<hr> معنی : دهاتی، روستایی، مربوط به دهکده <hr> معانی دیگر : روستانشین، روستازی، ده نشین، دهقان، دهاتی (در برابر: شهری)، خشن، زمخت، کم ادب، ساخته شده از شاخ و برگ، ترکه ای، ساده، بی تکلف، طبیعی، دست نخورده، مسخره

معنی : دهاتی، روستایی، مربوط به دهکده معانی دیگر : روستانشین، روستازی، ده نشین، دهقان، دهاتی (در برابر: شهری)، خشن، زمخت، کم ادب، ساخته شده از شاخ و برگ، ترکه ای، ساده، بی تکلف، طبیعی، دست نخورده، مسخره

rustic

rustically

<hr> معنی : ساکن دهشدن، با اخراج تنبیه کردن <hr> معانی دیگر : به دهات رفتن، ییلاق رفتن، زندگی روستایی کردن، در دهات زندگی کردن، روستانشین بودن، (سنگ کاری و بنایی) روستایی نما کردن (با به کاربردن سنگ های ناجور و کم تراشیده و با ایجاد درزهای نابرابر و کج و کوله)، (انگلیس - دانشجو را موقتا از دانشگاه) اخراج کردن، دهاتی کردن، (شخص) روستایی شدن یا کردن

معنی : ساکن دهشدن، با اخراج تنبیه کردن معانی دیگر : به دهات رفتن، ییلاق رفتن، زندگی روستایی کردن، در دهات زندگی کردن، روستانشین بودن، (سنگ کاری و بنایی) روستایی نما کردن (با به کاربردن سنگ های ناجور و کم تراشیده و با ایجاد درزهای نابرابر و کج و کوله)، (انگلیس - دانشجو را موقتا از دانشگاه) اخراج کردن

rusticate

<hr> معنی : اخراج، دهاتی سازی <hr> معانی دیگر : دهاتی سازی، اخراج

معنی : اخراج، دهاتی سازی معانی دیگر : دهاتی سازی، اخراج

rustication

<hr> معنی : سادگی، فروتنی، روستامنشی <hr> معانی دیگر : روستامنشی، سادگی

معنی : سادگی، فروتنی، روستامنشی معانی دیگر : روستامنشی، سادگی

rusticity

rusting

<hr> معنی : خش خش، صدای برگ خشک، خش خش کردن، صدا دراوردن از، صدای برگ خشک ایجاد کردن، صدا کردن <hr> معانی دیگر : (صدای بر زدن ورق یا تکان خورن برگ ها در نسیم و غیره) خش خش، صدای ملایم، صدای ملایم ایجاد کردن، (عامیانه)، تکاپو کردن، تلاش کردن، (اسب یا گاو) گردآوری کردن، در یک جا جمع کردن

معنی : خش خش، صدای برگ خشک، خش خش کردن، صدا دراوردن از، صدای برگ خشک ایجاد کردن، صدا کردن معانی دیگر : (صدای بر زدن ورق یا تکان خورن برگ ها در نسیم و غیره) خش خش، صدای ملایم، صدای ملایم ایجاد کردن، (عامیانه)، تکاپو کردن، تلاش کردن، (اسب یا گاو) گردآوری کردن، در یک جا جمع کردن

rustle

<hr> با تکاپو گردآوری کردن، با جستجو سد جوع کردن

با تکاپو گردآوری کردن، با جستجو سد جوع کردن

rustle up

<hr> معنی : دارای صدای خش خش <hr> معانی دیگر : دارای صدای خش خش

معنی : دارای صدای خش خش معانی دیگر : دارای صدای خش خش

rustler

rustling

<hr> معنی : ضد زنگ، غیر قابل زنگ زدن، پادزنگ <hr> معانی دیگر : ضد زنگ پاد زنگ کردن، پادزنگ، ضد زنگ، غیر قابل زنگ زدن

معنی : ضد زنگ، غیر قابل زنگ زدن، پادزنگ معانی دیگر : ضد زنگ پاد زنگ کردن، پادزنگ، ضد زنگ، غیر قابل زنگ زدن

rustproof

<hr> معنی : ترشرو، فرسوده، پوسیده، زنگ زده <hr> معانی دیگر : (فلز یا گیاه) زنگ زده، (فلز) زنگار گرفته، (مجازی) از کار افتاده، فاقد تمرین و آمادگی، رنگ و رو رفته، مندرس، (کاشانی) وشگوا، جرقابه، ژنده، (رنگ) قهوه ای مایل به قرمز، زنگارگون، مشتمل بر زنگ، ناشی از زنگ، عبوس

