مزرعه، کشت و زرع <hr> معانی دیگر : (در نواحی استوایی و نیمه استوایی) مزرعه ی بزرگ (که کارگران کشاورزی نیز در آن زندگی می کنند و محصول آن معمولا چای یا قهوه یا موز یا تنباکو و غیره است)، مجتمع کشاورزی، کلان کشتزار، (درختان صنعتی و غیره) درختستان، درخت زار، کشت

معنی : مزرعه، کشت و زرع معانی دیگر : (در نواحی استوایی و نیمه استوایی) مزرعه ی بزرگ (که کارگران کشاورزی نیز در آن زندگی می کنند و محصول آن معمولا چای یا قهوه یا موز یا تنباکو و غیره است)، مجتمع کشاورزی، کلان کشتزار، (درختان صنعتی و غیره) درختستان، درخت زار، کشت

plantation

<hr> معنی : کشاورز، کشتار، زارع، صاحب مزرعه <hr> معانی دیگر : (انسان یا ماشین) کشتگر، بذرپاش، صاحب مزرعه ی بزرگ، مالک کلان کشتزار، (جعبه یا گنجانه ی تزیینی که در آن گل می گذارند) گلدان (با pot دارد)

معنی : کشاورز، کشتار، زارع، صاحب مزرعه معانی دیگر : (انسان یا ماشین) کشتگر، بذرپاش، صاحب مزرعه ی بزرگ، مالک کلان کشتزار، (جعبه یا گنجانه ی تزیینی که در آن گل می گذارند) گلدان (با pot دارد)

planter

<hr> معنی : کف رو، جانور دوپا، راه رونده روی کف پا <hr> معانی دیگر : (راه رونده بر روی تمام کف پا مانند انسان یا خرس) کف رو

معنی : کف رو، جانور دوپا، راه رونده روی کف پا معانی دیگر : (راه رونده بر روی تمام کف پا مانند انسان یا خرس) کف رو

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد