جملات نمونه

<hr> معنی : گلچینی <hr> معانی دیگر : التقاط گرایی، پراچین گرایی، پراکنده گزینی

معنی : گلچینی معانی دیگر : التقاط گرایی، پراچین گرایی، پراکنده گزینی

eclecticism

<hr> معنی : گرفتگی، گرفت، کسوف یا خسوف، تحت الشعاع قرار دادن <hr> معانی دیگر : (افتخار و شهرت و غیره) افول، تیرگی، تیره کردن، سایه افکن شدن بر، سایه گیر کردن، (ماه یا خورشید) گرفتن، خسوف کردن، کسوف کردن، مه گرفت کردن، خورگرفت کردن، (گرفتگی ماه یا خورشید) خسوف، مه گرفت (lunar eclipse هم می گویند)، خورگرفت (solar eclipse هم می گویند)، (هر نوع قطع نور یا سایه افکنی نجومی و غیره) گرفتگی، - گرفت

معنی : گرفتگی، گرفت، کسوف یا خسوف، تحت الشعاع قرار دادن معانی دیگر : (افتخار و شهرت و غیره) افول، تیرگی، تیره کردن، سایه افکن شدن بر، سایه گیر کردن، (ماه یا خورشید) گرفتن، خسوف کردن، کسوف کردن، مه گرفت کردن، خورگرفت کردن، (گرفتگی ماه یا خورشید) خسوف، مه گرفت (lunar eclipse هم می گویند)، خورگرفت (sol

eclipse

eclipsed

<hr> معنی : مربوط به خسوف و کسوف <hr> معانی دیگر : (نجوم) دایره البروج، جهان پرهون

معنی : مربوط به خسوف و کسوف معانی دیگر : (نجوم) دایره البروج، جهان پرهون

ecliptic

<hr> معنی : شعر کوتاه، سرود چوپانی، شعر دشتی <hr> معانی دیگر : (شعر) شعر کوتاه شبانی (معمولا به صورت گفت و شنود)

معنی : شعر کوتاه، سرود چوپانی، شعر دشتی معانی دیگر : (شعر) شعر کوتاه شبانی (معمولا به صورت گفت و شنود)

eclogue

ecologic

<hr> روانشناسى : بوم شناختى

ecological

ecologically

<hr> معنی : بوم شناس <hr> معانی دیگر : بوم شناس

معنی : بوم شناس معانی دیگر : بوم شناس

ecologist

<hr> معنی : زیوه شناسی، بوم شناسی <hr> معانی دیگر : (شاخه ای از زیست شناسی که با روابط موجودات با محیط سروکار دارد - شاخه ای از جامعه شناسی که با روابط انسان با محیط اجتماعی و طبیعی خود سروکار دارد) زیست بوم شناسی، شناخت محیط زیست، oecology : علم عادت وطرز زندگی موجودات و نسبت انها با محیط

معنی : زیوه شناسی، بوم شناسی معانی دیگر : (شاخه ای از زیست شناسی که با روابط موجودات با محیط سروکار دارد - شاخه ای از جامعه شناسی که با روابط انسان با محیط اجتماعی و طبیعی خود سروکار دارد) زیست بوم شناسی، شناخت محیط زیست، oecology : علم عادت وطرز زندگی موجودات و نسبت انها با محیط

ecology

<hr> معنی : اقتصاد سنجی <hr> معانی دیگر : سنجش پدیده های اقتصادی، استفاده از روش های اماری در بررسی مسائل اقتصادی

معنی : اقتصاد سنجی معانی دیگر : سنجش پدیده های اقتصادی، استفاده از روش های اماری در بررسی مسائل اقتصادی

econometrics

<hr> معنی : اقتصادی <hr> معانی دیگر : مانبدی، وابسته به علم اقتصاد، مانبد شناسانه، میانکارانه، (قدیمی) مقرون به صرفه، باصرفه

