انگلیسی به انگلیسی

intertwined fate

intertwinement

<hr> معنی : بهم پیچیدگی، درهم کشبک کردن <hr> معانی دیگر : درهم پیچاندن، درهم تاباندن

معنی : بهم پیچیدگی، درهم کشبک کردن معانی دیگر : درهم پیچاندن، درهم تاباندن

intertwist

interunit

interuniversity

<hr> بین شهری، واقع در میان شهرها، متصل بشهر ها، داخل شهری

بین شهری، واقع در میان شهرها، متصل بشهر ها، داخل شهری

interurban

interurban highway

<hr> معنی : وقفه، ایست، فاصله، فرجه، مدت، فترت، خلال <hr> معانی دیگر : (فضا یا فاصله ی میان دو چیز) فاصله، میان جا، دورنای، (فاصله ی زمانی میان دو چیز به ویژه دو چیز همانند) وقفه، میانگاه، میان زمان، مکث، (فاصله میان دو نوع یا مرغوبیت یا وضع) فرق، تفاوت، ناهمسانی، ناهمجوری، ناسانی، (ریاضی) بازه، بازه ای، اندروار، دودیواری، فاصله ی بسته، (انگلیس) رجوع شود به: intermission، رجوع شود به: intervale، (موسیقی) فاصله، دانگ

معنی : وقفه، ایست، فاصله، فرجه، مدت، فترت، خلال معانی دیگر : (فضا یا فاصله ی میان دو چیز) فاصله، میان جا، دورنای، (فاصله ی زمانی میان دو چیز به ویژه دو چیز همانند) وقفه، میانگاه، میان زمان، مکث، (فاصله میان دو نوع یا مرغوبیت یا وضع) فرق، تفاوت، ناهمسانی، ناهمجوری، ناسانی، (ریاضی) بازه، بازه ای، اندر

interval

interval estimation

intervarsity

<hr> معنی : حائل شدن، مداخله کردن، پا میان گذاردن، در میان امدن، در ضمن روی دادن، فاصله خوردن <hr> معانی دیگر : (میان دو چیز رفتن یا قرار گرفتن) فاصله انداختن یا افتادن، سوا کردن، (از هم) جدا کردن، (میان دو رویداد یا زمان) اتفاق افتادن، پیش آمدن، رخ دادن، میان آمدن، مزاحم شدن یا بودن، زاید بودن، توی دست و پا بودن، مداخله ی کردن، مداخله درمانی کردن، موثر بودن، تحت تاثیر قرار دادن، پا درمیانی کردن، میانجی شدن

معنی : حائل شدن، مداخله کردن، پا میان گذاردن، در میان امدن، در ضمن روی دادن، فاصله خوردن معانی دیگر : (میان دو چیز رفتن یا قرار گرفتن) فاصله انداختن یا افتادن، سوا کردن، (از هم) جدا کردن، (میان دو رویداد یا زمان) اتفاق افتادن، پیش آمدن، رخ دادن، میان آمدن، مزاحم شدن یا بودن، زاید بودن، توی دست و پا 

intervene

<hr> مداخله کننده، پامیان گذارنده، بمیان اینده

مداخله کننده، پامیان گذارنده، بمیان اینده

intervener

intervenience

<hr> میان آیند، (آنچه که میان دو زمان یا رویداد یا محل قرار گیرد) جداگر، (آدم یا چیز) دخیل، میانجی

میان آیند، (آنچه که میان دو زمان یا رویداد یا محل قرار گیرد) جداگر، (آدم یا چیز) دخیل، میانجی

intervenient

intervening

intervenor

<hr> معنی : شفاعت، مداخله <hr> معانی دیگر : دخالت، میانروی، پا در میانی

معنی : شفاعت، مداخله معانی دیگر : دخالت، میانروی، پا در میانی

intervention

intervention currency

<hr> حق، سیستم مداخله دولت در امور اقتصادی و عدم وجود ازادی درتجارت

حق، سیستم مداخله دولت در امور اقتصادی و عدم وجود ازادی درتجارت

interventionism

<hr> دخالت گر، مداخله جو، طرفدار مداخله

دخالت گر، مداخله جو، طرفدار مداخله

interventionist

interventricular

<hr> تش، واقع در میان مهره ها، بین مهره داران

تش، واقع در میان مهره ها، بین مهره داران

intervertebral

<hr> معنی : مذاکره، مصاحبه کردن، دیدار مصاحبه <hr> معانی دیگر : مصاحبه، سخن رمش، هم سخنی، هم پرسی، همپرسی کردن، دیدار برای گفتگو مصاحبه

