انگلیسی به انگلیسی

<hr> وابسته به پیش از دوره یخ

وابسته به پیش از دوره یخ

preglacial

<hr> قابلیت تسخیر، ربایشی، قابلیت ابستن شدن

قابلیت تسخیر، ربایشی، قابلیت ابستن شدن

pregnability

<hr> (دژ و شهر و غیره) تسخیر پذیر، گشودنی، قابل ابستنی

(دژ و شهر و غیره) تسخیر پذیر، گشودنی، قابل ابستنی

pregnable

<hr> معنی : بارداری، ابستنی <hr> معانی دیگر : آبستنی، حاملگی

معنی : بارداری، ابستنی معانی دیگر : آبستنی، حاملگی

pregnancy

pregnancy test

<hr> معنی : ابستن، بار دار، حامله، ابسته <hr> معانی دیگر : آبستن، خوش قریحه، پرابتکار، پراندیشه، نوآور، ابتکار آمیز، پربار، پرمعنی، پرچم، معنی دار، مملو (از)، سرشار (از)، اماده اختراع، در بردارنده، بادکننده

معنی : ابستن، بار دار، حامله، ابسته معانی دیگر : آبستن، خوش قریحه، پرابتکار، پراندیشه، نوآور، ابتکار آمیز، پربار، پرمعنی، پرچم، معنی دار، مملو (از)، سرشار (از)، اماده اختراع، در بردارنده، بادکننده

pregnant

pregnantly

preharden

prehardened

preharvest

<hr> از پیش گرم کردن، از پیش داغ کردن، قبلا حرارت دادن، قبلا گرم کردن، علوم مهندسى : حرارت دادن مقدماتى

از پیش گرم کردن، از پیش داغ کردن، قبلا حرارت دادن، قبلا گرم کردن، علوم مهندسى : حرارت دادن مقدماتى

preheat

preheated

<hr> گرمکن مقدماتى علوم مهندسى : پیش گرمکن شیمى : پیش گرمکن

گرمکن مقدماتى علوم مهندسى : پیش گرمکن شیمى : پیش گرمکن

preheater

<hr> علوم مهندسى : پیش گرمکنى

علوم مهندسى : پیش گرمکنى

preheating

<hr> معنی : درک کننده، قابض، گیرنده، گیرکننده، دارای استعداد هنری، مخصوص گرفتن و چیدن برگ <hr> معانی دیگر : (دست یا دم - قادر به گرفتن و نگه داشتن) گرفتگر، قاب­

معنی : درک کننده، قابض، گیرنده، گیرکننده، دارای استعداد هنری، مخصوص گرفتن و چیدن برگ معانی دیگر : (دست یا دم - قادر به گرفتن و نگه داشتن) گرفتگر، قاب­

prehensile

prehensility

<hr> معنی : گرفتن، قبض، تسلیم، اخذ، تحویل <hr> معانی دیگر : (با دست یا دم) گرفتن و نگهداشتن، گرفتگری، قب­

معنی : گرفتن، قبض، تسلیم، اخذ، تحویل معانی دیگر : (با دست یا دم) گرفتن و نگهداشتن، گرفتگری، قب­

prehension

<hr> معنی : ماقبل تاریخی، پیش تاریخی، وابسته به قبل از تاریخ <hr> معانی دیگر : وابسته به ما قبل تاریخ، پیش تاریخی (prehistorical هم می گویند)، وابسته به قبل ازتاری

معنی : ماقبل تاریخی، پیش تاریخی، وابسته به قبل از تاریخ معانی دیگر : وابسته به ما قبل تاریخ، پیش تاریخی (prehistorical هم می گویند)، وابسته به قبل ازتاری

prehistoric

prehistoric man

<hr> معنی : ماقبل تاریخی، پیش تاریخی، وابسته به قبل از تاریخ، مربوط به دوران ما قبل تاریخ <hr> معانی دیگر : prehistoric پیش تاریخی، وابسته به قبل از تاری

معنی : ماقبل تاریخی، پیش تاریخی، وابسته به قبل از تاریخ، مربوط به دوران ما قبل تاریخ معانی دیگر : prehistoric پیش تاریخی، وابسته به قبل از تاری

prehistorical

prehistorically

<hr> معنی : ماقبل تاریخ، پیش تاریخ، تاریخ قبلی <hr> معانی دیگر : تاری&nbsp; قبلی، سابقه