معنی : اقتصادی معانی دیگر : مانبدی، وابسته به علم اقتصاد، مانبد شناسانه، میانکارانه، (قدیمی) مقرون به صرفه، باصرفه

economic

economic aid

economic crisis

economic cycle

economic depression

economic growth

economic independence

economic indicator

economic policy

economic recession

economic recovery

economic value

economic warfare

<hr> معنی : مقرون بصرفه <hr> معانی دیگر : مقرون به صرفه، صرفه جویانه، کم مصرف، کم گسار، مقتصد، (سبک نگارش) موجز، کوته وار، فشرده گوی، (وابسته به بازرگانی) اقتصادی، مانبدی، تجارتی، وابسته به علم اقتصاد، خانه دار، باصرفه، اقتصادی، خانگی

معنی : مقرون بصرفه معانی دیگر : مقرون به صرفه، صرفه جویانه، کم مصرف، کم گسار، مقتصد، (سبک نگارش) موجز، کوته وار، فشرده گوی، (وابسته به بازرگانی) اقتصادی، مانبدی، تجارتی، وابسته به علم اقتصاد، خانه دار، باصرفه، اقتصادی، خانگی

economical

<hr> باصرفه جویی، ازراه اقتصاد، ازلحاظ اقتصاد یاصرفه جویی

باصرفه جویی، ازراه اقتصاد، ازلحاظ اقتصاد یاصرفه جویی

economically

<hr> معنی : علم اقتصاد، اقتصادیات <hr> معانی دیگر : (با فعل مفرد) علم اقتصاد، مانبد شناسی، عوامل اقتصادی، مانبدگان

معنی : علم اقتصاد، اقتصادیات معانی دیگر : (با فعل مفرد) علم اقتصاد، مانبد شناسی، عوامل اقتصادی، مانبدگان

economics

economies

economise

<hr> معنی : متخصص اقتصاد، خانه دار <hr> معانی دیگر : دانشمند علم اقتصاد، مانبدشناس، اقتصاددان

معنی : متخصص اقتصاد، خانه دار معانی دیگر : دانشمند علم اقتصاد، مانبدشناس، اقتصاددان

economist

economists

<hr> معنی : صرفه جویی کردن، رعایت اقتصاد کردن <hr> معانی دیگر : کم گساری کردن، کم مصرف کردن، امساک کردن

معنی : صرفه جویی کردن، رعایت اقتصاد کردن معانی دیگر : کم گساری کردن، کم مصرف کردن، امساک کردن

economize

<hr> معنی : پس انداز کن <hr> معانی دیگر : صرفه جویی کننده، الت صرفه جویی

معنی : پس انداز کن معانی دیگر : صرفه جویی کننده، الت صرفه جویی

economizer

<hr> معنی : علم اقتصاد، اقتصاد، صرفه جویی <hr> معانی دیگر : وضع اقتصادی، مانبد، میانکاری، ساختار تولیدی و مالی، طرز کار و سازمان، عملکرد، کارکرد، کم گساری (مصرف عاقلانه و بدون ضایعات و غیره)، ارزان، مقرون به صرفه، صرفه جویانه، کم مصرف، کم خرج

معنی : علم اقتصاد، اقتصاد، صرفه جویی معانی دیگر : وضع اقتصادی، مانبد، میانکاری، ساختار تولیدی و مالی، طرز کار و سازمان، عملکرد، کارکرد، کم گساری (مصرف عاقلانه و بدون ضایعات و غیره)، ارزان، مقرون به صرفه، صرفه جویانه، کم مصرف، کم خرج

economy

<hr> (زیست بوم شناسی - زیست شناسی) اکوسیستم، بوم سازگان (همزیستی و وابستگی جانوران و گیاهان و ترکیزه های یک ناحیه و رابطه ی آنها با عوامل شیمیایی و غیره)، بخشی از جامعه و بوم که تشکیل یک واحد فاعله درطبیعت بدهد

