جملات نمونه

<hr> معنی : ضربت، ضربت سخت، صدای ضربت، صدای اصطکاک، ضربت سخت زدن، صدای کتک زدن، تسهیم کردن، زدن، محکم زدن <hr> معانی دیگر : ضربه ی تند و صدادار، سیلی، چک، صدای ضربه ی تند، دنگ، شترق، (با صدای بلند - محکم) زدن، صربه زدن، سهم

معنی : ضربت، ضربت سخت، صدای ضربت، صدای اصطکاک، ضربت سخت زدن، صدای کتک زدن، تسهیم کردن، زدن، محکم زدن معانی دیگر : ضربه ی تند و صدادار، سیلی، چک، صدای ضربه ی تند، دنگ، شترق، (با صدای بلند - محکم) زدن، صربه زدن، سهم

whack

<hr> (خودمانی)، خسته، از پا افتاده، بی رمق (whacked-out هم می گویند)

(خودمانی)، خسته، از پا افتاده، بی رمق (whacked-out هم می گویند)

whacked

whacker

<hr> معنی : خیلی بزرگ، بسیار عظیم <hr> معانی دیگر : بسیار، خیلی، واقعا، (انگلیس - عامیانه)، بسیار بزرگ، گنده، عظیم، پر سر و صدا

معنی : خیلی بزرگ، بسیار عظیم معانی دیگر : بسیار، خیلی، واقعا، (انگلیس - عامیانه)، بسیار بزرگ، گنده، عظیم، پر سر و صدا

whacking

<hr> (خودمانی) رجوع شود به: wacky

(خودمانی) رجوع شود به: wacky

whacky

<hr> معنی : نهنگ، بال، بالن، وال، قیطس، نهنگ صید کردن <hr> معانی دیگر : وال شکار کردن، نهنگ گرفتن، (جانور شناسی) نهنگ، بـال (راسته های mysticeta و odontoceta)، (عامیانه) کتک زدن، دک و دنده ی کسی را خرد کردن، عظیم الجثه

معنی : نهنگ، بال، بالن، وال، قیطس، نهنگ صید کردن معانی دیگر : وال شکار کردن، نهنگ گرفتن، (جانور شناسی) نهنگ، بـال (راسته های mysticeta و odontoceta)، (عامیانه) کتک زدن، دک و دنده ی کسی را خرد کردن، عظیم الجثه

whale

<hr> (جانور شناسی) وال کوسه (کوسه های درشت و تخم گذار گونه ی rhiniodon typus از تیره ی rhiniodontidae و راسته ی orectolobiformes)

(جانور شناسی) وال کوسه (کوسه های درشت و تخم گذار گونه ی rhiniodon typus از تیره ی rhiniodontidae و راسته ی orectolobiformes)

whale shark

<hr> معنی : والانه، استخوان ارواره نهنگ، عاج تمساح <hr> معانی دیگر : استخوان وال، استخوان نهنگ (که سابقا از آن کرست و غیره می ساختند)

معنی : والانه، استخوان ارواره نهنگ، عاج تمساح معانی دیگر : استخوان وال، استخوان نهنگ (که سابقا از آن کرست و غیره می ساختند)

whalebone

<hr> معنی : صیاد بالن <hr> معانی دیگر : (کشتی) وال گیر، کشتی ویژه ی صید نهنگ، قایق صید نهنگ

معنی : صیاد بالن معانی دیگر : (کشتی) وال گیر، کشتی ویژه ی صید نهنگ، قایق صید نهنگ

whaler

<hr> وال گیری، صید نهنگ، (عامیانه) کتک جانانه

وال گیری، صید نهنگ، (عامیانه) کتک جانانه

whaling

<hr> معنی : ضرب، صدای تصادم، صدای بهم خوردن اجسام جامد، با تصادم ایجاد صدا کردن <hr> معانی دیگر : (صدای ضربه یا انفجار) بنگ، دنگ

معنی : ضرب، صدای تصادم، صدای بهم خوردن اجسام جامد، با تصادم ایجاد صدا کردن معانی دیگر : (صدای ضربه یا انفجار) بنگ، دنگ

wham

<hr> (خودمانی) بدشانسی، چشم بد، چشم زخم

(خودمانی) بدشانسی، چشم بد، چشم زخم

whammy

<hr> معنی : ضربه، قسمت، تسمه، ضربت، صدای بر خورد دو جسم، با صدای بلند زدن، کوبیدن <hr> معانی دیگر : با ضربه ی پر صدا گرفتن یا زدن، (محلی)، تسمه ی چرمی، سهم

