جملات نمونه

<hr> معنی : لرزاندن، تلولو خوردن، به حیله متوسل شدن <hr> معانی دیگر : کلاشی کردن، (با زرنگی) به دست آوردن، تلکه کردن، درکشیدن، (درحساب و دفتر و غیره) دست بردن، تقلب کردن، پس و پیش کردن، لول خوردن، قر و غمزه آمدن، قر دادن

معنی : لرزاندن، تلولو خوردن، به حیله متوسل شدن معانی دیگر : کلاشی کردن، (با زرنگی) به دست آوردن، تلکه کردن، درکشیدن، (درحساب و دفتر و غیره) دست بردن، تقلب کردن، پس و پیش کردن، لول خوردن، قر و غمزه آمدن، قر دادن

wangle

waning

wank

wanker

<hr> معنی : کم خون، کم رنگ، رنگ پریده <hr> معانی دیگر : wandly رنگ پریده، زرد، رنگ پریده شدن یا کردن

معنی : کم خون، کم رنگ، رنگ پریده معانی دیگر : wandly رنگ پریده، زرد، رنگ پریده شدن یا کردن

wanly

wanna

wannabe

<hr> معنی : خواست، نیاز، نقصان، نداری، حاجت، عدم، فقدان، خواستن، محتاج بودن، لازم داشتن، نیازمند بودن به، کسر داشتن، نداشتن، فاقد بودن، کم داشتن <hr> معانی دیگر : خواستار شدن، دوست داشتن، میل داشتن، نیاز داشتن، بایستن، تحت تعقیب قرار دادن، دنبال کسی بودن، نیازمند بودن، فقیر بودن، در تنگدستی بودن، عسرت کشیدن، ویدش، کسری، کم آوردن، فقر، تنگدستی، خواسته، احتیاج

معنی : خواست، نیاز، نقصان، نداری، حاجت، عدم، فقدان، خواستن، محتاج بودن، لازم داشتن، نیازمند بودن به، کسر داشتن، نداشتن، فاقد بودن، کم داشتن معانی دیگر : خواستار شدن، دوست داشتن، میل داشتن، نیاز داشتن، بایستن، تحت تعقیب قرار دادن، دنبال کسی بودن، نیازمند بودن، فقیر بودن، در تنگدستی بودن، عسرت کشیدن، 

want

<hr> (امریکا- عامیانه ـ روزنامه) آگهی های طبقه بندی شده، آگهی های کوتاه، نیازمندی ها

(امریکا- عامیانه ـ روزنامه) آگهی های طبقه بندی شده، آگهی های کوتاه، نیازمندی ها

want ad

wantage

wanted

<hr> معنی : مایل، فاقد <hr> معانی دیگر : بدون، ناقص، دارای کمبود، دارای کسری، دارای کاستی، بدون a shirt with some buttons wanting پیراهنی که برخی دکمههای آن افتاده است a watch wanting a minute hand ساعتی که دقیقه شمار ندارد ناقص، دارای کاستی the gold was weighed and found wanting طلا را کشیدند و معلوم شد کسری دارد a year wanting a week یک سال یک هفته کم wanting in دارای کمبود

معنی : مایل، فاقد معانی دیگر : بدون، ناقص، دارای کمبود، دارای کسری، دارای کاستی، بدون a shirt with some buttons wanting پیراهنی که برخی دکمههای آن افتاده است a watch wanting a minute hand ساعتی که دقیقه شمار ندارد ناقص، دارای کاستی the gold was weighed and found wanting طلا را کشیدند و معلوم شد کسری

wanting

<hr> معنی : عیاش، بازیگوش، حرف نشنو، عیاش، سر بهوا، جسور، گستاخ، سرکش، بی ترتیب کردن، افراط کردن، گستاخ شدن، شرور شدن، شهوترانی کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) بی انضباط، شیطان، کنترل ناپذیر، مهارنکردنی، تخس، هرزه، بی بندو بار، نانجیب، (شعر قدیم) دمدمی، بوالهوس، متغیر، بی دلیل، بی خود، توجیه ناپذیر، بدجنسانه، آدم اهل عیش و نوش، آدم خوشگذران، (شعر قدیم) بازیگوش، شوخ، شوخ چشم، (نادر) سبز و خرم، پر شاخ و برگ، (نادر) فاخر، تجمل آمیز، تخس بودن، بی و بند و بار بودن، هرزگی کردن، بچه (یا حیوان) بازیگوش، خوشحال، گستا، گستا&nbsp; شدن

