جملات نمونه

<hr> معنی : چون، وقتی که، کی، موقعی که، در موقع، چه وقت <hr> معانی دیگر : چه هنگام، در چه شرایطی، در چه هنگام، در چه مورد (یا موارد)، هنگامی که، در ایامی که، (در) دورانی که، (در) طی، (زمانی) که، به مجرد اینکه، تا، هرگاه، هر وقت، اگر، درحالی که

معنی : چون، وقتی که، کی، موقعی که، در موقع، چه وقت معانی دیگر : چه هنگام، در چه شرایطی، در چه هنگام، در چه مورد (یا موارد)، هنگامی که، در ایامی که، (در) دورانی که، (در) طی، (زمانی) که، به مجرد اینکه، تا، هرگاه، هر وقت، اگر، درحالی که

when

when the time comes

<hr> معنی : از کجا، از چه رو، که از انجا، چه جا <hr> معانی دیگر : از آنجایی که، از همان محل که، به همان جایی که، که از آنجا

معنی : از کجا، از چه رو، که از انجا، چه جا معانی دیگر : از آنجایی که، از همان محل که، به همان جایی که، که از آنجا

whence

<hr> معنی : هنگامیکه، هر گاه، هر زمان که، هر وقت که <hr> معانی دیگر : (برای تاکید - از when قوی تر است) کی، آخر چه هنگام، پس کی، هر وقت، هر هنگام (قدیمی - شاعرانه: wheneer)

معنی : هنگامیکه، هر گاه، هر زمان که، هر وقت که معانی دیگر : (برای تاکید - از when قوی تر است) کی، آخر چه هنگام، پس کی، هر وقت، هر هنگام (قدیمی - شاعرانه: wheneer)

whenever

<hr> معنی : هر کجا، اینجا، از کجا، چه جا، کجا، جایی که، در کجا، در جایی که، در کدام محل، در کدام قسمت، در چه موقعیتی، از چه منبعی <hr> معانی دیگر : کو، در چه وضعی، از چه نظر، در چه مورد، در آنجا، آنجایی که، آنجاست که، محلی که، که در آن، که آنجا، هر جا، به جایی که، به آنجا که، به آن محل که، (عامیانه) که، مکان، به کجا، به کدام محل، (عامیانه) رجوع شود به: whereas

معنی : هر کجا، اینجا، از کجا، چه جا، کجا، جایی که، در کجا، در جایی که، در کدام محل، در کدام قسمت، در چه موقعیتی، از چه منبعی معانی دیگر : کو، در چه وضعی، از چه نظر، در چه مورد، در آنجا، آنجایی که، آنجاست که، محلی که، که در آن، که آنجا، هر جا، به جایی که، به آنجا که، به آن محل که، (عامیانه) که، مکان،

where

<hr> کجا، در چه محل، جا، محل، محل سکونت (where about هم می گویند)، (مهجور) که، که در یا روی آن (یا او)، تقیبا، درکجاها، جای تقریبی، حدودتقریبی

کجا، در چه محل، جا، محل، محل سکونت (where about هم می گویند)، (مهجور) که، که در یا روی آن (یا او)، تقیبا، درکجاها، جای تقریبی، حدودتقریبی

whereabouts

<hr> معنی : در حقیقت، چون، از انجاییکه، نظر به اینکه، در حالیکه، با در نظر گرفتن اینکه <hr> معانی دیگر : (به ویژه در اسناد رسمی) نظر به این که، از آنجا که، از سوی دیگر، در صورتی که

معنی : در حقیقت، چون، از انجاییکه، نظر به اینکه، در حالیکه، با در نظر گرفتن اینکه معانی دیگر : (به ویژه در اسناد رسمی) نظر به این که، از آنجا که، از سوی دیگر، در صورتی که

whereas

<hr> معنی : که در انجا، که از ان بابت، که بدان جهت <hr> معانی دیگر : (قدیمی) در آن هنگام، (در وقتی) که

معنی : که در انجا، که از ان بابت، که بدان جهت معانی دیگر : (قدیمی) در آن هنگام، (در وقتی) که

whereat

<hr> معنی : که بوسیله ان، که بموجب ان، بچه وسیله <hr> معانی دیگر : (قدیمی) چگونه، از چه طریق، (که) با آن، از طریق آن، طبق آن، به موجب آن، (که) با استناد به آن