معنی : مذاکره، مصاحبه کردن، دیدار مصاحبه معانی دیگر : مصاحبه، سخن رمش، هم سخنی، هم پرسی، همپرسی کردن، دیدار برای گفتگو مصاحبه

interview

<hr> روانشناسى : مصاحبه شونده

روانشناسى : مصاحبه شونده

interviewee

interviewer

intervillous

intervisible

<hr> (آواشناسی) میان واکه ای، میان واکی، واقع میان دو حرف صدادار، بین الهجائین

(آواشناسی) میان واکه ای، میان واکی، واقع میان دو حرف صدادار، بین الهجائین

intervocalic

interwar

<hr> معنی : با هم امیختن، مشبک کردن، در هم بافتن، با هم بافتن <hr> معانی دیگر : همباف کردن

معنی : با هم امیختن، مشبک کردن، در هم بافتن، با هم بافتن معانی دیگر : همباف کردن

interweave

interweavingly

interwoven

<hr> فاقد صلاحیت، وصیت کردن، ناشایسته براى گواه بودن یا گواهى دادن

فاقد صلاحیت، وصیت کردن، ناشایسته براى گواه بودن یا گواهى دادن

intestable

<hr> بی وصیت بودن، مردن بدون وصیت، نداشتن وصیت نامه

بی وصیت بودن، مردن بدون وصیت، نداشتن وصیت نامه

intestacy

<hr> معنی : فاقد وصیت نامه <hr> معانی دیگر : بی وصیت نامه، آدمی که بدون وصیت کردن مرده است، متوفی بی وصیت، وصیت نشده، آنچه که با وصیت نامه تقسیم نمی شود

معنی : فاقد وصیت نامه معانی دیگر : بی وصیت نامه، آدمی که بدون وصیت کردن مرده است، متوفی بی وصیت، وصیت نشده، آنچه که با وصیت نامه تقسیم نمی شود

intestate

<hr> معنی : رودهای، امعایی، روده دار <hr> معانی دیگر : رودگانی، وابسته به روده ها

معنی : رودهای، امعایی، روده دار معانی دیگر : رودگانی، وابسته به روده ها

intestinal

intestinal cancer

intestinal disease

intestinal tract

intestinally

<hr> معنی : روده، امعاء، درونی <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) روده(ها)، رودگان، (معمولا با تداعی منفی) وابسته به درون کشور یا جامعه، معمولا بصورت جمع روده

معنی : روده، امعاء، درونی معانی دیگر : (معمولا جمع) روده(ها)، رودگان، (معمولا با تداعی منفی) وابسته به درون کشور یا جامعه، معمولا بصورت جمع روده

intestine

intestines

intheater magazine

inthral

<hr> (عربی) انتفاضه (جنبش اعراب فلسطین علیه اسرائیل)

(عربی) انتفاضه (جنبش اعراب فلسطین علیه اسرائیل)

intifada

<hr> (زیست شناسی - درونی ترین غشای اندام و غیره) درون پرده، درونی ترین غشاء پوششی رگها و سایررباط های بدن

(زیست شناسی - درونی ترین غشای اندام و غیره) درون پرده، درونی ترین غشاء پوششی رگها و سایررباط های بدن

intima

<hr> معنی : خودمانی، صمیمیت، خصوصیات، رابطه نامشروع جنسی، خصوصیت <hr> معانی دیگر : نزدیکی، دوستی نزدیک، هم رازی، دمسازی، دانش ژرف، آشنایی کامل، تبحر، شناخت، رابطه ی جنسی نامشروع، خلوت

معنی : خودمانی، صمیمیت، خصوصیات، رابطه نامشروع جنسی، خصوصیت معانی دیگر : نزدیکی، دوستی نزدیک، هم رازی، دمسازی، دانش ژرف، آشنایی کامل، تبحر، شناخت، رابطه ی جنسی نامشروع، خلوت

واژه های حرف "i" - انگلیسی به انگلیسی