معنی : عیاش، بازیگوش، حرف نشنو، عیاش، سر بهوا، جسور، گستاخ، سرکش، بی ترتیب کردن، افراط کردن، گستاخ شدن، شرور شدن، شهوترانی کردن معانی دیگر : (در اصل) بی انضباط، شیطان، کنترل ناپذیر، مهارنکردنی، تخس، هرزه، بی بندو بار، نانجیب، (شعر قدیم) دمدمی، بوالهوس، متغیر، بی دلیل، بی خود، توجیه ناپذیر، بدجنسانه،

wanton

<hr> معنی : از روی عیاشی و بیفکری <hr> معانی دیگر : از روی عیاشی و بیفکری

معنی : از روی عیاشی و بیفکری معانی دیگر : از روی عیاشی و بیفکری

wantonly

<hr> بازیگوشی، لاقیدی، لاابالی گری، بیعاری، بی عفتی، هرزگی

بازیگوشی، لاقیدی، لاابالی گری، بیعاری، بی عفتی، هرزگی

wantonness

wants

<hr> معنی : گوزنسفید و شاخ بلند و بزرگ <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) واپی تی (نوعی آهوی بزرگ بومی امریکای شمالی: cervus canadensis)، گوزن سفید و شا&nbsp;بلند و بزرگ

معنی : گوزنسفید و شاخ بلند و بزرگ معانی دیگر : (جانور شناسی) واپی تی (نوعی آهوی بزرگ بومی امریکای شمالی: cervus canadensis)، گوزن سفید و شا بلند و بزرگ

wapiti

<hr> معنی : نزاع، جنگ، رزم، محاربه، حرب، افند، دشمنی کردن، عداوت کردن، کشمکش کردن، جنگ کردن <hr> معانی دیگر : پیکار، مبارزه، جنگیدن، آفندیدن، مبارزه کردن، پیکار کردن، (قدیمی) نبرد، عملیات نظامی، رزم آرایی، علم جنگ، (اسکاتلند) رجوع شود به: worse

معنی : نزاع، جنگ، رزم، محاربه، حرب، افند، دشمنی کردن، عداوت کردن، کشمکش کردن، جنگ کردن معانی دیگر : پیکار، مبارزه، جنگیدن، آفندیدن، مبارزه کردن، پیکار کردن، (قدیمی) نبرد، عملیات نظامی، رزم آرایی، علم جنگ، (اسکاتلند) رجوع شود به: worse

<hr> (امریکا) پولی که به منظور خاص از مردم به صورت اعانه می گیرند

(امریکا) پولی که به منظور خاص از مردم به صورت اعانه می گیرند

war chest

<hr> جنایت زمان جنگ، جنایات جنگی

جنایت زمان جنگ، جنایات جنگی

war crime

<hr> معنی : جنگازمون، مانورنظامی، عملیات جنگی اموزشی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: kriegspiel، مانور نظامی دادن، جنگ ورزی کردن، در جنگ آزمون شرکت کردن

معنی : جنگازمون، مانورنظامی، عملیات جنگی اموزشی معانی دیگر : رجوع شود به: kriegspiel، مانور نظامی دادن، جنگ ورزی کردن، در جنگ آزمون شرکت کردن

war game

<hr> معنی : اسب جنگی، افسر یا سرباز دامپزشک <hr> معانی دیگر : (عامیانه - آدم) جنگ دیده، جنگ آزموده، گرگ باران دیده

معنی : اسب جنگی، افسر یا سرباز دامپزشک معانی دیگر : (عامیانه - آدم) جنگ دیده، جنگ آزموده، گرگ باران دیده

war horse

war machine

<hr> معنی : جنگاعصاب <hr> معانی دیگر : جنگ اعصاب

معنی : جنگاعصاب معانی دیگر : جنگ اعصاب

war of nerves

<hr> (سرخپوستان - سابقا) رنگ زدن به صورت برای شرکت در جنگ، (امریکا- خودمانی) جامه ی رسمی، اونیفورم و مدال ها، میان سر&nbsp; پوستان امریکا نقاشی بدن برای رزم وپیکار

