جملات نمونه

ectropion

<hr> کشور اکوادر (در کرانه ی شمال باختری امریکای جنوبی: 283561 کیلومتر مربع)

کشور اکوادر (در کرانه ی شمال باختری امریکای جنوبی: 283561 کیلومتر مربع)

ecuador

ecuadorian

<hr> معنی : مربوط به سرتاسر جهان، جهانی <hr> معانی دیگر : جهانی (به ویژه در مورد کلیسا گفته می شود: کلیسای جهانی)، مربوط به سرتاسر جهان مخصوصا در موردکلیساها گفته میشود، عام

معنی : مربوط به سرتاسر جهان، جهانی معانی دیگر : جهانی (به ویژه در مورد کلیسا گفته می شود: کلیسای جهانی)، مربوط به سرتاسر جهان مخصوصا در موردکلیساها گفته میشود، عام

ecumenical

<hr> وحدت گرایی کلیسایی (آرمان برطرف - سازی اختلافات فرقه ها و یگانگی کلیه ی کلیساهای مسیحی)

وحدت گرایی کلیسایی (آرمان برطرف - سازی اختلافات فرقه ها و یگانگی کلیه ی کلیساهای مسیحی)

ecumenism

<hr> معنی : سودا، اگزما <hr> معانی دیگر : (پزشکی) اگزما، پوست افروختگی

معنی : سودا، اگزما معانی دیگر : (پزشکی) اگزما، پوست افروختگی

eczema

eczematous

<hr> مخفف:، ویرایش شده، ویراستار، مخفف: (امریکا) وزارت آموزش و پرورش، اداره ی فرهنگ <hr> ed_ نمایشگر اسم مفعول فعل های با قاعده، پسوند:، نمایشگر زمان گذشته ی فعل های با قاعده [walked]

مخفف:، ویرایش شده، ویراستار، مخفف: (امریکا) وزارت آموزش و پرورش، اداره ی فرهنگ ed_ نمایشگر اسم مفعول فعل های با قاعده، پسوند:، نمایشگر زمان گذشته ی فعل های با قاعده [walked]

<hr> (ادبیات نورس و ایسلند)ادا(-1 ادای منثور یا prose edda که حاوی خلاصه ی اسطوره های نورس است و به سنوری استرلوسن منتسب است -2 ادای منظوم یا poetic edda که عبارت است از جنگ اشعار نورس)

(ادبیات نورس و ایسلند)ادا(-1 ادای منثور یا prose edda که حاوی خلاصه ی اسطوره های نورس است و به سنوری استرلوسن منتسب است -2 ادای منظوم یا poetic edda که عبارت است از جنگ اشعار نورس)

edda

eddie

<hr> معنی : جریان مخالف، گرداب کوچک، چرخ زدن <hr> معانی دیگر : (جریان چرخشی آب یا هوا یا گاز و غیره) گرداب، گردباد، گردابر، گردگاز، گرد دود، تنوره، چرخاب، آب ستون، بادستون، (آب و باد و ابر و غیره) حلقه وار حرکت کردن، چرخیدن، (مجازی) جریان مخالف، تمایل مخالف، (مجازی) دسته ی مردم، گروه، ماری بیکر ادی (بنیان گذار فرقه ی christian science - امریکایی)، چر&nbsp; زدن

معنی : جریان مخالف، گرداب کوچک، چرخ زدن معانی دیگر : (جریان چرخشی آب یا هوا یا گاز و غیره) گرداب، گردباد، گردابر، گردگاز، گرد دود، تنوره، چرخاب، آب ستون، بادستون، (آب و باد و ابر و غیره) حلقه وار حرکت کردن، چرخیدن، (مجازی) جریان مخالف، تمایل مخالف، (مجازی) دسته ی مردم، گروه، ماری بیکر ادی (بنیان گذا

eddy

eddy current

<hr> (گیاه شناسی) گل یخ (leontopodium alpinum از خانواده ی composite - بومی کوه های بلند اروپا و آسیا)، امارنطون یا ابزازالعذرا یا گل قدیفه