معنی : ماقبل تاریخ، پیش تاریخ، تاریخ قبلی معانی دیگر : تاری قبلی، سابقه

prehistory

prehuman

<hr> (موتورهای درونسوز) پیش احتراق، پیش سوزی، احتراق قبل از وقت، پیش افروزش، علوم مهندسى : زود احتراق علوم هوایى : پیش سوزى

(موتورهای درونسوز) پیش احتراق، پیش سوزی، احتراق قبل از وقت، پیش افروزش، علوم مهندسى : زود احتراق علوم هوایى : پیش سوزى

preignition

preindustrial

preinsert

preinserted

preinstruct

preinstructed

preinstruction

preinvasive

<hr> معنی : تصدیق بلاتصور کردن، بدون رسیدگی قضاوت کردن، پیش داوری کردن <hr> معانی دیگر : از قبل قضاوت کردن

معنی : تصدیق بلاتصور کردن، بدون رسیدگی قضاوت کردن، پیش داوری کردن معانی دیگر : از قبل قضاوت کردن

prejudge

prejudger

<hr> معنی : تصدیق بلا تصور، قضاوت قبل از وقوع <hr> معانی دیگر : تصدیق بلا تصور، قضاوت قبل از وقوع

معنی : تصدیق بلا تصور، قضاوت قبل از وقوع معانی دیگر : تصدیق بلا تصور، قضاوت قبل از وقوع

prejudgment

<hr> معنی : ضرر، تبعیض، غرض، پیش داوری، غرض ورزی، قضاوت تبعیض امیز، خسارت وضرر، تعصب، تبعیض کردن <hr> معانی دیگر : پیشداوری (معمولا پیشداوری منفی)، نظر منفی، صدمه، آسیب (ناشی از عمل یا قضاوت)، خلل، لطمه، آسیب رساندن، صدمه زدن، لطمه زدن، پیشداوری کردن، دچار تعصب کردن، تبعی­، غر­ ورزی، قضاوت تبعی­ امیز، تبعی­ کردن

معنی : ضرر، تبعیض، غرض، پیش داوری، غرض ورزی، قضاوت تبعیض امیز، خسارت وضرر، تعصب، تبعیض کردن معانی دیگر : پیشداوری (معمولا پیشداوری منفی)، نظر منفی، صدمه، آسیب (ناشی از عمل یا قضاوت)، خلل، لطمه، آسیب رساندن، صدمه زدن، لطمه زدن، پیشداوری کردن، دچار تعصب کردن، تبعی­، غر­ ورزی، قضاوت تبعی­ امیز، تبعی­ ک

prejudice

prejudice the rights

<hr> متعصب، طرفدار، تحت نفوذ در امده

متعصب، طرفدار، تحت نفوذ در امده

prejudiced

prejudicedly

<hr> معنی : تبعیض امیز، زیان رسان <hr> معانی دیگر : آسیب آور، زیانبخش، صدمه زننده، مضر، prejudicious زیان رسان، تبعی­ امیز

معنی : تبعیض امیز، زیان رسان معانی دیگر : آسیب آور، زیانبخش، صدمه زننده، مضر، prejudicious زیان رسان، تبعی­ امیز

prejudicial

<hr> بطور زیان اور، بطور خسارت امیز، چنانکه لطمه بزند

بطور زیان اور، بطور خسارت امیز، چنانکه لطمه بزند

prejudicially

prekindergarten

<hr> معنی : مقام اسقفی، مطرانی، حکومت روحانی <hr> معانی دیگر : وابسته به رتبه یا مقام اسقفی، اسقفی، اسقف ها، مطران ها (prelature هم می گویند)

معنی : مقام اسقفی، مطرانی، حکومت روحانی معانی دیگر : وابسته به رتبه یا مقام اسقفی، اسقفی، اسقف ها، مطران ها (prelature هم می گویند)

prelacy

<hr> وابسته به پیش از نافرمانی آدم و حوا، قدیمی مسلک

وابسته به پیش از نافرمانی آدم و حوا، قدیمی مسلک

prelapsarian

<hr> معنی : خلیفه، اسقف اعظم، مطران، کشیش ارشد <hr> معانی دیگر : اسقف

معنی : خلیفه، اسقف اعظم، مطران، کشیش ارشد معانی دیگر : اسقف

واژه های حرف "p" - انگلیسی به انگلیسی