انگلیسی به انگلیسی

<hr> (پزشکی) تارچشمی (تار شدن دید به ویژه هنگامی که علت آن معلوم نباشد)، نزول اب سیاه ناقص

(پزشکی) تارچشمی (تار شدن دید به ویژه هنگامی که علت آن معلوم نباشد)، نزول اب سیاه ناقص

amblyopia

amblyopic

amblyoscope

<hr> (در کلیساهای قدیم) میز قرائت، سکوی خطابه

(در کلیساهای قدیم) میز قرائت، سکوی خطابه

ambo

<hr> (ترکیزه شناسی) امبوسپتور (پادتنی که در آزمایش ثبوت مکمل به کار می رود)، پادتن دوسوگیر

(ترکیزه شناسی) امبوسپتور (پادتنی که در آزمایش ثبوت مکمل به کار می رود)، پادتن دوسوگیر

amboceptor

<hr> جزیره ی امبون (یکی از جزایر ملوک در کشور اندونزی)

جزیره ی امبون (یکی از جزایر ملوک در کشور اندونزی)

ambon

ambrose

<hr> معنی : شهد، ماهدی بشتی <hr> معانی دیگر : (اسطوره های یونان و روم) خوراک خدایان، خوردنی لذیذ و خوشبو، افسانه خوراک خدایان که زندگی جاوید بانها میداده، مائده ء بهشتی، عطر

معنی : شهد، ماهدی بشتی معانی دیگر : (اسطوره های یونان و روم) خوراک خدایان، خوردنی لذیذ و خوشبو، افسانه خوراک خدایان که زندگی جاوید بانها میداده، مائده ء بهشتی، عطر

ambrosia

<hr> معنی : بسیار مطبوع <hr> معانی دیگر : وابسته به خوراک خدایان، دارگونه پسند، دارگونه ای

معنی : بسیار مطبوع معانی دیگر : وابسته به خوراک خدایان، دارگونه پسند، دارگونه ای

ambrosial

ambrosially

<hr> (عکاسی قدیم) امبروتیپ

ambrotype

<hr> (قدیمی) گنجه، دولابچه، آبدارخانه، گنجه، اشکاف، کمد مخصوص اغذیه

(قدیمی) گنجه، دولابچه، آبدارخانه، گنجه، اشکاف، کمد مخصوص اغذیه

ambry

<hr> معنی : امبولانس، بیمارستان سیار <hr> معانی دیگر : (در اصل) بیمارستان سیار، بوسیله امبولانس حمل کردن

معنی : امبولانس، بیمارستان سیار معانی دیگر : (در اصل) بیمارستان سیار، بوسیله امبولانس حمل کردن

ambulance

ambulanceman

ambulancewoman

<hr> معنی : متحرک، سیار، گردنده <hr> معانی دیگر : رهرو

معنی : متحرک، سیار، گردنده معانی دیگر : رهرو

ambulant

<hr> معنی : راه رفتن، حرکت کردن، در حرکت بودن <hr> معانی دیگر : سیار بودن، رهروی کردن، پرسه زدن

معنی : راه رفتن، حرکت کردن، در حرکت بودن معانی دیگر : سیار بودن، رهروی کردن، پرسه زدن

ambulate

ambulation

ambulator

<hr> معنی : متحرک، سیار، گردنده، گردشی <hr> معانی دیگر : قادر به راه رفتن (در مقابل بستری و غیره)، سرپا، (حقوق) تغییرپذیر، فسخ پذیر، وابسته به رهروی، برای راه رفتن، جنبنده، جابه جا شدنی

معنی : متحرک، سیار، گردنده، گردشی معانی دیگر : قادر به راه رفتن (در مقابل بستری و غیره)، سرپا، (حقوق) تغییرپذیر، فسخ پذیر، وابسته به رهروی، برای راه رفتن، جنبنده، جابه جا شدنی

ambulatory

ambulatory care

ambulatory patient

<hr> معنی : کمین، کمینگاه، یک دسته نظامی کمین کرده <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: ambush، نظ کمین

