انگلیسی به انگلیسی

arbitral award

<hr> معنی : قدرت اتخاذ تصمیم، اختیار مطلق <hr> معانی دیگر : داوری، حکمیت

معنی : قدرت اتخاذ تصمیم، اختیار مطلق معانی دیگر : داوری، حکمیت

arbitrament

<hr> معنی : مستبدانه، دلخواهانه، بطور قراردادی <hr> معانی دیگر : دلخواهی

معنی : مستبدانه، دلخواهانه، بطور قراردادی معانی دیگر : دلخواهی

arbitrarily

arbitrariness

<hr> معنی : مطلق، دلخواه، مستبدانه، اختیاری، قرار دادی <hr> معانی دیگر : برپایه ی داوری و ترجیح فردی (نه بر پایه ی مقررات و قوانین و قراردادها)، دلبخواه، میلی، بوالهوسانه، الکی، همین جوری، دیمی، شکمی، بختکی، من درآوردی، خودسرانه، با خودکامگی، خودکامه

معنی : مطلق، دلخواه، مستبدانه، اختیاری، قرار دادی معانی دیگر : برپایه ی داوری و ترجیح فردی (نه بر پایه ی مقررات و قوانین و قراردادها)، دلبخواه، میلی، بوالهوسانه، الکی، همین جوری، دیمی، شکمی، بختکی، من درآوردی، خودسرانه، با خودکامگی، خودکامه

arbitrary

arbitrary decision

arbitrary dismissals

<hr> معنی : حکمیت کردن <hr> معانی دیگر : داوری کردن، حکم شدن، (اختلاف را) از طریق حکمیت حل کردن، به داور مراجعه کردن، کدخدامنشی کردن، حکمیت کردن در، فیصل دادن، فتوی دادن

معنی : حکمیت کردن معانی دیگر : داوری کردن، حکم شدن، (اختلاف را) از طریق حکمیت حل کردن، به داور مراجعه کردن، کدخدامنشی کردن، حکمیت کردن در، فیصل دادن، فتوی دادن

arbitrate

<hr> حکمیت کردن (در)، فیصل دادن، فتوی دادن

حکمیت کردن (در)، فیصل دادن، فتوی دادن

arbitrated

<hr> معنی : داوری، حکمیت، نتیجهء حکمیت، رای بطریق حکمیت <hr> معانی دیگر : پابندان، کدخدامنشی

معنی : داوری، حکمیت، نتیجهء حکمیت، رای بطریق حکمیت معانی دیگر : پابندان، کدخدامنشی

arbitration

arbitration agreement

arbitration clause

arbitration laws

arbitrational

<hr> مربوط بحکمیت، داراى اختیار حکمیت

مربوط بحکمیت، داراى اختیار حکمیت

arbitrative

<hr> معنی : داور، منصف، میانجی <hr> معانی دیگر : حکم، فیصل دهنده

معنی : داور، منصف، میانجی معانی دیگر : حکم، فیصل دهنده

arbitrator

arbitrement

<hr> (مونث) حکم، داور، گیس سفید

(مونث) حکم، داور، گیس سفید

arbitress

arblast

<hr> معنی : تاکستان، محور، باغ میوه، چمن، میله <hr> معانی دیگر : جای پوشیده از درخت، آلاچیق (پوشیده از گیاهان بالارو)، کاژه، تاق بست، (گیاه شناسی) درخت (در مقایسه با بته)، شجر، دار، (مکانیک)، شاه میله، سنبه، شاه تیر، دوک، ماسوره، علفزار، باه میوه

معنی : تاکستان، محور، باغ میوه، چمن، میله معانی دیگر : جای پوشیده از درخت، آلاچیق (پوشیده از گیاهان بالارو)، کاژه، تاق بست، (گیاه شناسی) درخت (در مقایسه با بته)، شجر، دار، (مکانیک)، شاه میله، سنبه، شاه تیر، دوک، ماسوره، علفزار، باه میوه

arbor

<hr> (امریکا) روز درختکاری (معمولا در بهار)

(امریکا) روز درختکاری (معمولا در بهار)

arbor day

<hr> معنی : درختی، درخت نشین، بشکل درخت <hr> معانی دیگر : درختی، درخت نشین، بشکل درخت

معنی : درختی، درخت نشین، بشکل درخت معانی دیگر : درختی، درخت نشین، بشکل درخت

arboraceous

<hr> معنی : درختی، دارزی، چوبی <hr> معانی دیگر : درخت مانند

معنی : درختی، دارزی، چوبی معانی دیگر : درخت مانند

arboreal

<hr> معنی : چوبی، درخت وار <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: arboreal، پر درخت

معنی : چوبی، درخت وار معانی دیگر : رجوع شود به: arboreal، پر درخت

arboreous

<hr> معنی : حالت چوبی <hr> معانی دیگر : حالت شاخه ای

معنی : حالت چوبی معانی دیگر : حالت شاخه ای

arborescence

<hr> معنی : درخت وار، شاخه مانند <hr> معانی دیگر : درخت مانند، درختی، شاخه دار، شاخ و برگدار، شاخه شاخه، دارسان

معنی : درخت وار، شاخه مانند معانی دیگر : درخت مانند، درختی، شاخه دار، شاخ و برگدار، شاخه شاخه، دارسان

arborescent

<hr> معنی : کشاورزی، باغ <hr> معانی دیگر : باغ کشاورزی، باغ نباتات، گیاهکده، باغ گیاه شناسی، دارستان، arboreta arboretums pl باه