معنی : ضربه، قسمت، تسمه، ضربت، صدای بر خورد دو جسم، با صدای بلند زدن، کوبیدن معانی دیگر : با ضربه ی پر صدا گرفتن یا زدن، (محلی)، تسمه ی چرمی، سهم

whang

<hr> معنی : بارانداز، اسکله، جتی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: shore، (کشتی) پهلو گرفتن، (کشتی) اسکله دار کردن، بارانداز ساختن، لنگر گاه ساحل رودخانه بااسکله یا دیوار، محکم مهارکردن

معنی : بارانداز، اسکله، جتی معانی دیگر : رجوع شود به: shore، (کشتی) پهلو گرفتن، (کشتی) اسکله دار کردن، بارانداز ساختن، لنگر گاه ساحل رودخانه بااسکله یا دیوار، محکم مهارکردن

wharf

wharves

<hr> معنی : کدام، چه، چقدر، چه نوع، حرف ربط، هر چه، چه اندازه، انچه، چه مقدار، چگونه <hr> معانی دیگر : چی، آنچه، هرکاری، هر چیزی، آنچه که، آنچه را که، آن چیزی را که، (با: with) هر طوری شده، باری به هر جهت، تا اندازه ای، (با: but) که، در اینکه، (محلی) تا آنجا که، هر قدر، هر چقدر، (برای بیان شگفتی یا خشم و غیره) چی !، عجب !، چه فایده ای دارد، به چه درد می خورد، (مهجور) چرا، چیزی، علامت استفهام

معنی : کدام، چه، چقدر، چه نوع، حرف ربط، هر چه، چه اندازه، انچه، چه مقدار، چگونه معانی دیگر : چی، آنچه، هرکاری، هر چیزی، آنچه که، آنچه را که، آن چیزی را که، (با: with) هر طوری شده، باری به هر جهت، تا اندازه ای، (با: but) که، در اینکه، (محلی) تا آنجا که، هر قدر، هر چقدر، (برای بیان شگفتی یا خشم و غیره

what

what for

what's

<hr> (عامیانه - هنگامی که نام چیزی به خاطر نمی آید به کار می رود) آن چیز، اون، فلان چیز، اسمش را یادم نیست

(عامیانه - هنگامی که نام چیزی به خاطر نمی آید به کار می رود) آن چیز، اون، فلان چیز، اسمش را یادم نیست

whatchamacallit

<hr> معنی : هر چه، هر چه، انچه، هر انچه، ابدا، هر قدر <hr> معانی دیگر : هر چه که، آنچه که، هر چیز که، هرآنچه که، (برای تاکید - از what قوی تر است) پس چی، آخر چه، چه، هر گونه، هر نوع، هر کس، هر که، آن کس که، هیچگونه، اصلا، (شعر قدیم: whate'er می نوشتند)، (شعر قدیم: whateer می نوشتند)

معنی : هر چه، هر چه، انچه، هر انچه، ابدا، هر قدر معانی دیگر : هر چه که، آنچه که، هر چیز که، هرآنچه که، (برای تاکید - از what قوی تر است) پس چی، آخر چه، چه، هر گونه، هر نوع، هر کس، هر که، آن کس که، هیچگونه، اصلا، (شعر قدیم: whate'er می نوشتند)، (شعر قدیم: whateer می نوشتند)

whatever

whatever happens

<hr> و غیره، هر چیز دیگر، متفرقه، غیره، فلان

و غیره، هر چیز دیگر، متفرقه، غیره، فلان

whatnot

<hr> معنی : هیچگونه، ابدا، بهیچ وجه، هر چه، هر قدر <hr> معانی دیگر : (برای تاکید - از whatever قوی تر است) هر چه که، هر آنچه که (قدیمی - شاعرانه: whatsoe'er)

معنی : هیچگونه، ابدا، بهیچ وجه، هر چه، هر قدر معانی دیگر : (برای تاکید - از whatever قوی تر است) هر چه که، هر آنچه که (قدیمی - شاعرانه: whatsoe'er)

whatsoever

<hr> معنی : کهیر، کان، صدف حلزونی شکل، محل سوختگی، ورم جای شلاق و غیره <hr> معانی دیگر : (مهجور) کورک، دمل، جوش، برجستگی پوست بدن (در اثر ضربه ی شلاق و غیره)، جای تازیانه، طب کهیر، معدن

معنی : کهیر، کان، صدف حلزونی شکل، محل سوختگی، ورم جای شلاق و غیره معانی دیگر : (مهجور) کورک، دمل، جوش، برجستگی پوست بدن (در اثر ضربه ی شلاق و غیره)، جای تازیانه، طب کهیر، معدن

wheal

<hr> معنی : گندم <hr> معانی دیگر : دانه ی گندم، (انگلیس - جمع) محصول گندم، گندم های مزرعه، (گیاه شناسی) گندم (جنس triticum به ویژه bread wheat یا triticum aestivum)

