انگلیسی به انگلیسی

overindustrialised

overindustrialize

overindustrialized

overinflate

overinflated

overinfluential

overinformed

overinsistence

overinsistent

overinsistently

overinsurance

overinsure

overintellectual

overintellectually

overintense

overintensely

overinterpretation

overinvest

<hr> بازرگانى : سرمایه گذارى بیش از حد

بازرگانى : سرمایه گذارى بیش از حد

overinvestment

<hr> (به ویژه سهام و اوراق بهادار) انتشار بیش از میزان مقرر، زیاد انتشاردادن، اضافه بر اعتبار رواجدادن

(به ویژه سهام و اوراق بهادار) انتشار بیش از میزان مقرر، زیاد انتشاردادن، اضافه بر اعتبار رواجدادن

overissue

<hr> معنی : محظوظ کردن، بیش از حد لذت بردن <hr> معانی دیگر : بسیار خشنود کردن، بسیار مسرور کردن

معنی : محظوظ کردن، بیش از حد لذت بردن معانی دیگر : بسیار خشنود کردن، بسیار مسرور کردن

overjoy

<hr> از فرط خوشی از خود بیخود شد، عرش را سیر کرد

از فرط خوشی از خود بیخود شد، عرش را سیر کرد

overjoyed

<hr> (به ویژه بمب اتمی - قدرت تخریبی و قتاله معادل با چند برابر جمعیت مورد هدف) کشتار چند برابر، فزونکاری، عمل افراطآمیز، استعمال بیش از حد

(به ویژه بمب اتمی - قدرت تخریبی و قتاله معادل با چند برابر جمعیت مورد هدف) کشتار چند برابر، فزونکاری، عمل افراطآمیز، استعمال بیش از حد

overkill

overlade

<hr> گرانبار، زیر بار سنگین، سخت گرفتار

گرانبار، زیر بار سنگین، سخت گرفتار

overladen

<hr> معنی : از راه خشکی، از راه زمینی، در روی زمین <hr> معانی دیگر : زمینی (در برابر: دریایی یا هوایی)

معنی : از راه خشکی، از راه زمینی، در روی زمین معانی دیگر : زمینی (در برابر: دریایی یا هوایی)

overland

<hr> معنی : رویهم افت، روی هم افتادن، رویهم افتادن، اصطکاک داشتن، اشتراک داشتن <hr> معانی دیگر : (لبه ی دو چیز) روی هم قرار گرفتن، هم سوار کردن یا شدن، هم پوش کردن یا شدن، (زمان یا قلمرو و غیره) تداخل کردن، همزمان بودن، هم پوشی، هم سواری، روی هم قرارگیری (لبه ی دو چیز)، تداخل، همزمانی، رویهم افتادن دولبه چیزی

معنی : رویهم افت، روی هم افتادن، رویهم افتادن، اصطکاک داشتن، اشتراک داشتن معانی دیگر : (لبه ی دو چیز) روی هم قرار گرفتن، هم سوار کردن یا شدن، هم پوش کردن یا شدن، (زمان یا قلمرو و غیره) تداخل کردن، همزمان بودن، هم پوشی، هم سواری، روی هم قرارگیری (لبه ی دو چیز)، تداخل، همزمانی، رویهم افتادن دولبه چیزی

overlap

<hr> معنی : رویهم افتاده، دارای اشتراک <hr> معانی دیگر : رویهم افتاده، دارای اشتراک

معنی : رویهم افتاده، دارای اشتراک معانی دیگر : رویهم افتاده، دارای اشتراک

overlapping

overlapping period

overlarge

overlavish

<hr> معنی : پوشش، کراوات، اندود، جای گذاشتن، جای گذاشت، زیاد بار کردن، پوشیدن، رویهم قرار دادن <hr> معانی دیگر : روی (چیزی) قرار گرفتن یا گسترده شدن، (با لایه ای از رنگ یا چیز تزیینی و غیره) پوشاندن، اندودن، اندود کردن، اسکاتلند کراوات

