انگلیسی به انگلیسی

fighting echelon

fighting irish

fighting men

fighting spirit

fights for his rights

fights his way through life

<hr> معنی : خیال، اختراع، وهم، افسانه، سخن جعلی <hr> معانی دیگر : توهم، نهازش، گمان ساخت

معنی : خیال، اختراع، وهم، افسانه، سخن جعلی معانی دیگر : توهم، نهازش، گمان ساخت

figment

<hr> معنی : مجازی، دارای گوشه و کنایه، صورت وار، بطور تشبیه <hr> معانی دیگر : (در نقاشی و غیره) دارای اشکال بدن انسان یا حیوان، تن آذین (شده)

معنی : مجازی، دارای گوشه و کنایه، صورت وار، بطور تشبیه معانی دیگر : (در نقاشی و غیره) دارای اشکال بدن انسان یا حیوان، تن آذین (شده)

figural

<hr> عضو دسته ی باله، کسیکه باجمع میرقصد، نعش

عضو دسته ی باله، کسیکه باجمع میرقصد، نعش

figurant

<hr> رقاصه ای که باجمع میرقصد

رقاصه ای که باجمع میرقصد

figurante

<hr> شکل دهی، دیس دهی، ظاهر، نمود، نماد، سمبل، نمایش گر (چیزی)، بازنواخت

شکل دهی، دیس دهی، ظاهر، نمود، نماد، سمبل، نمایش گر (چیزی)، بازنواخت

figuration

<hr> معنی : تمثیلی، مجازی، رمزی، کنایهای، تلویحی، تصویری <hr> معانی دیگر : استعاری، انگاری، ایرمانی، سپنجی، معنوی، پر استعاره، پر ایرمان، پر سپنج، وابسته به نقاشی و تصویر، فرتوری، تندیسی

معنی : تمثیلی، مجازی، رمزی، کنایهای، تلویحی، تصویری معانی دیگر : استعاری، انگاری، ایرمانی، سپنجی، معنوی، پر استعاره، پر ایرمان، پر سپنج، وابسته به نقاشی و تصویر، فرتوری، تندیسی

figurative

<hr> مجازا، بطورمجاز، بطریق تمثیل

مجازا، بطورمجاز، بطریق تمثیل

figuratively

figurativeness

<hr> معنی : ظاهر، فرم، صورت، طرح، پیکر، رقم، شکل، شخص، نقش، عدد، تصویر کردن، حساب کردن، شمردن، مجسم کردن، کشیدن <hr> معانی دیگر : ریخت، دیس، نگار، نمایه، سنبات، رخساره، (شکل بدن انسان) هیکل، قیافه، اندام، ترکیب، شمایل، انسان (از دیدگاه بخصوص)، تصویر، تندیس، مجسمه، فرتور، نگاره، ترسیم، پیکره، دیسه، طرح (روی پارچه و غیره)، شماره، (جمع) حساب، شمارش، مبلغ (پول)، وجه، بها، به ذهن آوردن، تصور کردن، تخیل کردن، طرح دار کردن (پارچه و غیره)، (با شکل و طرح) مزین کردن، شمارش کردن، همار کردن، محاسبه کردن، (عامیانه) فکر کردن، معتقد بودن، نتیجه گرفتن، برجسته بودن، چشمگیر بودن، به چشم خوردن، (عامیانه) طبق انتظار بودن، درست در آمدن، بر استاد کردن، (رقص و یخ بازی و غیره)یک سلسله جنبش یا حرکات موزون، حرکت، (هندسه) شکل هندسی، (موسیقی) رجوع شود به: motif، رجوع شود به: figure of speech، شکل دادن به، دیس دار کردن

معنی : ظاهر، فرم، صورت، طرح، پیکر، رقم، شکل، شخص، نقش، عدد، تصویر کردن، حساب کردن، شمردن، مجسم کردن، کشیدن معانی دیگر : ریخت، دیس، نگار، نمایه، سنبات، رخساره، (شکل بدن انسان) هیکل، قیافه، اندام، ترکیب، شمایل، انسان (از دیدگاه بخصوص)، تصویر، تندیس، مجسمه، فرتور، نگاره، ترسیم، پیکره، دیسه، طرح (روی پا

figure

figure as

figure eight

figure in a play

figure it out

figure of eight

<hr> استعاره، (جمع) صنایع ادبی

استعاره، (جمع) صنایع ادبی

figure of speech

<hr> معنی : سنجیدن، فهمیدن، کشف کردن <hr> معانی دیگر : محاسبه کردن، سر در آوردن از، معین کردن، حل کردن

معنی : سنجیدن، فهمیدن، کشف کردن معانی دیگر : محاسبه کردن، سر در آوردن از، معین کردن، حل کردن

figure out

<hr> معنی : رقص روی یخ، یخ بازی نمایشی <hr> معانی دیگر : پاتیناژ نمایشی، بازی روی یخ و انجام حرکات موزون، ی&nbsp; بازی نمایشی، رقص روی ی

معنی : رقص روی یخ، یخ بازی نمایشی معانی دیگر : پاتیناژ نمایشی، بازی روی یخ و انجام حرکات موزون، ی بازی نمایشی، رقص روی ی

figure skating

figure to oneself

<hr> شکل دار، دیس دار، متشکل، فرتودار، نمایهدار

شکل دار، دیس دار، متشکل، فرتودار، نمایهدار

figured

figured him out

<hr> معنی : دست نشانده، رئیس پوشالی، رئیس بی نفوذ <hr> معانی دیگر : مقام اسمی، مقام تشریفاتی، لولو سر خرمن (کسی که ظاهرا منصب بالایی دارد ولی عملا قدرتی ندارد)، (دراصل) مجسمه ی سینه (در جلو کشتی)، سینه تندیس، پیکرجلوکشتی، مجسمه ای که بردماغه کشتی نصب میکنند، رئیس پوشالی

