انگلیسی به انگلیسی

fifth aliyah

<hr> (آمریکا) متمم پنجم قانون اساسی (که شهادت دادن بر ضد خود را غیر اجباری اعلام می دارد)

(آمریکا) متمم پنجم قانون اساسی (که شهادت دادن بر ضد خود را غیر اجباری اعلام می دارد)

fifth amendment

fifth avenue

fifth chapter

<hr> (در اصل - در 1936) غیر نظامیان شهر مادرید که از ژنرال فرانکو هواداری می کردند، ستون پنجم، دستگاه جاسوسی

(در اصل - در 1936) غیر نظامیان شهر مادرید که از ژنرال فرانکو هواداری می کردند، ستون پنجم، دستگاه جاسوسی

fifth column

fifth columnist

fifth gear

fifth generation

fifth generation computers

fifth month of pregnancy

fifth verse

<hr> (در واگن های راه آهن و کامیون های دارای ترایلر و غیره) تشت چرخش (صفحه ی چرخ مانندی که روی آکسل یا محور واگن قرار دارد و چرخش واگن را تسهیل می کند)، تشت همبندی (صفحه ی چرخ مانندی که در عقب کامیون قرار دارد و گیره ی ترایلر در آن قرار می گیرد)، شاهنگ، (وسیله ترابری موتوری) چرخ پنجم، چرخ یدک، چرخ اضافی، زاید

(در واگن های راه آهن و کامیون های دارای ترایلر و غیره) تشت چرخش (صفحه ی چرخ مانندی که روی آکسل یا محور واگن قرار دارد و چرخش واگن را تسهیل می کند)، تشت همبندی (صفحه ی چرخ مانندی که در عقب کامیون قرار دارد و گیره ی ترایلر در آن قرار می گیرد)، شاهنگ، (وسیله ترابری موتوری) چرخ پنجم، چرخ یدک، چرخ اضافی،

fifth wheel

fifthly

fifties

<hr> معنی : یک پنجاهم، پنجاهمین، پنجاهم <hr> معانی دیگر : پنجاهمین، یک پنجاهم

معنی : یک پنجاهم، پنجاهمین، پنجاهم معانی دیگر : پنجاهمین، یک پنجاهم

fiftieth

fiftieth year

<hr> معنی : پنجاه <hr> معانی دیگر : پنجاه

معنی : پنجاه معانی دیگر : پنجاه

fifty

<hr> (عامیانه) نصفا نصف، پنجاه پنجاه، بالمناصفه، نیم نیم، به طور برابر، تنصیف، تقسیم بالمناصفه

(عامیانه) نصفا نصف، پنجاه پنجاه، بالمناصفه، نیم نیم، به طور برابر، تنصیف، تقسیم بالمناصفه

fifty fifty

fifty percent reduction

fifty two

<hr> معنی : ارایش، انجیر، چیز بی بها، صف ارایی <hr> معانی دیگر : مخفف:، مجازی، به طور مجازی، هر چیز کم ارزش، ناچیز، پشیز، پول سیاه، کفر ابلیس، ذره، (گیاه شناسی) درخت انجیر (از جنس ficus از خانواده ی mulberry که گونه ی ficus carica انجیر خوراکی می دهد و گونه های دیگر آن گیاهان زینتی و حاره ای هستند - fig tree هم می گویند)، (این کار که به نشان توهین انجام می شود: قرار دادن شست بین دو انگشت مجاور آن و یا قرار دادن شست پشت دندانهای فوقانی) بیلاخ !، (عامیانه) ظاهر، سر و وضع، (با out یا up) شال و قبا کردن

معنی : ارایش، انجیر، چیز بی بها، صف ارایی معانی دیگر : مخفف:، مجازی، به طور مجازی، هر چیز کم ارزش، ناچیز، پشیز، پول سیاه، کفر ابلیس، ذره، (گیاه شناسی) درخت انجیر (از جنس ficus از خانواده ی mulberry که گونه ی ficus carica انجیر خوراکی می دهد و گونه های دیگر آن گیاهان زینتی و حاره ای هستند - fig tree 

fig knife

<hr> برگ انجیر، (در معماری و مجسمه سازی) چیزی مانند برگ انجیر که با آن اندام جنسی را می پوشانند، شرمگاه پوش، برگ درخت انجیر، لاپوش، مخفی کننده