(گیاه شناسی) گل یخ (leontopodium alpinum از خانواده ی composite - بومی کوه های بلند اروپا و آسیا)، امارنطون یا ابزازالعذرا یا گل قدیفه

edelweiss

<hr> معنی : خیز، ورم، اماس <hr> معانی دیگر : (پزشکی - گیاه شناسی) خیز (انباشته شدن نابهنجار آب در یاخته ها یا بافت ها یا حفره های بدن یا گیاه)، ادم، طب ورم

معنی : خیز، ورم، اماس معانی دیگر : (پزشکی - گیاه شناسی) خیز (انباشته شدن نابهنجار آب در یاخته ها یا بافت ها یا حفره های بدن یا گیاه)، ادم، طب ورم

edema

edematous

<hr> معنی : عدن، بهشت، باغ عدن <hr> معانی دیگر : (انجیل) بهشت، عدن (که آدم و حوا در آن بودند)، باه عدن

معنی : عدن، بهشت، باغ عدن معانی دیگر : (انجیل) بهشت، عدن (که آدم و حوا در آن بودند)، باه عدن

eden

<hr> معنی : جانور بی دندان، بدون دندان جلو <hr> معانی دیگر : بی دندان، بی دندانه، (جانورشناسی) وابسته به بی دندانیان

معنی : جانور بی دندان، بدون دندان جلو معانی دیگر : بی دندان، بی دندانه، (جانورشناسی) وابسته به بی دندانیان

edentate

edentulous

edgar

<hr> معنی : کنار، مرز، سر، تیزی، لبه، کناره، ضلع، نبش، دارای لبه تیز کردن، کم کم پیش رفتن، اریب وار پیش رفتن، تحریک کردن <hr> معانی دیگر : (لبه ی برنده ی شمشیر و چاقو و غیره) دم، تیغه، پره، برندگی، (صخره و پرتگاه و بالکن و غیره) لبه ی جلو آمده، کران، (دورترین جا از مرکز) مرز، حاشیه، حد، کرانه، (مجازی) آستانه، (در) شرف، شدت وحدت، تب و تاب، تمایل شدید، تندوتیزی، شور و اشتیاق، (هندسه) یال، خط راست (که حاصل به هم رسیدن دو سطح باشد)، لبه دار کردن، دارای دم کردن، حاشیه دار کردن، مرزدار کردن، اریب وار حرکت کردن (مثلا از میان جمعیت)، یک وری رفتن، کجکی رفتن، از پهلو بردن یا رفتن، با دقت و آهستگی حرکت کردن، (نبرد و مسابقه - معمولا با: out) شکست دادن (با اختلاف کم)، (به سختی) بردن، (سر یا لبه یا کناره ی چپر یا بته و غیره را) زدن، چیدن، (اسکی) با لبه (ی اسکی) رفتن، n : دارای لبه تیز کردن

معنی : کنار، مرز، سر، تیزی، لبه، کناره، ضلع، نبش، دارای لبه تیز کردن، کم کم پیش رفتن، اریب وار پیش رفتن، تحریک کردن معانی دیگر : (لبه ی برنده ی شمشیر و چاقو و غیره) دم، تیغه، پره، برندگی، (صخره و پرتگاه و بالکن و غیره) لبه ی جلو آمده، کران، (دورترین جا از مرکز) مرز، حاشیه، حد، کرانه، (مجازی) آستانه،

edge

edge out

<hr> (هر ابزاری که برای لبه دار یا حاشیه دار کردن به کار می رود) حاشیه ساز، لبه بر

(هر ابزاری که برای لبه دار یا حاشیه دار کردن به کار می رود) حاشیه ساز، لبه بر

edge tool

<hr> لبه دار، ـ دم، کنار، نبش، کناره، تیزی، برندگی، دارای لبه تیز کردن، تحریک کردن، کم کم پیش رفتن، اریب وار پیش رفتن لبه

لبه دار، ـ دم، کنار، نبش، کناره، تیزی، برندگی، دارای لبه تیز کردن، تحریک کردن، کم کم پیش رفتن، اریب وار پیش رفتن لبه

edged

edges

<hr> از پهلو، یک وری، اریب وار، کجکی، از لبه، از کناره (edgewise هم می گویند)، ازطرف لبه، درحالی که لبه چیزی بطرف جلوباشد، لب بلب