معنی : پوشش، کراوات، اندود، جای گذاشتن، جای گذاشت، زیاد بار کردن، پوشیدن، رویهم قرار دادن معانی دیگر : روی (چیزی) قرار گرفتن یا گسترده شدن، (با لایه ای از رنگ یا چیز تزیینی و غیره) پوشاندن، اندودن، اندود کردن، اسکاتلند کراوات

overlay

<hr> (صفحه ی کتاب و غیره) پشت صفحه، پشت برگ، در پشت ورق، در آنسوی برگ

(صفحه ی کتاب و غیره) پشت صفحه، پشت برگ، در پشت ورق، در آنسوی برگ

overleaf

<hr> معنی : جستن از، جستن از روی، نادیده گذشتن از <hr> معانی دیگر : از روی چیزی پریدن، نادیده انگاشتن، از قلم انداختن، حذف کردن

معنی : جستن از، جستن از روی، نادیده گذشتن از معانی دیگر : از روی چیزی پریدن، نادیده انگاشتن، از قلم انداختن، حذف کردن

overleap

<hr> روی چیزی قرار گرفتن یا خوابیدن

روی چیزی قرار گرفتن یا خوابیدن

overlie

<hr> معنی : اضافه بار، بار اضافی، سربار، زیاد بار کردن، زیادی بار کردن، سربار کردن، زیاد پر کردن ، گرانبار کردن <hr> معانی دیگر : گرانبار کردن، بار زیاد بر دوش کسی یا چیزی گذاشتن، زیاد پر کردن تفنگ و غیره گرانبار کردن

معنی : اضافه بار، بار اضافی، سربار، زیاد بار کردن، زیادی بار کردن، سربار کردن، زیاد پر کردن ، گرانبار کردن معانی دیگر : گرانبار کردن، بار زیاد بر دوش کسی یا چیزی گذاشتن، زیاد پر کردن تفنگ و غیره گرانبار کردن

overload

overloaded

<hr> بیش از حد طولانی، زیاد دراز

بیش از حد طولانی، زیاد دراز

overlong

<hr> معنی : چشم انداز، غفلت کردن، مسلط یا مشرف بودن بر، چشم پوشی کردن <hr> معانی دیگر : از بالا نگریستن (به)، مشرف و مسلط بودن بر، چشم انداز داشتن، پی نبردن، ندیدن، متوجه نشدن، نادیده انگاشتن، اغماض کردن، بر فراز چیزی قرار گرفتن، سر بر آسمان کشیدن، فرازیدن، سرپرستی کردن، نظارت کردن، (نادر) بازرسی کردن، (قدیمی) با نگاه مسحور کردن، دیدبانگاه، محل تماشای مناظر اطراف

معنی : چشم انداز، غفلت کردن، مسلط یا مشرف بودن بر، چشم پوشی کردن معانی دیگر : از بالا نگریستن (به)، مشرف و مسلط بودن بر، چشم انداز داشتن، پی نبردن، ندیدن، متوجه نشدن، نادیده انگاشتن، اغماض کردن، بر فراز چیزی قرار گرفتن، سر بر آسمان کشیدن، فرازیدن، سرپرستی کردن، نظارت کردن، (نادر) بازرسی کردن، (قدیمی

overlook

<hr> معنی : مافوق، ارباب، خدیو <hr> معانی دیگر : (به ویژه در نظام فئودال) خدایگان، ارباب بزرگ، تیول دار بزرگ، خداوندگاری، سرور

معنی : مافوق، ارباب، خدیو معانی دیگر : (به ویژه در نظام فئودال) خدایگان، ارباب بزرگ، تیول دار بزرگ، خداوندگاری، سرور

overlord

overlordship

overloud

<hr> زیاد، بسیار، بیش از حد، به طور مفرط، فزون کارانه، بسیار گرانه، زیاده، زیادی، زیادی don't be overly optimistic! زیاده خوشبین نباش!

زیاد، بسیار، بیش از حد، به طور مفرط، فزون کارانه، بسیار گرانه، زیاده، زیادی، زیادی don't be overly optimistic! زیاده خوشبین نباش!

overly

overmagnification

overmagnify

<hr> سر کارگر، رهبر، ابر مرد، سر کارگر رهبر، ابر مرد بیش از میزان لازم کارگر گرفتن یا داشتن، دارای کارگر یا کارمند بیش از حد کردن

سر کارگر، رهبر، ابر مرد، سر کارگر رهبر، ابر مرد بیش از میزان لازم کارگر گرفتن یا داشتن، دارای کارگر یا کارمند بیش از حد کردن

واژه های حرف "o" - انگلیسی به انگلیسی