انگلیسی به انگلیسی

target audience

<hr> تاریخ یا موعد معین (که مثلا خاتمه ی طرح بر آن هدف گیری شده)، آماج زمان

تاریخ یا موعد معین (که مثلا خاتمه ی طرح بر آن هدف گیری شده)، آماج زمان

target date

target document

target identification

target language

target marking

target observation

target program

target spotting

targeted

targetless

<hr> (ترجمه ی برخی از بخش های کتب یهود به زبان آرامی) ترگم، ترگم، ترجمه زبان ارامی قسمتی از عهد عتیق

(ترجمه ی برخی از بخش های کتب یهود به زبان آرامی) ترگم، ترگم، ترجمه زبان ارامی قسمتی از عهد عتیق

targum

<hr> معنی : تعرفه، تعرفه گمرگی، تعرفهبندی کردن <hr> معانی دیگر : تعرفه ی گمرکی، مالیات (بر صادرات و واردات)، فهرست قیمت ها، فهرست نرخ ها، جدول تعرفه های گمرکی، گمرکی، (از ریشه ی عربی)، (عامیانه) صورتحساب، بلیط، کرایه ی مسافرت، (واردات و صادرات) مالیات بستن، جدول تعرفه ی گمرکی درست کردن، (از روی جدول یا فهرست) قیمت گذاری کردن

معنی : تعرفه، تعرفه گمرگی، تعرفهبندی کردن معانی دیگر : تعرفه ی گمرکی، مالیات (بر صادرات و واردات)، فهرست قیمت ها، فهرست نرخ ها، جدول تعرفه های گمرکی، گمرکی، (از ریشه ی عربی)، (عامیانه) صورتحساب، بلیط، کرایه ی مسافرت، (واردات و صادرات) مالیات بستن، جدول تعرفه ی گمرکی درست کردن، (از روی جدول یا فهرست)

tariff

tariff reduction

tariff wall

tariffless

tarik

tarlike

<hr> معنی : جاده اسفالته دارای سنگفرش <hr> معانی دیگر : (نام بازرگانی نوعی آسفالت که از قیر زغال سنگ می سازند) تارمک، (انگلیس) باند فرودگاه، tarmacadam جاده اسفالته دارای سنگفرش

معنی : جاده اسفالته دارای سنگفرش معانی دیگر : (نام بازرگانی نوعی آسفالت که از قیر زغال سنگ می سازند) تارمک، (انگلیس) باند فرودگاه، tarmacadam جاده اسفالته دارای سنگفرش

tarmac

<hr> معنی : دریاچه عمیق و کوچک کوهستانی <hr> معانی دیگر : گواب، آبگیر، دریاچه ی تشتکی

معنی : دریاچه عمیق و کوچک کوهستانی معانی دیگر : گواب، آبگیر، دریاچه ی تشتکی

tarn

<hr> (محلی) رجوع شود به: damnation

(محلی) رجوع شود به: damnation

tarnation

<hr> معنی : تیره کردن، لکه دار کردن، کدر کردن <hr> معانی دیگر : (سطح فلز - در اثر مجاورت با هوا و غیره) کدر کردن یا شدن، از جلا افتادن، سیاه شدن، (خاطره یا شهرت و غیره) لکه دار کردن یا شدن، مکدر شدن یا کردن، خدشه دار کردن، کدر شدگی، ماتی، سیاه شدگی

معنی : تیره کردن، لکه دار کردن، کدر کردن معانی دیگر : (سطح فلز - در اثر مجاورت با هوا و غیره) کدر کردن یا شدن، از جلا افتادن، سیاه شدن، (خاطره یا شهرت و غیره) لکه دار کردن یا شدن، مکدر شدن یا کردن، خدشه دار کردن، کدر شدگی، ماتی، سیاه شدگی

tarnish

tarnish the image

tarnishable

tarnished

tarnished star

tarnished vision

<hr> (گیاه شناسی) تارو (colocasia esculenta از خانواده ی arum - بومی نواحی گرمسیر آسیا - ریشه ی آن خوراکی است)، گوش فیل نواحی گرمسیر

(گیاه شناسی) تارو (colocasia esculenta از خانواده ی arum - بومی نواحی گرمسیر آسیا - ریشه ی آن خوراکی است)، گوش فیل نواحی گرمسیر

taro

<hr> (در ورق فالگیری) هر یک از 22 ورق عکس دار، تارو

(در ورق فالگیری) هر یک از 22 ورق عکس دار، تارو

tarot

<hr> (عامیانه) مخفف: tarpaulin

tarp

<hr> معنی : پارچه کرباسی قیراندود وعایق اب، با تارپولین پوشاندن <hr> معانی دیگر : (پارچه ی ضخیم و پادآب) برزنت، کرباس قیر اندود یا موم اندود، مشما

معنی : پارچه کرباسی قیراندود وعایق اب، با تارپولین پوشاندن معانی دیگر : (پارچه ی ضخیم و پادآب) برزنت، کرباس قیر اندود یا موم اندود، مشما

tarpaulin

<hr> معنی : ماهی بزرگ وباریک مدیترانه <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی تارپون (تیره ی megalopidae از راسته ی elopiformes به ویژه megalops atlanticus - بومی غرب اقیانوس اطلس)