از پهلو، یک وری، اریب وار، کجکی، از لبه، از کناره (edgewise هم می گویند)، ازطرف لبه، درحالی که لبه چیزی بطرف جلوباشد، لب بلب

edgeways

<hr> درحالی که لبه چیزی بطرف جلوباشد، لب بلب

درحالی که لبه چیزی بطرف جلوباشد، لب بلب

edgewise

edginess

<hr> معنی : لبه، طره، لبه گذاری، سجاف <hr> معانی دیگر : حاشیه، کناره، مرز، جدول

معنی : لبه، طره، لبه گذاری، سجاف معانی دیگر : حاشیه، کناره، مرز، جدول

edging

<hr> معنی : مرزی <hr> معانی دیگر : عصبی، ناراحت، دلخور، رنجیده، زودخشم، بدخلق، لبه دار، تیز، زننده

معنی : مرزی معانی دیگر : عصبی، ناراحت، دلخور، رنجیده، زودخشم، بدخلق، لبه دار، تیز، زننده

edgy

<hr> معنی : خوراکی، خوردنی، ماکول، خوش گوشت، چیز خوردنی <hr> معانی دیگر : قابل خوردن

معنی : خوراکی، خوردنی، ماکول، خوش گوشت، چیز خوردنی معانی دیگر : قابل خوردن

edible

<hr> معنی : فرمان قانون، حکم، فرمان، قانون <hr> معانی دیگر : دستور رسمی، یاسا، امر

معنی : فرمان قانون، حکم، فرمان، قانون معانی دیگر : دستور رسمی، یاسا، امر

edict

<hr> معنی : تقدیس، تهذیب، تعلیم، عبرت، تهذیب اخلاق <hr> معانی دیگر : تزکیه، آموزش معنوی، تعالی فکری

معنی : تقدیس، تهذیب، تعلیم، عبرت، تهذیب اخلاق معانی دیگر : تزکیه، آموزش معنوی، تعالی فکری

edification

<hr> معنی : عمارت، ساختمان بزرگ مانند کلیسا <hr> معانی دیگر : ساختمان (به ویژه ساختمان بزرگ و مجلل)، قصر

معنی : عمارت، ساختمان بزرگ مانند کلیسا معانی دیگر : ساختمان (به ویژه ساختمان بزرگ و مجلل)، قصر

edifice

<hr> معنی : تقویت کردن، تقدیس کردن، تهذیب کردن، اخلاق اموختن <hr> معانی دیگر : آموزاندن (به ویژه به منظور تعالی فکری و اخلاقی و روحی)، تزکیه کردن، پیراستن

معنی : تقویت کردن، تقدیس کردن، تهذیب کردن، اخلاق اموختن معانی دیگر : آموزاندن (به ویژه به منظور تعالی فکری و اخلاقی و روحی)، تزکیه کردن، پیراستن

edify

<hr> تهذیب کننده، کمال اور

edifying

<hr> توماس ادیسون (مخترع امریکایی)

توماس ادیسون (مخترع امریکایی)

edison

<hr> معنی : تنظیم کردن، ویراستن، نشر کردن، اماده چاپ کردن، تغییر دادن یا تصحیح کردن <hr> معانی دیگر : ویرایش کردن، حواشی نوشتن، اصلاح کردن (متن)، برای چاپ آماده کردن، (کامپیوتر - درستی داده را بررسی کردن و افزودن یا کاستن) ویراستن، (عامیانه) عمل ویراستن، (روزنامه و مجله) سردبیری کردن، سردبیر بودن، (فیلم و نوار و غیره - گزیدن و بریدن و زیرنویسی کردن و چسباندن و غیره) ویراستاری کردن، تدوین کردن، مونتاژ کردن، مخفف:، ویراسته شده، چاپ

