انگلیسی به انگلیسی

<hr> صرف دار، صرف شو، صرف شدنی، قابل صرف، منصرف، وابسته به صرف

صرف دار، صرف شو، صرف شدنی، قابل صرف، منصرف، وابسته به صرف

inflexional

inflexive

<hr> معنی : ضربت زدن، تحمیل کردن، ضربت وارد اوردن <hr> معانی دیگر : (درد و زحمت) تحمیل کردن، (ضربه و زخم) زدن، (تلفات) وارد کردن، به سر (کسی) آوردن

معنی : ضربت زدن، تحمیل کردن، ضربت وارد اوردن معانی دیگر : (درد و زحمت) تحمیل کردن، (ضربه و زخم) زدن، (تلفات) وارد کردن، به سر (کسی) آوردن

inflict

inflict a penalty

inflict oneself upon

inflict pain

<hr> وارد اوردنی، تحمیل کردنی

وارد اوردنی، تحمیل کردنی

inflictable

inflicted

inflicted on him

inflicted punishment

<hr> inflictorع ضربت اور، ضربت زن

inflictorع ضربت اور، ضربت زن

inflicter

<hr> معنی : تحمیل <hr> معانی دیگر : تحمیل سازی، زدن (ضربه یا زخم و غیره)، وارد آوردن (خسارت و تلفات)، ضربت زنی

معنی : تحمیل معانی دیگر : تحمیل سازی، زدن (ضربه یا زخم و غیره)، وارد آوردن (خسارت و تلفات)، ضربت زنی

infliction

infliction of punishment

inflictive

<hr> inflictor ضربت اور، ضربت زن

inflictor ضربت اور، ضربت زن

inflictor

<hr> معنی : ارایش، خوشه، گل اذین، شکوفایی، وضع گل <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گل آذین، گل آوری، شکوفه دادن، گل ها

معنی : ارایش، خوشه، گل اذین، شکوفایی، وضع گل معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گل آذین، گل آوری، شکوفه دادن، گل ها

inflorescence

<hr> معنی : ریزش درونی، جریان بداخل <hr> معانی دیگر : (جریان به داخل) درون روانگی، اندرگذری، درآیند، درون ریز

معنی : ریزش درونی، جریان بداخل معانی دیگر : (جریان به داخل) درون روانگی، اندرگذری، درآیند، درون ریز

inflow

inflowing

<hr> معنی : توانایی، تاثیر، برتری، تفوق، اعتبار، نفوذ، تجلی، تاثیر کردن بر، نفوذ کردن بر، تحت نفوذ خود قرار دادن، ترغیب کردن، وادار کردن <hr> معانی دیگر : اثر، تاءثیر، هنایش، درآیش، سرشناسی، اثر کردن یا داشتن، تاءثیر داشتن، هناییدن، درآیش داشتن، تحت تاءثیر قرار دادن، برآن داشتن، آدم بانفوذ، آدم سرشناس، (در اصل - جریان یا تابش فرضی که از ستارگان ساطع شده و شخصیت و کارهای مردم را تحت تاثیر قرار می دهد) طالع، (برق) اثرمیدان برونی

معنی : توانایی، تاثیر، برتری، تفوق، اعتبار، نفوذ، تجلی، تاثیر کردن بر، نفوذ کردن بر، تحت نفوذ خود قرار دادن، ترغیب کردن، وادار کردن معانی دیگر : اثر، تاءثیر، هنایش، درآیش، سرشناسی، اثر کردن یا داشتن، تاءثیر داشتن، هناییدن، درآیش داشتن، تحت تاءثیر قرار دادن، برآن داشتن، آدم بانفوذ، آدم سرشناس، (در اص

influence

influenceability

influenceable

influenced

influenced him

influencer

<hr> معنی : نافذ، درون ریز <hr> معانی دیگر : شاخه (یا شعبه)ی رودخانه، اندرگذر، درآیند

معنی : نافذ، درون ریز معانی دیگر : شاخه (یا شعبه)ی رودخانه، اندرگذر، درآیند

influent

<hr> معنی : دارای نفوذ و قدرت <hr> معانی دیگر : موثر، پر اثر، هنایگر، هناینده، پر نفوذ، ذی نفوذ، قدرتمند