معنی : دست نشانده، رئیس پوشالی، رئیس بی نفوذ معانی دیگر : مقام اسمی، مقام تشریفاتی، لولو سر خرمن (کسی که ظاهرا منصب بالایی دارد ولی عملا قدرتی ندارد)، (دراصل) مجسمه ی سینه (در جلو کشتی)، سینه تندیس، پیکرجلوکشتی، مجسمه ای که بردماغه کشتی نصب میکنند، رئیس پوشالی

figurehead

figures

figures of speech

<hr> معنی : پیکر کوچک، مجسمه سفالین رنگی <hr> معانی دیگر : تندیسه، مجسمه ی کوچک، تندیس چه، صنمک

معنی : پیکر کوچک، مجسمه سفالین رنگی معانی دیگر : تندیسه، مجسمه ی کوچک، تندیس چه، صنمک

figurine

figuring

<hr> معنی : علف خنازیر، علف بواسیر <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گل میمونی، گل خوک (نام تیره ای به نام scrophulariaceae از راسته ی scrophulariales - گیاهان دو لپه ای و گل میمون هم جزو آنها هستند)

معنی : علف خنازیر، علف بواسیر معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گل میمونی، گل خوک (نام تیره ای به نام scrophulariaceae از راسته ی scrophulariales - گیاهان دو لپه ای و گل میمون هم جزو آنها هستند)

figwort

<hr> کشور فی جی (در آبخست گروه یا مجمع الجزایر فی جی در جنوب اقیانوس آرام)

کشور فی جی (در آبخست گروه یا مجمع الجزایر فی جی در جنوب اقیانوس آرام)

fiji

<hr> اهل کشور فی جی، وابسته به زبان و فرهنگ مردم فی جی، اهل کشور فیجی وابسته به زبان و فرهنگ مردم فیجی زبان فیجی

اهل کشور فی جی، وابسته به زبان و فرهنگ مردم فی جی، اهل کشور فیجی وابسته به زبان و فرهنگ مردم فیجی زبان فیجی

fijian

filaceous

filagree

<hr> معنی : تار، رشته، لیف <hr> معانی دیگر : (برق - سیم پیچ درون لامپ) افروزه، نخ بسیار باریک، ریسمان مویین، موی نخ، موی سیم، لیفچه، مفتول نازک، مفتولچه، میله ای

معنی : تار، رشته، لیف معانی دیگر : (برق - سیم پیچ درون لامپ) افروزه، نخ بسیار باریک، ریسمان مویین، موی نخ، موی سیم، لیفچه، مفتول نازک، مفتولچه، میله ای

filament

<hr> معنی : لیفی، ریشهای، رشته ای، میلهای <hr> معانی دیگر : filamentous لیفی

معنی : لیفی، ریشهای، رشته ای، میلهای معانی دیگر : filamentous لیفی

filamentary

<hr> معنی : لیفی، ریشهای، رشته ای، میلهای <hr> معانی دیگر : filamentary لیفی

معنی : لیفی، ریشهای، رشته ای، میلهای معانی دیگر : filamentary لیفی

filamentous

<hr> وابسته به نخ، نخی، ریسمانی، موی نخدار

وابسته به نخ، نخی، ریسمانی، موی نخدار

filar

<hr> (جانور شناسی) فیلاریا (نام تیره ی بزرگی از کرم های انگلی و ریسمانچه ای به نام filarioidea که در خون و بافت های جانوران مهره دار زیست می کنند)، کرم خون، خون کرم، رشته، پیوک

(جانور شناسی) فیلاریا (نام تیره ی بزرگی از کرم های انگلی و ریسمانچه ای به نام filarioidea که در خون و بافت های جانوران مهره دار زیست می کنند)، کرم خون، خون کرم، رشته، پیوک

filaria

filarial

<hr> (جانور شناسی - دام پزشکی) فیلاریاز (بیماری جانوران مهره دار که علت آن کرم های فیلاریا هستند)، خون کرم زدگی

(جانور شناسی - دام پزشکی) فیلاریاز (بیماری جانوران مهره دار که علت آن کرم های فیلاریا هستند)، خون کرم زدگی

filariasis

filariid

filator

<hr> معنی : نخ کشی، کلاف کشی، ابریشم پیچی <hr> معانی دیگر : نخ ریسی، تارریسی، ریسمان ریسی، ریسش، ریسیدن، (ساختن ریسمان از پیله ی ابریشم) ابریشم کشی، ابریشم ریسی، ماسوره ی ابریشم ریسی، ن&nbsp; کشی

معنی : نخ کشی، کلاف کشی، ابریشم پیچی معانی دیگر : نخ ریسی، تارریسی، ریسمان ریسی، ریسش، ریسیدن، (ساختن ریسمان از پیله ی ابریشم) ابریشم کشی، ابریشم ریسی، ماسوره ی ابریشم ریسی، ن کشی

filature

<hr> معنی : درخت فندق <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت فندق (corylus avellana و corylus maxima)، فندق

معنی : درخت فندق معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت فندق (corylus avellana و corylus maxima)، فندق

filbert

<hr> معنی : دزدی، بچابکی دزدیدن، دزدیدن، کش رفتن <hr> معانی دیگر : (در مورد چیزهای کوچک و کم ارزش) دزدیدن، بلند کردن، ناخنک زدن

معنی : دزدی، بچابکی دزدیدن، دزدیدن، کش رفتن معانی دیگر : (در مورد چیزهای کوچک و کم ارزش) دزدیدن، بلند کردن، ناخنک زدن

واژه های حرف "f" - انگلیسی به انگلیسی