انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : پارتی، اشکانی، اهل پارت <hr> معانی دیگر : پارتی، اشکانی، اهل پارت

معنی : پارتی، اشکانی، اهل پارت معانی دیگر : پارتی، اشکانی، اهل پارت

parthian

<hr> عمل یا حرف خصومت آمیز هنگام عزیمت، حمله در حال عقب نشینی، نیش آخر

عمل یا حرف خصومت آمیز هنگام عزیمت، حمله در حال عقب نشینی، نیش آخر

parthian shot

parti

<hr> معنی : رنگارنگ، متلون، ابلق <hr> معانی دیگر : چند رنگ، چند رنگه، رنگارنگ، الوان

معنی : رنگارنگ، متلون، ابلق معانی دیگر : چند رنگ، چند رنگه، رنگارنگ، الوان

parti colored

<hr> معنی : طرفدار، نا تمام، بخشی، جزئی، غیر منصفانه، طرفدارانه، متمایل به، قسمتی، پارهای، جانبدار، علاقمند به <hr> معانی دیگر : دارای غرض یا پیش داوری، دارای نظر به نفع یکی از طرفین، سوگیر، مغرض، مغرضانه، (با: to) علاقمند به، دوستدار، خواهان، ناکامل، نیمه کاره، ناقص، (فیزیک) پاره ای، پاری، پاره، (دندان پزشکی) یک یا چند دندان مصنوعی که قابل در آوردن باشد (کمتر از یک دست دندان)

معنی : طرفدار، نا تمام، بخشی، جزئی، غیر منصفانه، طرفدارانه، متمایل به، قسمتی، پارهای، جانبدار، علاقمند به معانی دیگر : دارای غرض یا پیش داوری، دارای نظر به نفع یکی از طرفین، سوگیر، مغرض، مغرضانه، (با: to) علاقمند به، دوستدار، خواهان، ناکامل، نیمه کاره، ناقص، (فیزیک) پاره ای، پاری، پاره، (دندان پزشکی

partial

partial capacity

partial erection

partial eviction

partial linkage

partial payment

partial results

partial to

partial witness

<hr> معنی : طرفداری، تعصب، غرض، علاقه شدید به چیزی، ملیت، جانبداری <hr> معانی دیگر : سوگیری، غرض ورزی، تبعیض، علاقه، دوستداری، دلبستگی

معنی : طرفداری، تعصب، غرض، علاقه شدید به چیزی، ملیت، جانبداری معانی دیگر : سوگیری، غرض ورزی، تبعیض، علاقه، دوستداری، دلبستگی

partiality

<hr> معنی : طرفدارانه <hr> معانی دیگر : تا یک اندازه، اندکی، جز، در یک قسمت، فی الجمله، طرفدرانه

معنی : طرفدارانه معانی دیگر : تا یک اندازه، اندکی، جز، در یک قسمت، فی الجمله، طرفدرانه

partially

partially furnished

<hr> قابلیت افرازیا جداشدن

partibility

<hr> معنی : جدا کردنی، بخش پذیر، قابل افراز <hr> معانی دیگر : تقسیم پذیر، حصه کردنی

معنی : جدا کردنی، بخش پذیر، قابل افراز معانی دیگر : تقسیم پذیر، حصه کردنی

partible

<hr> (لاتین) شریک جرم، همدست (در جنایت)

(لاتین) شریک جرم، همدست (در جنایت)

particeps criminis

<hr> معنی : شریک، سهیم، همراه، شرکت کننده، انباز <hr> معانی دیگر : همباشگر

معنی : شریک، سهیم، همراه، شرکت کننده، انباز معانی دیگر : همباشگر

participant

<hr> معنی : دخالت کردن، اشتراک داشتن، شریک شدن، شرکت کردن، مشارکت کردن، سهیم شدن <hr> معانی دیگر : همباش شدن، (نادر) دارا بودن، سهیم بودن یا شدن، سهم بردن، انباز شدن

معنی : دخالت کردن، اشتراک داشتن، شریک شدن، شرکت کردن، مشارکت کردن، سهیم شدن معانی دیگر : همباش شدن، (نادر) دارا بودن، سهیم بودن یا شدن، سهم بردن، انباز شدن

participate

participate in a crime

participate in a discussion

participated in

<hr> معنی : شرکت کننده <hr> معانی دیگر : شرکت کننده

معنی : شرکت کننده معانی دیگر : شرکت کننده

participating

participating unit

<hr> مشارکت، مداخله، شرکت کردن

مشارکت، مداخله، شرکت کردن

participation

participator

participatory

participatory democracy

<hr> معنی : وابسته بوجه وصفی <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) وابسته به وجه وصفی (یا صفت فعلی)

معنی : وابسته بوجه وصفی معانی دیگر : (دستور زبان) وابسته به وجه وصفی (یا صفت فعلی)

participial

<hr> معنی : وجه وصفی، وجه وصفی معلوم، وجه وصفی مجهول، صفت مفعولی <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) وجه وصفی، صفت فعلی