معنی : گندم معانی دیگر : دانه ی گندم، (انگلیس - جمع) محصول گندم، گندم های مزرعه، (گیاه شناسی) گندم (جنس triticum به ویژه bread wheat یا triticum aestivum)

wheat

<hr> آرد مغز گندم، آفروشه، گیاهک گندم، جنین گندم، گیاهک گندم که هنگام اسیاب کردن جدا میشود

آرد مغز گندم، آفروشه، گیاهک گندم، جنین گندم، گیاهک گندم که هنگام اسیاب کردن جدا میشود

wheat germ

<hr> معنی : چکچکی، سنبله گندم <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) چکچکی (انواع پرندگان پا دراز جنس oenanthe به ویژه گونه ی oenanthe oenanthe)

معنی : چکچکی، سنبله گندم معانی دیگر : (جانور شناسی) چکچکی (انواع پرندگان پا دراز جنس oenanthe به ویژه گونه ی oenanthe oenanthe)

wheatear

<hr> معنی : گندم گون، وابسته به گندم، برنگ گندم <hr> معانی دیگر : ساخته شده از گندم یا آرد گندم، گندمی

معنی : گندم گون، وابسته به گندم، برنگ گندم معانی دیگر : ساخته شده از گندم یا آرد گندم، گندمی

wheaten

<hr> معنی : چاپلوسی کردن، گول زدن، ریشخند کردن، خر کردن <hr> معانی دیگر : ناز (کسی را) کشیدن، نوازیدن، (با نوازش و چرب زبانی) وادار کردن، رنگ کردن (کسی را)

معنی : چاپلوسی کردن، گول زدن، ریشخند کردن، خر کردن معانی دیگر : ناز (کسی را) کشیدن، نوازیدن، (با نوازش و چرب زبانی) وادار کردن، رنگ کردن (کسی را)

wheedle

<hr> معنی : دور، چرخ، چرخش، رل ماشین، گرداندن، چرخیدن <hr> معانی دیگر : اراده، (مجازی) عامل پیشرفت یا تحرک، جنبانه، گردش، چرخ زنی، (روی چرخ) بردن یا حرکت دادن یا رفتن، چرخدار کردن، دور زدن، گردیدن، چرخ زدن، (معمولا با: about) تغییر مسیر یا روش دادن، در جهت مخالف رفتن، برگرداندن، برگشتن، هر چیز چرخ مانند، چرخه، گردونه، چرخ و فلک، (قرون وسطی) چرخ شکنجه، (عامیانه) دوچرخه، (خودمانی - جمع) اتومبیل، مخفف: potter's wheel و spinning wheel و steering wheel، (قمار) چرخ رولت (roulette wheel هم می گویند)، (قایق و کشتی) فرمان، چرخ سکان، (امریکا - خودمانی) آدم با نفوذ، کله گنده (big wheel هم می گویند)، (قدیمی) برگردان شعر، چرخاندن، به گردش در آوردن

معنی : دور، چرخ، چرخش، رل ماشین، گرداندن، چرخیدن معانی دیگر : اراده، (مجازی) عامل پیشرفت یا تحرک، جنبانه، گردش، چرخ زنی، (روی چرخ) بردن یا حرکت دادن یا رفتن، چرخدار کردن، دور زدن، گردیدن، چرخ زدن، (معمولا با: about) تغییر مسیر یا روش دادن، در جهت مخالف رفتن، برگرداندن، برگشتن، هر چیز چرخ مانند، چرخه

wheel

wheel and axle

<hr> (خودمانی) زد و بند کردن، رتق و فتق کردن

(خودمانی) زد و بند کردن، رتق و فتق کردن

wheel and deal

<hr> معنی : چرخ دستی، چرخ خاک کشی <hr> معانی دیگر : فرقون، چر&nbsp; خاک کشی، چر&nbsp; دستی، فرقان، با چر&nbsp; دستی یا چر&nbsp;خاک کشی حمل کردن

معنی : چرخ دستی، چرخ خاک کشی معانی دیگر : فرقون، چر خاک کشی، چر دستی، فرقان، با چر دستی یا چر خاک کشی حمل کردن

wheelbarrow

<hr> طول وسیله ی نقلیه از محور چرخ جلو تا محور چرخ عقب، فاصله ی دو محور، فاصله محوری، فاصله بین محور جلو و محور عقب اتومبیل برحسب اینچ

طول وسیله ی نقلیه از محور چرخ جلو تا محور چرخ عقب، فاصله ی دو محور، فاصله محوری، فاصله بین محور جلو و محور عقب اتومبیل برحسب اینچ

wheelbase

<hr> معنی : صندلی چرخ دار <hr> معانی دیگر : چرخک، نشین بر، صندلی چر&nbsp; دار، صندلی چر&nbsp; دار که برای بردن مردم بیماربکارمیبرند