(سرخپوستان - سابقا) رنگ زدن به صورت برای شرکت در جنگ، (امریکا- خودمانی) جامه ی رسمی، اونیفورم و مدال ها، میان سر پوستان امریکا نقاشی بدن برای رزم وپیکار

war paint

<hr> معنی : سرود، چهچه، چهچه زدن، سراییدن، چهچهه زدن <hr> معانی دیگر : (به ویژه پرنده) چهچه زدن، به صورت ترانه یا آواز بیان کردن، چهچهه، آواز، (با کتابت) آواز خواندن، (اسب) جای زین، غده ای که در اثر فشار زین بر پشت اسب به وجود می آید

معنی : سرود، چهچه، چهچه زدن، سراییدن، چهچهه زدن معانی دیگر : (به ویژه پرنده) چهچه زدن، به صورت ترانه یا آواز بیان کردن، چهچهه، آواز، (با کتابت) آواز خواندن، (اسب) جای زین، غده ای که در اثر فشار زین بر پشت اسب به وجود می آید

warble

<hr> معنی : سراینده، چکاوک، مرغخوش الحان <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی ) مرغ آواز خوان (تیره ی parulidae در امریکا و تیره ی sylviidae)، مرهخوش الحان

معنی : سراینده، چکاوک، مرغخوش الحان معانی دیگر : (جانورشناسی ) مرغ آواز خوان (تیره ی parulidae در امریکا و تیره ی sylviidae)، مرهخوش الحان

warbler

warbling

warcraft

<hr> معنی : نگهبان، محجور، اطاق عمومی بیماران بستری، صغیری که تحت قیومت باشد، نگه داری کردن، توجه کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: off) جا خالی دادن، خنثی کردن، پس زدن، دفع کردن، (بیمارستان) بخش، (بیمارستان) اتاق عمومی، اتاق چند تختخوابی، (قدیمی) حراست کردن، پاسداری کردن، محافظت کردن، پاسبانی، حراست، نگهبانی، نگهداری (رجوع شود به: and ward watch)، (به ویژه برای کودک و محجور) قیم، استور، سرپرست، (نادر) قیمومت، استوری، تحت سرپرست بودن، قیم داری، ولایت، (نادر) صغیر، مولی علیه، زندان، هر یک از بخش های زندان، بند، (تقسیم بندی شهرها برای انتخابات و امور اداری) برزن، محله، منطقه (در برخی شهرها هر برزن به چند precinct یا حوزه تقسیم می شود)، (کلیسای مورمون) بخش دارای یک مطران و دو مشاور، چاره، پناه، دفاع، حفاظ، (به ویژه شمشیر بازی) حالت دفاعی، (در دژها و قلاع و کاخ ها) حیاط، حصار، محوطه، (قدیمی) پاسدار(ان)، سلول زندان، توجه کردن <hr> ward_ پسوند: به سوی، به طرف، در جهت [westward یا inward]

معنی : نگهبان، محجور، اطاق عمومی بیماران بستری، صغیری که تحت قیومت باشد، نگه داری کردن، توجه کردن معانی دیگر : (معمولا با: off) جا خالی دادن، خنثی کردن، پس زدن، دفع کردن، (بیمارستان) بخش، (بیمارستان) اتاق عمومی، اتاق چند تختخوابی، (قدیمی) حراست کردن، پاسداری کردن، محافظت کردن، پاسبانی، حراست، نگهبان

ward

<hr> معنی : دفاع کردن، دفع کردن، از خود دور کردن <hr> معانی دیگر : دفع کردن، دفاع کردن، از خود دور کردن

معنی : دفاع کردن، دفع کردن، از خود دور کردن معانی دیگر : دفع کردن، دفاع کردن، از خود دور کردن

ward off

<hr> (به ویژه کلید یا سوراخ قفل) دندانه دار

(به ویژه کلید یا سوراخ قفل) دندانه دار

warded

<hr> معنی : سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، نگهبان، بازرس، قراول، زوار، والی <hr> معانی دیگر : ولی، -بان، (انگلیس) عضو هیئت امنا، رییس مدرسه، رئیس دانشکده، (قدیمی) دروازه بان، دیده بان، رجوع شود به: churchwarden، نوعی گلابی زمستانی (که در پخت و پز کاربرد دارد)

معنی : سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، نگهبان، بازرس، قراول، زوار، والی معانی دیگر : ولی، -بان، (انگلیس) عضو هیئت امنا، رییس مدرسه، رئیس دانشکده، (قدیمی) دروازه بان، دیده بان، رجوع شود به: churchwarden، نوعی گلابی زمستانی (که در پخت و پز کاربرد دارد)

warden

<hr> معنی : زندانبان، عصا یا گرز، نگهبان دروازهیا قصر <hr> معانی دیگر : پاسبان، قراول، نگهبان، پاسدار، دربان، دروازه بان، (در دست شاهان و فرماندهان - در مراسم رسمی) عصای قدرت، گرز شاهی، چوبدستی ارتشی