معنی : تنظیم کردن، ویراستن، نشر کردن، اماده چاپ کردن، تغییر دادن یا تصحیح کردن معانی دیگر : ویرایش کردن، حواشی نوشتن، اصلاح کردن (متن)، برای چاپ آماده کردن، (کامپیوتر - درستی داده را بررسی کردن و افزودن یا کاستن) ویراستن، (عامیانه) عمل ویراستن، (روزنامه و مجله) سردبیری کردن، سردبیر بودن، (فیلم و نوا

edit

<hr> نشر کردن، اماده چاپ کردن، تغییر دادن یا تصحیح کردن، تنظیم کردن، ویراستن

نشر کردن، اماده چاپ کردن، تغییر دادن یا تصحیح کردن، تنظیم کردن، ویراستن

edited

<hr> معنی : ویرایش <hr> معانی دیگر : ویرایش

معنی : ویرایش معانی دیگر : ویرایش

editing

<hr> معنی : ویرایش، چاپ <hr> معانی دیگر : (اندازه یا نوع چاپ کتاب و غیره) چاپ، نشر، (حک و اصلاح متن و حاشیه نویسی کردن و غیره) ویرایش، (هر یک از چاپ های یک روزنامه یا مجله و غیره) هنگام چاپ، (هر سری از چیزهای مشابه که در یک زمان ساخته یا برای فروش عرضه شود) سری، دوره

معنی : ویرایش، چاپ معانی دیگر : (اندازه یا نوع چاپ کتاب و غیره) چاپ، نشر، (حک و اصلاح متن و حاشیه نویسی کردن و غیره) ویرایش، (هر یک از چاپ های یک روزنامه یا مجله و غیره) هنگام چاپ، (هر سری از چیزهای مشابه که در یک زمان ساخته یا برای فروش عرضه شود) سری، دوره

edition

editions

<hr> معنی : محرر، سردبیر، ویرایشگر، ویراستار، سردبیر روزنامه، سرمقاله نویس، ویرایشگر ویراستار <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر - برنامه ای که حک و اصلاح داده های انبار شده را میسر می کند) ویراستار، ویراگر، (روزنامه و مجله و غیره) سردبیر، دبیر، (فیلم و نوار و غیره - دستگاهی که با آن ویرایش می کنند) تدوینگر، مونتور

معنی : محرر، سردبیر، ویرایشگر، ویراستار، سردبیر روزنامه، سرمقاله نویس، ویرایشگر ویراستار معانی دیگر : (کامپیوتر - برنامه ای که حک و اصلاح داده های انبار شده را میسر می کند) ویراستار، ویراگر، (روزنامه و مجله و غیره) سردبیر، دبیر، (فیلم و نوار و غیره - دستگاهی که با آن ویرایش می کنند) تدوینگر، مونتور

editor

<hr> (روزنامه و بنگاه نشریاتی و غیره) سر ویراستار، سرویرایشگر، سردبیر ارشد

(روزنامه و بنگاه نشریاتی و غیره) سر ویراستار، سرویرایشگر، سردبیر ارشد

editor in chief

<hr> معنی : مقاله، سرمقاله، مطلب مهم روزنامه <hr> معانی دیگر : (روزنامه) وابسته به سردبیر، سردبیرانه، ویرایشی، ویراستاری، وابسته به ویرایش و ویراستاری

معنی : مقاله، سرمقاله، مطلب مهم روزنامه معانی دیگر : (روزنامه) وابسته به سردبیر، سردبیرانه، ویرایشی، ویراستاری، وابسته به ویرایش و ویراستاری

editorial

<hr> (عقاید شخصی خود را در متن وارد کردن یا بر زدن) ویراستار پردازی کردن، (روزنامه و مجله و غیره)، سرمقاله نوشتن، ویراستاره نویسی کردن، روزنامه نگاری سرمقاله نوشتن

(عقاید شخصی خود را در متن وارد کردن یا بر زدن) ویراستار پردازی کردن، (روزنامه و مجله و غیره)، سرمقاله نوشتن، ویراستاره نویسی کردن، روزنامه نگاری سرمقاله نوشتن

editorialize

<hr> معنی : مدیریت، مقام سردبیری <hr> معانی دیگر : مقام سردبیری

معنی : مدیریت، مقام سردبیری معانی دیگر : مقام سردبیری

واژه های حرف "e" - جملات نمونه