(زیست بوم شناسی - زیست شناسی) اکوسیستم، بوم سازگان (همزیستی و وابستگی جانوران و گیاهان و ترکیزه های یک ناحیه و رابطه ی آنها با عوامل شیمیایی و غیره)، بخشی از جامعه و بوم که تشکیل یک واحد فاعله درطبیعت بدهد

ecosystem

ecotourism

<hr> زردآهویی، بژ، نخودی فام، رنگ کتان شسته نشده

زردآهویی، بژ، نخودی فام، رنگ کتان شسته نشده

ecru

<hr> معنی : الهام، خلسه، وجد، حظ یا خوشی زیاد <hr> معانی دیگر : از خود بی خودی، بی خویشی، خود فراموشی، شوریدگی، جذبه، شعف، تب و تاب، شور و هیجان، سرمستی

معنی : الهام، خلسه، وجد، حظ یا خوشی زیاد معانی دیگر : از خود بی خودی، بی خویشی، خود فراموشی، شوریدگی، جذبه، شعف، تب و تاب، شور و هیجان، سرمستی

ecstasy

<hr> معنی : نشئه شده، نشئه ای، بوجد امده، جذبهای <hr> معانی دیگر : وابسته به خلسه (از خود بی خودی)، بی خویشانه، از خود فراموشی، خلسه ای، در خلسه، از خود بی خود، شوریده، سرمست، سرخوش، خلسه انگیز، بی خویش ساز، بی خویشگر، خلسه آمیز، وجدانگیز

معنی : نشئه شده، نشئه ای، بوجد امده، جذبهای معانی دیگر : وابسته به خلسه (از خود بی خودی)، بی خویشانه، از خود فراموشی، خلسه ای، در خلسه، از خود بی خود، شوریده، سرمست، سرخوش، خلسه انگیز، بی خویش ساز، بی خویشگر، خلسه آمیز، وجدانگیز

ecstatic

ecstatically

<hr> (کالبد شناسی)، روپوست، برون پوست، اکتودرم

(کالبد شناسی)، روپوست، برون پوست، اکتودرم

ectoderm

<hr> آدم برون دیس (رجوع شود به: ectomorphic)

آدم برون دیس (رجوع شود به: ectomorphic)

ectomorph

<hr> ectomy_ پیشوند: - برداری، - بری، قطع [appendectomy]

ectomy_ پیشوند: - برداری، - بری، قطع [appendectomy]

ectomy

<hr> (انگل شناسی) برون انگل (انگلی که در بیرون از میزبان خود زیست می کند) (در مقابل درون انگل = endoparasite)، انگل خارجی که در قسمت خارجی میزبان زندگی میکند، انگل برون زی، برانگل

(انگل شناسی) برون انگل (انگلی که در بیرون از میزبان خود زیست می کند) (در مقابل درون انگل = endoparasite)، انگل خارجی که در قسمت خارجی میزبان زندگی میکند، انگل برون زی، برانگل

ectoparasite

<hr> (پزشکی - دامپزشکی) دژجایی، نابجایی (قرارگیری غیرطبیعی اندام به ویژه هنگام تولد)، بیرون زدگی

(پزشکی - دامپزشکی) دژجایی، نابجایی (قرارگیری غیرطبیعی اندام به ویژه هنگام تولد)، بیرون زدگی

ectopia

ectopic

<hr> (پزشکی) آبستنی برون زهدانی، آبستنی خارج رحمی، آبستنی نابجا

(پزشکی) آبستنی برون زهدانی، آبستنی خارج رحمی، آبستنی نابجا

ectopic pregnancy

<hr> معنی : برون مایه <hr> معانی دیگر : برون دشته (لایه ی برونی دشته یاخته یا سیتوپلاسم) (در برابر درون دشته = endoplasm)، طبقه خارجی سیتوپلاسم که بدون دانه و نسبتا سفت است

معنی : برون مایه معانی دیگر : برون دشته (لایه ی برونی دشته یاخته یا سیتوپلاسم) (در برابر درون دشته = endoplasm)، طبقه خارجی سیتوپلاسم که بدون دانه و نسبتا سفت است

واژه های حرف "e" - جملات نمونه