معنی : وجه وصفی، وجه وصفی معلوم، وجه وصفی مجهول، صفت مفعولی معانی دیگر : (دستور زبان) وجه وصفی، صفت فعلی

participle

<hr> معنی : ذره، لفظ، حرف، خرده، ریزه <hr> معانی دیگر : ریزک، ریزچه، فروهر، خش، خردیزه، پاریزه

معنی : ذره، لفظ، حرف، خرده، ریزه معانی دیگر : ریزک، ریزچه، فروهر، خش، خردیزه، پاریزه

particle

particle accelerator

<hr> (تخته ای که از خرده چوب و خاک اره درست شده ) تخته ی خرده چوب

(تخته ای که از خرده چوب و خاک اره درست شده ) تخته ی خرده چوب

particle board

<hr> (بخشی از فیزیک که با ذرات اتمی و کارمایه ی آنها سروکار دارد) فیزیک ذرات اتمی، ریزچه فیزیک، فیزیک ذرات

(بخشی از فیزیک که با ذرات اتمی و کارمایه ی آنها سروکار دارد) فیزیک ذرات اتمی، ریزچه فیزیک، فیزیک ذرات

particle physics

<hr> معنی : فقره، خصوصیات، تک، خصوصی، ویژه، بخصوص، مختص، نکته بین، خاص، مخصوص، منحصر بفرد، دقیق <hr> معانی دیگر : اخص، بخصوص (در برابر: اعم یا کلی general)، جز به جز، (قدیمی) خصوصی، شخصی، فردی، دیر پسند، سختگیر، پایبند، جداگانه، منفرد، (منطق) گزاره ی جزئی، مخمص

معنی : فقره، خصوصیات، تک، خصوصی، ویژه، بخصوص، مختص، نکته بین، خاص، مخصوص، منحصر بفرد، دقیق معانی دیگر : اخص، بخصوص (در برابر: اعم یا کلی general)، جز به جز، (قدیمی) خصوصی، شخصی، فردی، دیر پسند، سختگیر، پایبند، جداگانه، منفرد، (منطق) گزاره ی جزئی، مخمص

particular

particularisation

particularise

particularised

<hr> معنی : دلبستگی بمرام خاصی <hr> معانی دیگر : خاص نگری، جزئی انگاری، آیین خرده نگر، آیین اصالت جز، اعتقاد باینکه نجات فقط برای برگزیدگان میسر است

معنی : دلبستگی بمرام خاصی معانی دیگر : خاص نگری، جزئی انگاری، آیین خرده نگر، آیین اصالت جز، اعتقاد باینکه نجات فقط برای برگزیدگان میسر است

particularism

particularistic

<hr> معنی : خودمانی، جزئیات، خصوصیات، دارای خصوصیات معینی، خصوصیات برجسته، بستگی بعقاید خاصی، دقت زیاد <hr> معانی دیگر : خصوصیت، ویژگی، جزئیت، دقت، توجه به جزئیات، موشکافی، دیر پسندی، سختگیری، پایبندی

معنی : خودمانی، جزئیات، خصوصیات، دارای خصوصیات معینی، خصوصیات برجسته، بستگی بعقاید خاصی، دقت زیاد معانی دیگر : خصوصیت، ویژگی، جزئیت، دقت، توجه به جزئیات، موشکافی، دیر پسندی، سختگیری، پایبندی

particularity

<hr> معنی : شرح دقیق <hr> معانی دیگر : شرح دقیق

معنی : شرح دقیق معانی دیگر : شرح دقیق

particularization

<hr> معنی : با ذکر جزئیات شرح دادن <hr> معانی دیگر : قلم به قلم ذکر کردن، جز به جز شرح دادن، یک به یک نام بردن

معنی : با ذکر جزئیات شرح دادن معانی دیگر : قلم به قلم ذکر کردن، جز به جز شرح دادن، یک به یک نام بردن

particularize

particularized

<hr> معنی : منحصرا <hr> معانی دیگر : به ویژه، بخصوص، مخصوصا، بالاخص، جز به جز، قلم به قلم، به طور مبسوط، مشروحا، به طور فوق العاده، یک کاره، یکجور مخصوص، بطرز مخصوص، جزبجز

معنی : منحصرا معانی دیگر : به ویژه، بخصوص، مخصوصا، بالاخص، جز به جز، قلم به قلم، به طور مبسوط، مشروحا، به طور فوق العاده، یک کاره، یکجور مخصوص، بطرز مخصوص، جزبجز

particularly

<hr> معنی : بصورت ذره، دارای ذرات ریز <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای ذرات بسیار ریز، ریزچه ای، خردیزه ای

معنی : بصورت ذره، دارای ذرات ریز معانی دیگر : وابسته به یا دارای ذرات بسیار ریز، ریزچه ای، خردیزه ای

واژه های حرف "p" - انگلیسی به انگلیسی