معنی : کشاورزی، باغ معانی دیگر : باغ کشاورزی، باغ نباتات، گیاهکده، باغ گیاه شناسی، دارستان، arboreta arboretums pl باه

arboretum

<hr> معنی : درختکاری <hr> معانی دیگر : پرورش گیاهان (برای پژوهش علمی)، گیاه ورزی، دارپروری، درخت پروری

معنی : درختکاری معانی دیگر : پرورش گیاهان (برای پژوهش علمی)، گیاه ورزی، دارپروری، درخت پروری

arboriculture

arboriculturist

arborisation

arborise

<hr> درخت شناس، درخت نشان

arborist

<hr> طرح درخت مانند، طرح درختی، ساختار یا سازمان درخت مانند، ارایش درختی

طرح درخت مانند، طرح درختی، ساختار یا سازمان درخت مانند، ارایش درختی

arborization

<hr> شکل درخت دادن بچیزی، داروش کردن

شکل درخت دادن بچیزی، داروش کردن

arborize

<hr> (گیاه شناسی) درخت سوزنی برگ سرو (انواع سروهای جنس thuja که برگ های مسطح فلس مانند دارند)، کاج خمره ای، نوش، سرو خمره ای، کا&nbsp;خمره ای

(گیاه شناسی) درخت سوزنی برگ سرو (انواع سروهای جنس thuja که برگ های مسطح فلس مانند دارند)، کاج خمره ای، نوش، سرو خمره ای، کا خمره ای

arborvitae

<hr> معنی : تاکستان، باغ میوه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: arbor، الاچیق، سایبان

معنی : تاکستان، باغ میوه معانی دیگر : رجوع شود به: arbor، الاچیق، سایبان

arbour

<hr> (گیاه شناسی)، بج (انواع گیاهان جنس arbutus از تیره ی خلنگ: heath)

(گیاه شناسی)، بج (انواع گیاهان جنس arbutus از تیره ی خلنگ: heath)

arbutus

<hr> معنی : قوس، کمان، هلال، جرقه، خم، خرپشته <hr> معانی دیگر : منحنی، نیم دایره، کمانه، خمان، تخش، قوس زدن، مسیر قوسی داشتن، دور زدن، (برق) جرقه، قوس الکتریکی تشکیل دادن، (هندسه) آرک، بخشی از دایره که مسیر اجرام سماوی در بالا و پایین افق را تشکیل می دهد، مخفف: (پزشکی) کمپلکس وابسته به بیماری ایدز، مخفف: صلیب سرخ امریکا، طاق

معنی : قوس، کمان، هلال، جرقه، خم، خرپشته معانی دیگر : منحنی، نیم دایره، کمانه، خمان، تخش، قوس زدن، مسیر قوسی داشتن، دور زدن، (برق) جرقه، قوس الکتریکی تشکیل دادن، (هندسه) آرک، بخشی از دایره که مسیر اجرام سماوی در بالا و پایین افق را تشکیل می دهد، مخفف: (پزشکی) کمپلکس وابسته به بیماری ایدز، مخفف: صلیب

arc de triumph

<hr> کوره ی قوسی (که حرارت آن از قوس الکتریکی بین دو الکترود به وجود می آید)، (ذوب فلزات) کوره ی برقی جرقه ای

کوره ی قوسی (که حرارت آن از قوس الکتریکی بین دو الکترود به وجود می آید)، (ذوب فلزات) کوره ی برقی جرقه ای

arc furnace

<hr> (برق و مکانیک) لامپ قوسی، لامپ جرقه ای (arc light هم می گویند)

(برق و مکانیک) لامپ قوسی، لامپ جرقه ای (arc light هم می گویند)

arc lamp

arc light

<hr> (فلزکاری) جوش برقی، جوش الکتریکی، جوشکاری جرقه ای

(فلزکاری) جوش برقی، جوش الکتریکی، جوشکاری جرقه ای

arc welding

<hr> معنی : گذرگاه طاقدار، طاقهای پشت سرهم <hr> معانی دیگر : گذرگاه دارای تاق ضربی، طاقگان، دالان، پاساژ، بازارچه، (معماری) یک سری ستون که روی آنها تاق های ضربی ساخته شده باشد، ساختمان دارای تاق قوسی

معنی : گذرگاه طاقدار، طاقهای پشت سرهم معانی دیگر : گذرگاه دارای تاق ضربی، طاقگان، دالان، پاساژ، بازارچه، (معماری) یک سری ستون که روی آنها تاق های ضربی ساخته شده باشد، ساختمان دارای تاق قوسی

arcade

<hr> ناحیه ی آرکادی (در مرکز یونان باستان)، استان آرکادی (در یونان کنونی)

ناحیه ی آرکادی (در مرکز یونان باستان)، استان آرکادی (در یونان کنونی)

arcadia

<hr> معنی : ادم دهاتی، متعلق به ارکاد <hr> معانی دیگر : وابسته به آرکادی، اهل استان آرکادی در یونان، روستایی و ساده، شبانی، بی آلایش، متعلق به ارکاد ناحیه ای در یونان، ادمیکه ساده و بی تجمل زندگی میکند

معنی : ادم دهاتی، متعلق به ارکاد معانی دیگر : وابسته به آرکادی، اهل استان آرکادی در یونان، روستایی و ساده، شبانی، بی آلایش، متعلق به ارکاد ناحیه ای در یونان، ادمیکه ساده و بی تجمل زندگی میکند

واژه های حرف "a" - انگلیسی به انگلیسی