معنی : که بوسیله ان، که بموجب ان، بچه وسیله معانی دیگر : (قدیمی) چگونه، از چه طریق، (که) با آن، از طریق آن، طبق آن، به موجب آن، (که) با استناد به آن

whereby

<hr> معنی : چرا، برای چه، بچه دلیل، بچه علت، بخاطر چه <hr> معانی دیگر : (قدیمی) چرا، آن که، برای آن که، این که، بنابراین، لذا، دلیل، علت

معنی : چرا، برای چه، بچه دلیل، بچه علت، بخاطر چه معانی دیگر : (قدیمی) چرا، آن که، برای آن که، این که، بنابراین، لذا، دلیل، علت

wherefore

<hr> (که) از آن، که ازان جا، ازچه، ازکدام

(که) از آن، که ازان جا، ازچه، ازکدام

wherefrom

<hr> معنی : در جایی که، که در ان، در چه خصوصیتی، در چه زمینه، در چه، در اثنای اینکه، در موردیکه <hr> معانی دیگر : چگونه، از چه طریق، از چه نظر، که در آن، (که) از آن، (قدیمی)

معنی : در جایی که، که در ان، در چه خصوصیتی، در چه زمینه، در چه، در اثنای اینکه، در موردیکه معانی دیگر : چگونه، از چه طریق، از چه نظر، که در آن، (که) از آن، (قدیمی)

wherein

<hr> معنی : از انجاییکه، از چه چیز، از چه، از که <hr> معانی دیگر : (که) درباره ی آن

معنی : از انجاییکه، از چه چیز، از چه، از که معانی دیگر : (که) درباره ی آن

whereof

<hr> معنی : در انجا، از چه، روی چه چیز، روی چه <hr> معانی دیگر : به چه چیزی، (که) روی آن، (که) بر آن، (قدیمی)

معنی : در انجا، از چه، روی چه چیز، روی چه معانی دیگر : به چه چیزی، (که) روی آن، (که) بر آن، (قدیمی)

whereon

<hr> معنی : چه بچه چیز، بکجا، بچه منظور، بچه هدفی <hr> معانی دیگر : که به سوی آن، که به آن سو، به چه سمت ؟، به کدام سو؟، در کدام جهت ؟، whereunto چه بچه چیز

معنی : چه بچه چیز، بکجا، بچه منظور، بچه هدفی معانی دیگر : که به سوی آن، که به آن سو، به چه سمت ؟، به کدام سو؟، در کدام جهت ؟، whereunto چه بچه چیز

whereto

<hr> معنی : روی چه، که بر روی ان، که در نتیجه ان <hr> معانی دیگر : که بر آن، که روی آن، در نتیجه ی آن، و در آن هنگام

معنی : روی چه، که بر روی ان، که در نتیجه ان معانی دیگر : که بر آن، که روی آن، در نتیجه ی آن، و در آن هنگام

whereupon

<hr> معنی : جایی که، آنجا که، هر کجا که، هر جا که <hr> معانی دیگر : هر کجا، هر جا، هر محل (که)، (عامیانه - برای تاکید - از where قوی تر است) کجا، چه محل، در کجا (شعر قدیم: where'er)، انجا که

معنی : جایی که، آنجا که، هر کجا که، هر جا که معانی دیگر : هر کجا، هر جا، هر محل (که)، (عامیانه - برای تاکید - از where قوی تر است) کجا، چه محل، در کجا (شعر قدیم: where'er)، انجا که

wherever

<hr> معنی : بچه وسیله، بچه چیز، که با ان، با چه <hr> معانی دیگر : (قدیمی) با چه (چیز)؟، چگونه ؟، (که) با آن، چیزی که با آن...، وسیله

معنی : بچه وسیله، بچه چیز، که با ان، با چه معانی دیگر : (قدیمی) با چه (چیز)؟، چگونه ؟، (که) با آن، چیزی که با آن...، وسیله

wherewith

<hr> معنی : که بوسیله ان، که با ان <hr> معانی دیگر : وسیله ی انجام کاری، استطاعت، تا چه چیز، چیزی که بوسیله ان عملی قابل اجراست