معنی : دارای نفوذ و قدرت معانی دیگر : موثر، پر اثر، هنایگر، هناینده، پر نفوذ، ذی نفوذ، قدرتمند

influential

influential position

<hr> ازروی نفوذ، با داشتن نفوذ، متنفذانه

ازروی نفوذ، با داشتن نفوذ، متنفذانه

influentially

<hr> معنی : زکام، گریپ، انفلوانزا، نزله وبایی یا همه جا گیر <hr> معانی دیگر : (پزشکی - دامپزشکی) آنفلونزا، نزله، طب انفلوانزا

معنی : زکام، گریپ، انفلوانزا، نزله وبایی یا همه جا گیر معانی دیگر : (پزشکی - دامپزشکی) آنفلونزا، نزله، طب انفلوانزا

influenza

influenza virus

influenzal

<hr> معنی : ریزش، ورود، تاثیر، نفوذ، هجوم <hr> معانی دیگر : درون ریز، درون شاریدگی، درون روند، درون ریزی، درآیند، درون روانگی، جریان به داخل، (ورود دایمی مردم یا کالا) سیل، دهانه ی رودخانه، مصب، ریزشگاه، رخنه

معنی : ریزش، ورود، تاثیر، نفوذ، هجوم معانی دیگر : درون ریز، درون شاریدگی، درون روند، درون ریزی، درآیند، درون روانگی، جریان به داخل، (ورود دایمی مردم یا کالا) سیل، دهانه ی رودخانه، مصب، ریزشگاه، رخنه

influx

<hr> مخفف: (خودمانی) اطلاعات

مخفف: (خودمانی) اطلاعات

info

infobahn

<hr> معنی : پوشاندن، در برداشتن، پیچیدن، در بر گرفتن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: enfold

معنی : پوشاندن، در برداشتن، پیچیدن، در بر گرفتن معانی دیگر : رجوع شود به: enfold

infold

infolded

infolder

infomediary

infomercial

infopike

<hr> معنی : اگاه کردن، گفتن، خبر دادن، اگاهی دادن، مطلبی را رساندن، چغلی کردن، خبرچینی کردن، خبردادن از، اطلاع دادن، مستحضر داشتن <hr> معانی دیگر : مطلع کردن، آگاه کردن، آگاهاندن، باخبر کردن، لو دادن، (علیه کسی) گزارش یا خبر دادن (با: on یا against)، (مهجور) الهام گرفتن از، متاثر بودن از، فراگیر شدن از، سرشار بودن از، (نادر) آموزاندن، آموزش دادن، ملکه کردن، (قدیمی) بی شکل، بی دیس

معنی : اگاه کردن، گفتن، خبر دادن، اگاهی دادن، مطلبی را رساندن، چغلی کردن، خبرچینی کردن، خبردادن از، اطلاع دادن، مستحضر داشتن معانی دیگر : مطلع کردن، آگاه کردن، آگاهاندن، باخبر کردن، لو دادن، (علیه کسی) گزارش یا خبر دادن (با: on یا against)، (مهجور) الهام گرفتن از، متاثر بودن از، فراگیر شدن از، سرشار

inform

inform a person of

inform against

inform beforehand

<hr> معنی : بی قاعده، غیر رسمی، بی تشرفات، خصوصی <hr> معانی دیگر : خودمانی، بی رودرواسی، بدون تشریفات، مهمانی (و غیره) که در آن پوشیدن جامه ی ویژه اجباری نیست

معنی : بی قاعده، غیر رسمی، بی تشرفات، خصوصی معانی دیگر : خودمانی، بی رودرواسی، بدون تشریفات، مهمانی (و غیره) که در آن پوشیدن جامه ی ویژه اجباری نیست

informal

informal dress

informal visit

<hr> معنی : غیر رسمی بودن <hr> معانی دیگر : غیر رسمیت، خودمانی بودن، عدم رعایت تشریفات

معنی : غیر رسمی بودن معانی دیگر : غیر رسمیت، خودمانی بودن، عدم رعایت تشریفات

واژه های حرف "i" - انگلیسی به انگلیسی