معنی : زندانبان، عصا یا گرز، نگهبان دروازهیا قصر معانی دیگر : پاسبان، قراول، نگهبان، پاسدار، دربان، دروازه بان، (در دست شاهان و فرماندهان - در مراسم رسمی) عصای قدرت، گرز شاهی، چوبدستی ارتشی

warder

<hr> معنی : اشکاف، قفسه، جا رختی، موجودی لباس <hr> معانی دیگر : (کلیه ی لباس های یک شخص - جامه های فصل یا جامه هایی برای هدف بخصوص) رخت و لباس، جامه ها، پوشاک، کمد، پستو (که در آن لباس می آویزند)، رختگاه، (به ویژه در تئاتر) اتاق جامه ها، رخت انبار، (تئاتر) مجموعه ی لباس ها، خزانه ی رخت

معنی : اشکاف، قفسه، جا رختی، موجودی لباس معانی دیگر : (کلیه ی لباس های یک شخص - جامه های فصل یا جامه هایی برای هدف بخصوص) رخت و لباس، جامه ها، پوشاک، کمد، پستو (که در آن لباس می آویزند)، رختگاه، (به ویژه در تئاتر) اتاق جامه ها، رخت انبار، (تئاتر) مجموعه ی لباس ها، خزانه ی رخت

wardrobe

<hr> معنی : سرپرستی، قیمومت، اداره و یا مقام قیمومت <hr> معانی دیگر : (به ویژه برای کودکان و محجوران) قیمومت، استوری

معنی : سرپرستی، قیمومت، اداره و یا مقام قیمومت معانی دیگر : (به ویژه برای کودکان و محجوران) قیمومت، استوری

wardship

<hr> معنی : جنس، اجناس، کالای فروشی، متاع، کالا، اگاه، حذر کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) کالا (به ویژه در مغازه)، جنس (اجناس)، فرآورده، محصول، افزار، ابزار، وسیله، (معمولا در ترکیب) - آلات، ظروف سفال، سفالینه، خدمت (خدمات)، اثر (آثار) ادبی یا هنری، (انگلیس) سیب زمینی درشت، پارچه، منسوج، (به ویژه شکار) پاییدن (و احتراز کردن)، مواظب بودن (برای اجتناب یا تعقیب)، (قدیمی)، رجوع شود به: aware، باخبر، مطلع، هشیار، گوش بزنگ، محتاط، دور نگر، با پروا، (اسکاتلند و شمال انگلیس) هدر دادن، حرام کردن، پرهیز کردن از

معنی : جنس، اجناس، کالای فروشی، متاع، کالا، اگاه، حذر کردن معانی دیگر : (معمولا جمع) کالا (به ویژه در مغازه)، جنس (اجناس)، فرآورده، محصول، افزار، ابزار، وسیله، (معمولا در ترکیب) - آلات، ظروف سفال، سفالینه، خدمت (خدمات)، اثر (آثار) ادبی یا هنری، (انگلیس) سیب زمینی درشت، پارچه، منسوج، (به ویژه شکار) پ

ware

<hr> معنی : مخزن، انبار کالا، انبار گمرک، مکان انباره، بارخانه، انبار کردن <hr> معانی دیگر : (کالا و فرآورده) انبار، نهندره، کالاسرای، (انگلیس) فروشگاه بزرگ، فروشگاه عمده فروشی، تیمچه، در کالاسرای گذاشتن

معنی : مخزن، انبار کالا، انبار گمرک، مکان انباره، بارخانه، انبار کردن معانی دیگر : (کالا و فرآورده) انبار، نهندره، کالاسرای، (انگلیس) فروشگاه بزرگ، فروشگاه عمده فروشی، تیمچه، در کالاسرای گذاشتن

warehouse

wares

<hr> معنی : نزاع، جنگ، محاربه، زد و خورد، جنگاوری <hr> معانی دیگر : جنگ پردازی، مبارزه، پیکار، ستیز