معنی : که بوسیله ان، که با ان معانی دیگر : وسیله ی انجام کاری، استطاعت، تا چه چیز، چیزی که بوسیله ان عملی قابل اجراست

wherewithal

<hr> معنی : عمل تیزکردن، عمل تیز کردن بوسیله مالش، بر انگیختن، تهییج کردن، تیز کردن <hr> معانی دیگر : (چاقو و غیره) تیز کردن (hone هم می گویند)، مشتاق کردن، خواستار کردن، (اشتها یا میل و غیره) تیز کردن، تیز سازی، صاف کن، ابچرا

معنی : عمل تیزکردن، عمل تیز کردن بوسیله مالش، بر انگیختن، تهییج کردن، تیز کردن معانی دیگر : (چاقو و غیره) تیز کردن (hone هم می گویند)، مشتاق کردن، خواستار کردن، (اشتها یا میل و غیره) تیز کردن، تیز سازی، صاف کن، ابچرا

whet

<hr> معنی : چه، چه، ایا، خواه <hr> معانی دیگر : آیا، که، که آیا، چه ...، خواه ...، اعم از اینکه، (قدیمی) کدام ؟، کدام یک ؟

معنی : چه، چه، ایا، خواه معانی دیگر : آیا، که، که آیا، چه ...، خواه ...، اعم از اینکه، (قدیمی) کدام ؟، کدام یک ؟

whether

<hr> معنی : تیز کننده، سنگ چاقو تیز کن، تند کننده <hr> معانی دیگر : سنگ ساب، افسان، سنگ فسان، آژینه

معنی : تیز کننده، سنگ چاقو تیز کن، تند کننده معانی دیگر : سنگ ساب، افسان، سنگ فسان، آژینه

whetstone

<hr> (ندا، حاکی از شگفتی یا رفع دلواپسی و غیره) واه !، وای !، صدای سوت حاکی از حیرت یا تحسین

(ندا، حاکی از شگفتی یا رفع دلواپسی و غیره) واه !، وای !، صدای سوت حاکی از حیرت یا تحسین

whew

<hr> معنی : مایه، کشک، اب پنیر، شیر چرخ کرده، پنیر اب <hr> معانی دیگر : شیرابه (بخش آب مانند شیر)، آب پنیر، آب ماست (در برابر: کتخ یا بخش سفید شیر curd)، شیر چر&nbsp; کرده

معنی : مایه، کشک، اب پنیر، شیر چرخ کرده، پنیر اب معانی دیگر : شیرابه (بخش آب مانند شیر)، آب پنیر، آب ماست (در برابر: کتخ یا بخش سفید شیر curd)، شیر چر کرده

whey

<hr> معنی : چه، که، این، که این، کدام <hr> معانی دیگر : کدام ؟، کدامین ؟، کدام یک ؟، چه ؟، آنچه را که، هر کدام (را که)، و این، که آن (آنها)، و این (اینها)، رجوع شود به: whichever، این هم، که این هم

معنی : چه، که، این، که این، کدام معانی دیگر : کدام ؟، کدامین ؟، کدام یک ؟، چه ؟، آنچه را که، هر کدام (را که)، و این، که آن (آنها)، و این (اینها)، رجوع شود به: whichever، این هم، که این هم

which

<hr> هر کدام، هر یک، هر کدام را که، کدام، whichsoever صورت موکدwhich، هر کدام که، هریک که

هر کدام، هر یک، هر کدام را که، کدام، whichsoever صورت موکدwhich، هر کدام که، هریک که

whichever

<hr> معنی : وزش، باد، بو، پرچم، پف، دود، نفخه، دروغ در چیزی گفتن، وزاندن، با صدای پف حرکت دادن، دروغ گفتن، وزیدن <hr> معانی دیگر : (هوا یا دود و غیره) توده، ابرچه، اثر، نشانه، دمیدن، فوت کردن، پف کردن، (کوچک) سیگار برگ، نسیم، نفس، (دود سیگار و غیره) پک، پک زدن، بوی بد، بوی گند دادن، دروه گفتن، دروه در چیزی گفتن، چاخان