برگ انجیر، (در معماری و مجسمه سازی) چیزی مانند برگ انجیر که با آن اندام جنسی را می پوشانند، شرمگاه پوش، برگ درخت انجیر، لاپوش، مخفی کننده

fig leaf

fig tree

figaro

<hr> معنی : نبرد، پیکار، جنگ، زد و خورد، کارزار، حرب، مبارزه کردن، جنگیدن، نزاع کردن، نبرد کردن، جنگ کردن <hr> معانی دیگر : رزمیدن، مصاف دادن، (مشت زنی) مشت بازی کردن با، ضربه رد و بدل کردن، مشت بازی، بکس (بازی)، پیکار کردن، ستیز کردن، ستیزیدن، زد و خورد کردن، جنگ و دعوا کردن، کتک کاری کردن، جر و بحث کردن، دعوای لفظی کردن، کوشش و تقلا کردن، تلاش کردن، آفند، جنگجویی، ستیزه خویی، دعوا طلبی، (با هم) به جنگ انداختن، جنگاندن

معنی : نبرد، پیکار، جنگ، زد و خورد، کارزار، حرب، مبارزه کردن، جنگیدن، نزاع کردن، نبرد کردن، جنگ کردن معانی دیگر : رزمیدن، مصاف دادن، (مشت زنی) مشت بازی کردن با، ضربه رد و بدل کردن، مشت بازی، بکس (بازی)، پیکار کردن، ستیز کردن، ستیزیدن، زد و خورد کردن، جنگ و دعوا کردن، کتک کاری کردن، جر و بحث کردن، دع

fight

fight against

<hr> حمله ی متقابل کردن، متقابلا جنگیدن، پاد جنگیدن

حمله ی متقابل کردن، متقابلا جنگیدن، پاد جنگیدن

fight back

fight for

<hr> 1- برای احتراز از چیزی جنگیدن یا تلاش کردن، جنگیدن و جلوگیری کردن، از پس چیزی در آمدن، 2- (حمله یا اصرار و غیره) پس زدن

1- برای احتراز از چیزی جنگیدن یا تلاش کردن، جنگیدن و جلوگیری کردن، از پس چیزی در آمدن، 2- (حمله یا اصرار و غیره) پس زدن

fight off

fight one's way

<hr> دوری کردن (از شخص یا چیز)، احتراز کردن

دوری کردن (از شخص یا چیز)، احتراز کردن

fight shy of

fight something out

fight to a finish

<hr> تا سرحد مرگ جنگیدن (یا مقاومت کردن وغیره)

تا سرحد مرگ جنگیدن (یا مقاومت کردن وغیره)

fight to the death

fight together

fight tooth and nail

<hr> با دشمنان خیالی جنگیدن، کار بیهوده کردن

با دشمنان خیالی جنگیدن، کار بیهوده کردن

fight windmills

<hr> معنی : جنگنده، رزمنده، جنگ کننده، مشت باز <hr> معانی دیگر : جنگجو، جنگاور، ارتشتار، پیکارگر، مبارز، بکسور، مشت زن، (هواپیما) جنگنده، شکاری

معنی : جنگنده، رزمنده، جنگ کننده، مشت باز معانی دیگر : جنگجو، جنگاور، ارتشتار، پیکارگر، مبارز، بکسور، مشت زن، (هواپیما) جنگنده، شکاری

fighter

fighter aircraft

fighter bomber

fighter pilot

fighter plane

fighters for the freedom of israel

fightin blue hens

<hr> معنی : مبارز، مجاهد <hr> معانی دیگر : جنگی، جنگجو، جنگیدن، اماده جنگ

معنی : مبارز، مجاهد معانی دیگر : جنگی، جنگجو، جنگیدن، اماده جنگ

fighting

<hr> شانس موفقیت (ولی در اثر کار و تلاش زیاد)، احتمال کم (به بردن یا موفقیت)، روزنه ی امید

شانس موفقیت (ولی در اثر کار و تلاش زیاد)، احتمال کم (به بردن یا موفقیت)، روزنه ی امید

fighting chance

<hr> معنی : خروس جنگی <hr> معانی دیگر : خروس جنگی

معنی : خروس جنگی معانی دیگر : خروس جنگی

واژه های حرف "f" - انگلیسی به انگلیسی