معنی : نزاع، جنگ، محاربه، زد و خورد، جنگاوری معانی دیگر : جنگ پردازی، مبارزه، پیکار، ستیز

warfare

<hr> (نام بازرگانی)، (مرگ موش بی رنگ و بی بو و بلورین: c19h16o4 ) وارفارین

(نام بازرگانی)، (مرگ موش بی رنگ و بی بو و بلورین: c19h16o4 ) وارفارین

warfarin

<hr> معنی : کلاهک <hr> معانی دیگر : (بمب و موشک و غیره) کلاهک، قسمتی از موشک که حاوی مواد منفجره میباشد، قسمت قابل انفجار اژدرکه هنگام مشق کردن برداشته میشود، سراژدر

معنی : کلاهک معانی دیگر : (بمب و موشک و غیره) کلاهک، قسمتی از موشک که حاوی مواد منفجره میباشد، قسمت قابل انفجار اژدرکه هنگام مشق کردن برداشته میشود، سراژدر

warhead

<hr> معنی : از روی احتیاط، با احتیاط، محتاطانه <hr> معانی دیگر : با دقت، با هشیاری، wariness از روی احتیاط، احتیاط کار

معنی : از روی احتیاط، با احتیاط، محتاطانه معانی دیگر : با دقت، با هشیاری، wariness از روی احتیاط، احتیاط کار

warily

<hr> معنی : از روی احتیاط، احتیاط کاری <hr> معانی دیگر : احتیاط، دقت، هشیاری، warily از روی احتیاط، محتاطانه، احتیاط کار، بااحتیاط

معنی : از روی احتیاط، احتیاط کاری معانی دیگر : احتیاط، دقت، هشیاری، warily از روی احتیاط، محتاطانه، احتیاط کار، بااحتیاط

wariness

<hr> معنی : ستیزه جو، ستیز گر، جنگی، جنگ دوست، رزمجو، امادهجنگ <hr> معانی دیگر : ستیزه جوی، پیکارگرای، پیکارپرست، جنگ طلبانه، ستیزگرانه، رزمی

معنی : ستیزه جو، ستیز گر، جنگی، جنگ دوست، رزمجو، امادهجنگ معانی دیگر : ستیزه جوی، پیکارگرای، پیکارپرست، جنگ طلبانه، ستیزگرانه، رزمی

warlike

<hr> معنی : غول پیکر، پست و فریبنده، زن جادو گر و ساحر <hr> معانی دیگر : ساحر، جادوگر، خائن، پیمان شکن

معنی : غول پیکر، پست و فریبنده، زن جادو گر و ساحر معانی دیگر : ساحر، جادوگر، خائن، پیمان شکن

warlock

<hr> معنی : خیلتاش، جنگ سالار، افسر عالی رتبه ارتش، فرمانده ارتشی <hr> معانی دیگر : سردار، سپهسالار، فرمانروا

معنی : خیلتاش، جنگ سالار، افسر عالی رتبه ارتش، فرمانده ارتشی معانی دیگر : سردار، سپهسالار، فرمانروا

warlord

<hr> معنی : گرم، صمیمی، غیور، با حرارت، گرم کردن، گرم شدن <hr> معانی دیگر : گرم (در مقایسه با: داغ hot)، مهرآمیز، محبت آمیز، صمیمانه، آتشی مزاج، زودخشم، بد خلق، با گرمی، به طور گرم، گرم کردن یا شدن، (با: to یا toward) مهربان شدن، مهرورزیدن، محبت کردن، همدردی کردن، ملاطفت کردن، قوت قلب دادن، امیدوار کردن، اشتیاق نشان دادن، شور نشان دادن، پرهیجان، هیجان انگیز، پر حرارت، پر جنب و جوش، شورانگیز، پر شور، عاشقانه، شهوت انگیز، شهوتران، (رنگ) دارای سایه رنگ زرد یا نارنجی یا قرمز، چشم نواز، مطبوع، شاد، (بو و غیره) تند، تازه بجا گذاشته، گرمسازی، گرمی، خونگرم

معنی : گرم، صمیمی، غیور، با حرارت، گرم کردن، گرم شدن معانی دیگر : گرم (در مقایسه با: داغ hot)، مهرآمیز، محبت آمیز، صمیمانه، آتشی مزاج، زودخشم، بد خلق، با گرمی، به طور گرم، گرم کردن یا شدن، (با: to یا toward) مهربان شدن، مهرورزیدن، محبت کردن، همدردی کردن، ملاطفت کردن، قوت قلب دادن، امیدوار کردن، اشتی

واژه های حرف "w" - جملات نمونه