معنی : وزش، باد، بو، پرچم، پف، دود، نفخه، دروغ در چیزی گفتن، وزاندن، با صدای پف حرکت دادن، دروغ گفتن، وزیدن معانی دیگر : (هوا یا دود و غیره) توده، ابرچه، اثر، نشانه، دمیدن، فوت کردن، پف کردن، (کوچک) سیگار برگ، نسیم، نفس، (دود سیگار و غیره) پک، پک زدن، بوی بد، بوی گند دادن، دروه گفتن، دروه در چیزی گف

whiff

<hr> معنی : عضو حزب 'ویگ' در انگلیس قدیم <hr> معانی دیگر : (انگلیس قرون 18 و 19) عضو حزب اصلاح طلب (که بعدا حزب لیبرال نامیده شد)، ویگ، (انقلاب امریکا) هوادار استقلال و مخالف همبستگی با انگلیس، آزادیخواه، هوادار حزب لیبرال و دیدگاه های لیبرال ها

معنی : عضو حزب 'ویگ' در انگلیس قدیم معانی دیگر : (انگلیس قرون 18 و 19) عضو حزب اصلاح طلب (که بعدا حزب لیبرال نامیده شد)، ویگ، (انقلاب امریکا) هوادار استقلال و مخالف همبستگی با انگلیس، آزادیخواه، هوادار حزب لیبرال و دیدگاه های لیبرال ها

whig

<hr> معنی : گذراندن، تاموقعی که، هنگامیکه، در صورتیکه، مادامی که، در حین، حال انکه <hr> معانی دیگر : مدت، زمان، (زمان) چندی، همزمان با، در طی زمانی که، در مدتی که، وقتی که، حالا که، اکنون که، تا، تا اینکه، گو اینکه، گرچه، هرچند، با آنکه، درحالی که، (معمولا با: away) وقت گذراندن، وقت تلف کردن، مدت کوتاه، چند صباحی، (زمان) کمی، با وجود آنکه، (قدیمی) رجوع شود به: until، سپری کردن

معنی : گذراندن، تاموقعی که، هنگامیکه، در صورتیکه، مادامی که، در حین، حال انکه معانی دیگر : مدت، زمان، (زمان) چندی، همزمان با، در طی زمانی که، در مدتی که، وقتی که، حالا که، اکنون که، تا، تا اینکه، گو اینکه، گرچه، هرچند، با آنکه، درحالی که، (معمولا با: away) وقت گذراندن، وقت تلف کردن، مدت کوتاه، چند ص

while

<hr> معنی : در حالیکه <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند) گاهی از اوقات، گاهی

معنی : در حالیکه معانی دیگر : (اسکاتلند) گاهی از اوقات، گاهی

whiles

<hr> معنی : پیش تر، سابقا، یک زمانی، گاهی، در سابق <hr> معانی دیگر : پیشین، اسبق، قبلی، (قدیمی)، در پیش

معنی : پیش تر، سابقا، یک زمانی، گاهی، در سابق معانی دیگر : پیشین، اسبق، قبلی، (قدیمی)، در پیش

whilom

<hr> معنی : در حالیکه، در مدتی که، در خلال مدتی که، ضمناینکه <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: while

معنی : در حالیکه، در مدتی که، در خلال مدتی که، ضمناینکه معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: while

whilst

<hr> معنی : خیال، هوس، علاقه دمدمی، وهم، پنداره، وسواس، تلون مزاج، تغییر ناگهانی، هوی و هوس <hr> معانی دیگر : ویر، ریژ، هوسبازی، تلون، هر دم خیالی

معنی : خیال، هوس، علاقه دمدمی، وهم، پنداره، وسواس، تلون مزاج، تغییر ناگهانی، هوی و هوس معانی دیگر : ویر، ریژ، هوسبازی، تلون، هر دم خیالی

whim

<hr> معنی : ناله، زاری، شیون، با صدا حرکت کردن، زار زار گریه کردن، شیون و جیغ و داد کردن، زوزه کشیدن، ناله کردن، نالیدن، ناله و شکایت کردن <hr> معانی دیگر : موییدن، مویه کردن، زنوییدن، هق هق (گریه) کردن، زاریدن، زاری کردن، هق هق کنان گفتن، گریه کنان اظهار کردن، ناله کنان گفتن، زنویه