معنی : صندلی چرخ دار معانی دیگر : چرخک، نشین بر، صندلی چر دار، صندلی چر دار که برای بردن مردم بیماربکارمیبرند

wheelchair

<hr> معنی : چرخ دار <hr> معانی دیگر : (در ترکیب) - چرخه، رجوع شود به: wheel horse، چر&nbsp;دار، درترکیب چرخه

معنی : چرخ دار معانی دیگر : (در ترکیب) - چرخه، رجوع شود به: wheel horse، چر دار، درترکیب چرخه

wheeled

<hr> معنی : گردنده، چرخنده، چرخ دار، دور زننده <hr> معانی دیگر : (در ترکیب) دارای تعداد یا نوع بخصوصی چرخ، چرخان، رجوع شود به: wheel horse، چر&nbsp; دار

معنی : گردنده، چرخنده، چرخ دار، دور زننده معانی دیگر : (در ترکیب) دارای تعداد یا نوع بخصوصی چرخ، چرخان، رجوع شود به: wheel horse، چر دار

wheeler

wheelhouse

<hr> شهر ویلینگ (در ایالت وست ویرجینیا - امریکا)

شهر ویلینگ (در ایالت وست ویرجینیا - امریکا)

wheeling

wheels

<hr> کنش و واکنش عوامل متعدد و مخفی در یک امر

کنش و واکنش عوامل متعدد و مخفی در یک امر

wheels within wheels

<hr> معنی : چرخ ساز <hr> معانی دیگر : (کسی که چرخ و وسیله ی نقلیه ی چرخدار می سازد یا تعمیر می کند) چرخساز، گاری ساز، چرخگر، چر&nbsp; ساز

معنی : چرخ ساز معانی دیگر : (کسی که چرخ و وسیله ی نقلیه ی چرخدار می سازد یا تعمیر می کند) چرخساز، گاری ساز، چرخگر، چر ساز

wheelwright

<hr> معنی : خس خس، خس خس کردن، با صدا نفس کشیدن <hr> معانی دیگر : (سینه یا صدا و غیره) خس خس کردن

معنی : خس خس، خس خس کردن، با صدا نفس کشیدن معانی دیگر : (سینه یا صدا و غیره) خس خس کردن

wheeze

wheezing

<hr> معنی : دارای صدای خرخر، خس خس یا خر خر کننده <hr> معانی دیگر : (سینه یا صدا و غیره) خس خسی، خس خس دار، همراه با خس خس

معنی : دارای صدای خرخر، خس خس یا خر خر کننده معانی دیگر : (سینه یا صدا و غیره) خس خسی، خس خس دار، همراه با خس خس

wheezy

<hr> معنی : دانه، کورک، جوش، صدف حلزونی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) صدف حلزونی (انواع صدف های درشت دریایی که خوراکی هستند به ویژه از تیره ی buccinidae)

معنی : دانه، کورک، جوش، صدف حلزونی معانی دیگر : (جانور شناسی) صدف حلزونی (انواع صدف های درشت دریایی که خوراکی هستند به ویژه از تیره ی buccinidae)

whelk

<hr> معنی : احاطه کردن، غرق کردن، چپه کردن <hr> معانی دیگر : مغروق کردن، فرا گرفتن، پوشاندن، منکوب کردن

معنی : احاطه کردن، غرق کردن، چپه کردن معانی دیگر : مغروق کردن، فرا گرفتن، پوشاندن، منکوب کردن

whelm

<hr> معنی : بچه، توله، بچهحیوان، توله سگ، بچه هرنوع حیوان گوشتخوار، توله زاییدن <hr> معانی دیگر : (تحقیرآمیز) کودک، تخم جن، جوانک، بچه سگ، سگ توله، (شیر و پلنگ و خرس و گرگ و غیره) بچه، (چرخ دندانه دار یا زنجیر خور) دندانه، (معمولا جمع - چرخ چاه و دوار کشتی و غیره) تخته ی طولی، میله ی طولی، رجوع شود به: sprocket

معنی : بچه، توله، بچهحیوان، توله سگ، بچه هرنوع حیوان گوشتخوار، توله زاییدن معانی دیگر : (تحقیرآمیز) کودک، تخم جن، جوانک، بچه سگ، سگ توله، (شیر و پلنگ و خرس و گرگ و غیره) بچه، (چرخ دندانه دار یا زنجیر خور) دندانه، (معمولا جمع - چرخ چاه و دوار کشتی و غیره) تخته ی طولی، میله ی طولی، رجوع شود به: sprock

واژه های حرف "w" - جملات نمونه