معنی : کمین، کمینگاه، یک دسته نظامی کمین کرده معانی دیگر : رجوع شود به: ambush، نظ کمین

ambuscade

ambuscader

<hr> معنی : کمین، دام، کینگاه، مخفی گاه سربازانبرای حمله، سربازانی که درکمین نشسته اند، کمین کردن، در کمین نشستن <hr> معانی دیگر : حمله از کمینگاه، کمین تک، (به منظور غافلگیری) پنهان شدن، خف کردن، سرپناه، کمینگاه، کمین گران، سربازان کمین کرده، از کمینگاه حمله کردن، تک غافلگیرانه زدن، پناه گاه

معنی : کمین، دام، کینگاه، مخفی گاه سربازانبرای حمله، سربازانی که درکمین نشسته اند، کمین کردن، در کمین نشستن معانی دیگر : حمله از کمینگاه، کمین تک، (به منظور غافلگیری) پنهان شدن، خف کردن، سرپناه، کمینگاه، کمین گران، سربازان کمین کرده، از کمینگاه حمله کردن، تک غافلگیرانه زدن، پناه گاه

ambush

ambusher

ambushment

amdahl

amdahl corporation

amdahl's law

<hr> معنی : امیب <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: amoeba، مربوط به امیب، امیبی، رنگ یاخته ای

معنی : امیب معانی دیگر : رجوع شود به: amoeba، مربوط به امیب، امیبی، رنگ یاخته ای

ameba

<hr> معنی : امیب، مربوط به امیب، امیبی، رنگ یاختهای <hr> معانی دیگر : امیب، مربوط به امیب، امیبی، رنگ یاخته ای

معنی : امیب، مربوط به امیب، امیبی، رنگ یاختهای معانی دیگر : امیب، مربوط به امیب، امیبی، رنگ یاخته ای

amebic

amebicides

<hr> (پزشکی) آمیب واره (هر سلولی که بتواند مثل آمیب در خون و سایر مایعات بدنی حرکت کند)

(پزشکی) آمیب واره (هر سلولی که بتواند مثل آمیب در خون و سایر مایعات بدنی حرکت کند)

amebocyte

<hr> امیب، مربوط به امیب، امیبی، رنگ یاخته ای

امیب، مربوط به امیب، امیبی، رنگ یاخته ای

ameboid

amedeo

ameer

ameiosis

amelia

amelia earhart

<hr> معنی : اصلاح کردن، بهتر شدن، بهتر کردن، چاره کردن، بهبودی یافتن <hr> معانی دیگر : بهتر کردن یا شدن، بهبود یافتن، بهسازی کردن، بهساختن

معنی : اصلاح کردن، بهتر شدن، بهتر کردن، چاره کردن، بهبودی یافتن معانی دیگر : بهتر کردن یا شدن، بهبود یافتن، بهسازی کردن، بهساختن

ameliorate

<hr> معنی : بهتر شدن، بهبودی <hr> معانی دیگر : بهبودی، بهتر شدن

معنی : بهتر شدن، بهبودی معانی دیگر : بهبودی، بهتر شدن

amelioration

<hr> معنی : بهبود دهنده، بهبود یابنده، بهتر شونده <hr> معانی دیگر : بهبود یابنده، بهتر شونده

معنی : بهبود دهنده، بهبود یابنده، بهتر شونده معانی دیگر : بهبود یابنده، بهتر شونده

ameliorative

<hr> بهتر کننده، بهبود دهنده

بهتر کننده، بهبود دهنده

ameliorator

ameloblast

<hr> معنی : انشاءالله، چنین باد، سوگند ملایمی <hr> معانی دیگر : (معمولا در پایان نیایش) آمین، انشاالله، رجوع شود به: amon، امین، خداکند

معنی : انشاءالله، چنین باد، سوگند ملایمی معانی دیگر : (معمولا در پایان نیایش) آمین، انشاالله، رجوع شود به: amon، امین، خداکند

واژه های حرف "a" - انگلیسی به انگلیسی