معنی : ماهی بزرگ وباریک مدیترانه معانی دیگر : (جانور شناسی) ماهی تارپون (تیره ی megalopidae از راسته ی elopiformes به ویژه megalops atlanticus - بومی غرب اقیانوس اطلس)

tarpon

<hr> رجوع شود به: taradiddle، taradiddle د، دروه کوچک

رجوع شود به: taradiddle، taradiddle د، دروه کوچک

tarradiddle

<hr> معنی : ترخون <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ترخون (artemisia dracunculus)، ترخون سبزی خوراکی

معنی : ترخون معانی دیگر : (گیاه شناسی) ترخون (artemisia dracunculus)، ترخون سبزی خوراکی

tarragon

tarred

tarred road

<hr> دارای عیوب و نواقص مشابه، از یک قماش

دارای عیوب و نواقص مشابه، از یک قماش

tarred with the same brush

<hr> معنی : توقف، تاخیر، درنگ، اقامت <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، دیرکرد

معنی : توقف، تاخیر، درنگ، اقامت معانی دیگر : (قدیمی)، دیرکرد

tarriance

tarrier

tarriness

<hr> معنی : درنگ، قیراندود، قیری، تاخیر کردن، درنگ کردن <hr> معانی دیگر : وابسته به یا همانند قیر، قیرگون، قیرمانند، قیرسان، تاخیر داشتن، دیر کردن، پلکیدن، (به طور موقت) اقامت کردن، (در محلی) ماندن، توقف کردن، صبر کردن، انتظار کشیدن

معنی : درنگ، قیراندود، قیری، تاخیر کردن، درنگ کردن معانی دیگر : وابسته به یا همانند قیر، قیرگون، قیرمانند، قیرسان، تاخیر داشتن، دیر کردن، پلکیدن، (به طور موقت) اقامت کردن، (در محلی) ماندن، توقف کردن، صبر کردن، انتظار کشیدن

tarry

<hr> معنی : استخوان قوزک پا، وابسته بقوزک پا، مچ پایی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی)، استخوان مچ پا، مچ پا، قوزک پا، قوزکی

معنی : استخوان قوزک پا، وابسته بقوزک پا، مچ پایی معانی دیگر : (کالبد شناسی)، استخوان مچ پا، مچ پا، قوزک پا، قوزکی

tarsal

<hr> معنی : میمون شبگرد هندی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) تارسیه (انواع نخستیان تیره ی tarsiidae - بومی جنوب شرقی آسیا)

معنی : میمون شبگرد هندی معانی دیگر : (جانور شناسی) تارسیه (انواع نخستیان تیره ی tarsiidae - بومی جنوب شرقی آسیا)

tarsier

tarsometatarsal

<hr> معنی : قوزک پا، استخوان قوزک پا <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی) استخوان مچ پا، قوزک، رجوع شود به: tarsometatarsus، شهر باستانی طرسوس (در جنوب ترکیه)، ساق پای مره

معنی : قوزک پا، استخوان قوزک پا معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی) استخوان مچ پا، قوزک، رجوع شود به: tarsometatarsus، شهر باستانی طرسوس (در جنوب ترکیه)، ساق پای مره

tarsus

<hr> معنی : زن هرزه، تارت، نان شیرینی مربایی، مزه غوره، ترش مزه، تند، ترش، زننده <hr> معانی دیگر : اسیدی، دبش، (معنی و غیره) تند، شدید، شیرینی مربایی، کیک میوه دار، (عامیانه)، فاحشه، جنده، روسپی، زن بی عفت، (زن) خراب

معنی : زن هرزه، تارت، نان شیرینی مربایی، مزه غوره، ترش مزه، تند، ترش، زننده معانی دیگر : اسیدی، دبش، (معنی و غیره) تند، شدید، شیرینی مربایی، کیک میوه دار، (عامیانه)، فاحشه، جنده، روسپی، زن بی عفت، (زن) خراب

tart

<hr> معنی : پارچه پیچازی، یکجور پارچه پشمی شطرنجی <hr> معانی دیگر : (پارچه ی اسکاتلندی پشمی و نقش پیچازی) تارتان، پارچه ی شطرنجی، پارچه ی پیچازی، طرح پیچازی، طرح تارتان، (کشتی یک دکله ی دریای مدیترانه) طراده، تارتان

معنی : پارچه پیچازی، یکجور پارچه پشمی شطرنجی معانی دیگر : (پارچه ی اسکاتلندی پشمی و نقش پیچازی) تارتان، پارچه ی شطرنجی، پارچه ی پیچازی، طرح پیچازی، طرح تارتان، (کشتی یک دکله ی دریای مدیترانه) طراده، تارتان

tartan

<hr> معنی : رسوب، ته نشین، درده، تاتار، باره دندان، تاتاری <hr> معانی دیگر : جوهر ترشی، جوهر آب انگور، تارتار، (دندان و غیره) جرم (calculus هم می گویند)، (از ریشه ی فارسی)، تاتار (tatar هم می نویسند)، وابسته به تاتارها، (معمولا t کوچک) آدم زود خشم، ناتو، خشن، زبان تاتاری

معنی : رسوب، ته نشین، درده، تاتار، باره دندان، تاتاری معانی دیگر : جوهر ترشی، جوهر آب انگور، تارتار، (دندان و غیره) جرم (calculus هم می گویند)، (از ریشه ی فارسی)، تاتار (tatar هم می نویسند)، وابسته به تاتارها، (معمولا t کوچک) آدم زود خشم، ناتو، خشن، زبان تاتاری

واژه های حرف "t" - انگلیسی به انگلیسی