انگلیسی به انگلیسی

<hr> 1- راه دادن به، راه (چیزی را) باز کردن 2- تبدیل شدن به، 1- عقب نشینی کردن، تسلیم شدن 2- فرو ریختن، از هم گسستن

1- راه دادن به، راه (چیزی را) باز کردن 2- تبدیل شدن به، 1- عقب نشینی کردن، تسلیم شدن 2- فرو ریختن، از هم گسستن

give way

give way sign

<hr> 1- عقب نشینی کردن، خود را کنار کشیدن 2- دستخوش چیزی شدن، به عملی پرداختن

1- عقب نشینی کردن، خود را کنار کشیدن 2- دستخوش چیزی شدن، به عملی پرداختن

give way to

giveable

<hr> معنی : معتاد، معلوم، معین، مبتلا، داده <hr> معانی دیگر : هدیه شده، تقدیم شده، متمایل، عادت کرده، مذکور، تعیین شده، مشخص، مفروض، مسلم، اذعان شده، (اسم مفعول فعل: give)

معنی : معتاد، معلوم، معین، مبتلا، داده معانی دیگر : هدیه شده، تقدیم شده، متمایل، عادت کرده، مذکور، تعیین شده، مشخص، مفروض، مسلم، اذعان شده، (اسم مفعول فعل: give)

given

<hr> اسم اول، اسم مادرزادی

given name

given that

given to

givenchy

<hr> معنی : دهنده <hr> معانی دیگر : اهدا کننده (معمولا به صورت ترکیب: صدقه دهنده almsgiver و قانون گذار lawgiver)

معنی : دهنده معانی دیگر : اهدا کننده (معمولا به صورت ترکیب: صدقه دهنده almsgiver و قانون گذار lawgiver)

giver

gives herself easily

gives him the silent treatment

gives himself airs

gives the creeps

gives the shivers

giving

giving advice

giving an assignment

giving authority

giving birth

giving birth to

giving his daughter's hand in marriage

giving information

giving of the law

giving over

giving priority

giving reasons

giving thought to

giving up

givon hahadasha

<hr> شهر گیزا (در نزدیکی قاهره که سه اهرام و مجسمه ابوالهول در مجاورت آن قرار دارند gizeh هم می نویسند)

شهر گیزا (در نزدیکی قاهره که سه اهرام و مجسمه ابوالهول در مجاورت آن قرار دارند gizeh هم می نویسند)

giza

<hr> معنی : اسباب، جزء، ابزار، مکانیکی، الت کوچک <hr> معانی دیگر : (هر چیزی که اسم آن فراموش شده است)، فلان (چیز)، (خودمانی)، بازیچه، وسیله ی انجام هرکار

معنی : اسباب، جزء، ابزار، مکانیکی، الت کوچک معانی دیگر : (هر چیزی که اسم آن فراموش شده است)، فلان (چیز)، (خودمانی)، بازیچه، وسیله ی انجام هرکار

gizmo

<hr> (در پرندگان) سنگدان، معده ی دوم، چینه دان، سنگدان

(در پرندگان) سنگدان، معده ی دوم، چینه دان، سنگدان

gizzard

<hr> مخفف: یونان، مخفف: یونان

مخفف: یونان، مخفف: یونان

<hr> (در اصل) ورقه ی آهن آبکاری شده، حلبی، (عامیانه) نظامی، ارتشی، وابسته به افسران بازنشسته، وابسته به نظامیان سابق، ساز و برگ نظامیان (به ویژه پوشاک)، سخت گیر، پرانضباط، (عامیانه) سرباز، سرباز وظیفه، مخفف issue general امر، ملزومات ارتش، تدارکات ارتش

(در اصل) ورقه ی آهن آبکاری شده، حلبی، (عامیانه) نظامی، ارتشی، وابسته به افسران بازنشسته، وابسته به نظامیان سابق، ساز و برگ نظامیان (به ویژه پوشاک)، سخت گیر، پرانضباط، (عامیانه) سرباز، سرباز وظیفه، مخفف issue general امر، ملزومات ارتش، تدارکات ارتش

<hr> برآمدگی پیشانی بین دو ابرو، ابرومیان، برامدگی پیشانی میان دو ابرو

برآمدگی پیشانی بین دو ابرو، ابرومیان، برامدگی پیشانی میان دو ابرو

glabella

<hr> معنی : طاس، بی مو، صاف، بدون کرک <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی و گیاه شناسی) بی کرک، بی پرز، بی پشم، کچل

معنی : طاس، بی مو، صاف، بدون کرک معانی دیگر : (زیست شناسی و گیاه شناسی) بی کرک، بی پرز، بی پشم، کچل

glabrous

glac

<hr> معنی : ماده صاف و براق، دسر سردو یخ بسته، شربت سرد، لعابدار، بستنی، صاف، نرم، مسطح <hr> معانی دیگر : براق، پوشیده ازشکر، دسر سردو ی&nbsp; بسته

معنی : ماده صاف و براق، دسر سردو یخ بسته، شربت سرد، لعابدار، بستنی، صاف، نرم، مسطح معانی دیگر : براق، پوشیده ازشکر، دسر سردو ی بسته

glace

<hr> معنی : یخبندان <hr> معانی دیگر : وابسته به یخرود، وابسته به دوران یخرودی، یخ دورانی، سرد، منجمد، سرد و غیر دوستانه، (مثل حرکت یخرود) آهسته، خیلی یواش، یخ مانند، یخرفت مانند، یخرودی

معنی : یخبندان معانی دیگر : وابسته به یخرود، وابسته به دوران یخرودی، یخ دورانی، سرد، منجمد، سرد و غیر دوستانه، (مثل حرکت یخرود) آهسته، خیلی یواش، یخ مانند، یخرفت مانند، یخرودی

glacial

glacial deposit

<hr> (زمین شناسی) دوران یخبندان، آخرین دوره ی یخبندان (پلیستوسن - طی آن بخش بزرگی از نیمکره شمالی پوشیده از یخ بود)، یخ دوران، عصری&nbsp; :عصری که ی&nbsp; بیشترنیم کره شمالی راپوشانده بوده است

(زمین شناسی) دوران یخبندان، آخرین دوره ی یخبندان (پلیستوسن - طی آن بخش بزرگی از نیمکره شمالی پوشیده از یخ بود)، یخ دوران، عصری :عصری که ی بیشترنیم کره شمالی راپوشانده بوده است

glacial epoch

glacial period

glacially

<hr> معنی : منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن، یخ زدن، با برف یا یخ پوشاندن <hr> معانی دیگر : با یخ پوشاندن، پوشیده از یخرودشدن، ی&nbsp; بستن، ی&nbsp; زدن، با برف یای&nbsp; پوشاندن

معنی : منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن، یخ زدن، با برف یا یخ پوشاندن معانی دیگر : با یخ پوشاندن، پوشیده از یخرودشدن، ی بستن، ی زدن، با برف یای پوشاندن

glaciate

<hr> ازی&nbsp; پوشیده شده، زیرتاثیرعمل ی&nbsp; واقع شده

ازی پوشیده شده، زیرتاثیرعمل ی واقع شده

واژه های حرف "g" - انگلیسی به انگلیسی