معنی : ترشرو، فرسوده، پوسیده، زنگ زده معانی دیگر : (فلز یا گیاه) زنگ زده، (فلز) زنگار گرفته، (مجازی) از کار افتاده، فاقد تمرین و آمادگی، رنگ و رو رفته، مندرس، (کاشانی) وشگوا، جرقابه، ژنده، (رنگ) قهوه ای مایل به قرمز، زنگارگون، مشتمل بر زنگ، ناشی از زنگ، عبوس

rusty

<hr> معنی : عادت، اثر، گرمی، خط، شهوت، روش، رد جاده، خط شیار، خط انداختن، مست شهوت شدن، فحل شدن، گشن امدن، شور پیدا کردن، شیار دار کردن <hr> معانی دیگر : شیار (به ویژه شیاری که توسط چرخ در گل و غیره ایجاد شود)، جای چرخ، کار روزمره و خسته کننده، عادت خشک، برنامه ی یکنواخت، جای چرخ گذاشتن، نربانگ شدن، مست شدن، (دوران حرارت جنسی پستانداران به ویژه نرها) نربانگ، فحلیت، مستی، فحل شدگی (heat و estrus هم می گویند)، شور

معنی : عادت، اثر، گرمی، خط، شهوت، روش، رد جاده، خط شیار، خط انداختن، مست شهوت شدن، فحل شدن، گشن امدن، شور پیدا کردن، شیار دار کردن معانی دیگر : شیار (به ویژه شیاری که توسط چرخ در گل و غیره ایجاد شود)، جای چرخ، کار روزمره و خسته کننده، عادت خشک، برنامه ی یکنواخت، جای چرخ گذاشتن، نربانگ شدن، مست شدن، 

<hr> معنی : شفقت، رحم، دلسوزی، تاسف <hr> معانی دیگر : (نادر)، ترحم، همدردی، اندوه، غم، اسم خاص مونث، باحرف بزرگ اسم خاص مونک

معنی : شفقت، رحم، دلسوزی، تاسف معانی دیگر : (نادر)، ترحم، همدردی، اندوه، غم، اسم خاص مونث، باحرف بزرگ اسم خاص مونک

ruth

rutherford

<hr> معنی : ظالم <hr> معانی دیگر : سنگدل، بی رحم، ستمگر، بی مروت، بیباک

معنی : ظالم معانی دیگر : سنگدل، بی رحم، ستمگر، بی مروت، بیباک

ruthless

ruthlessly

ruthlessness

rutted

rutting

<hr> پر از جای چرخ (رجوع شود به: rut)، پرشیار، ناهموار، پر چاله چوله، شهوانی، هوسران

پر از جای چرخ (رجوع شود به: rut)، پرشیار، ناهموار، پر چاله چوله، شهوانی، هوسران

rutty

<hr> مخفف: وسیله ی نقلیه ی تفریحی (که می شود در آن خوابید و خوراک پخت)، مخفف: ترجمه ی تجدید نظر شده (انجیل)، مخفف: (انجیل) مکاشفه

مخفف: وسیله ی نقلیه ی تفریحی (که می شود در آن خوابید و خوراک پخت)، مخفف: ترجمه ی تجدید نظر شده (انجیل)، مخفف: (انجیل) مکاشفه

<hr> کشور رواندا (پایتخت: کیگالی - 26338 کیلومتر مربع)

کشور رواندا (پایتخت: کیگالی - 26338 کیلومتر مربع)

rwanda

ryan

<hr> معنی : گندم سیاه، چاودار، مرد کولی، چاودار <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) چاودار (secale cereale)، دانه ی چاودار (که مصرف خوراکی دارد)، مخفف: rye bread

معنی : گندم سیاه، چاودار، مرد کولی، چاودار معانی دیگر : (گیاه شناسی) چاودار (secale cereale)، دانه ی چاودار (که مصرف خوراکی دارد)، مخفف: rye bread

<hr> معنی : نان چاودار <hr> معانی دیگر : نانی که به آن چاودارهم افزوده اند

معنی : نان چاودار معانی دیگر : نانی که به آن چاودارهم افزوده اند

rye bread

<hr> (گیاه شناسی) تلخه (lolium که علف چمنی و خوراک دام است)

(گیاه شناسی) تلخه (lolium که علف چمنی و خوراک دام است)

واژه های حرف "r" - جملات نمونه