معنی : ناله، زاری، شیون، با صدا حرکت کردن، زار زار گریه کردن، شیون و جیغ و داد کردن، زوزه کشیدن، ناله کردن، نالیدن، ناله و شکایت کردن معانی دیگر : موییدن، مویه کردن، زنوییدن، هق هق (گریه) کردن، زاریدن، زاری کردن، هق هق کنان گفتن، گریه کنان اظهار کردن، ناله کنان گفتن، زنویه

whimper

<hr> معنی : هوس، بوالهوسی، وسواس، تلون مزاج <hr> معانی دیگر : whimsy بوالهوس

معنی : هوس، بوالهوسی، وسواس، تلون مزاج معانی دیگر : whimsy بوالهوس

whimsey

<hr> معنی : غریب، بوالهوس، وسواسی، دهن بین <hr> معانی دیگر : هوسباز، بلهوس، هر دم خیال، هر دمبیل، بلهوسانه، هوسبازانه، هوس آلود، ویری، دمدمی، گهگیر، غیرقابل پیش بینی، whimsicallity بوالهوس، خیالباف

معنی : غریب، بوالهوس، وسواسی، دهن بین معانی دیگر : هوسباز، بلهوس، هر دم خیال، هر دمبیل، بلهوسانه، هوسبازانه، هوس آلود، ویری، دمدمی، گهگیر، غیرقابل پیش بینی، whimsicallity بوالهوس، خیالباف

whimsical

whimsically

<hr> معنی : هوس، علاقه دمدمی، بوالهوسی، وسواس، تلون مزاج <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: whim، خواب و خیال، وهم، whimsey بوالهوسی

معنی : هوس، علاقه دمدمی، بوالهوسی، وسواس، تلون مزاج معانی دیگر : رجوع شود به: whim، خواب و خیال، وهم، whimsey بوالهوسی

whimsy

<hr> معنی : هر نوع سنگ سخت، چرخ یا جراثقال معدن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: furze، (انواع سنگ های بازالتی یا آذرین) وین (whinstone هم می گویند)، whinstone هرنوع سنگ سخت، چر&nbsp; یا جراثقال معدن

معنی : هر نوع سنگ سخت، چرخ یا جراثقال معدن معانی دیگر : رجوع شود به: furze، (انواع سنگ های بازالتی یا آذرین) وین (whinstone هم می گویند)، whinstone هرنوع سنگ سخت، چر یا جراثقال معدن

whin

<hr> معنی : ناله، فغان، با ناله گفتن، با صدا حرکت کردن، ناله کردن، نالیدن، ناله و شکایت کردن <hr> معانی دیگر : موییدن، نق زدن، شکوه و زاری کردن، زوزه کشیدن، زنوییدن، با آه و ناله گفتن، مویه، زاری، نق نق

معنی : ناله، فغان، با ناله گفتن، با صدا حرکت کردن، ناله کردن، نالیدن، ناله و شکایت کردن معانی دیگر : موییدن، نق زدن، شکوه و زاری کردن، زوزه کشیدن، زنوییدن، با آه و ناله گفتن، مویه، زاری، نق نق

whine

whiner

whinger

<hr> معنی : شیهه اسب، صدایی شبیه شیهه، شیهه کشیدن <hr> معانی دیگر : پوشیده از جگن، (اسب) شیهه ی کوتاه، با صدای شیهه مانند گفتن

معنی : شیهه اسب، صدایی شبیه شیهه، شیهه کشیدن معانی دیگر : پوشیده از جگن، (اسب) شیهه ی کوتاه، با صدای شیهه مانند گفتن

whinny

<hr> اهل گریه و زاری، نق نقو (whiney هم می نویسند)

اهل گریه و زاری، نق نقو (whiney هم می نویسند)

whiny

<hr> معنی : شلاق، تازیانه، ضربهیا تکانشلاقی، ضربهناگهانی و شدید، حرکت تند و سریع و با ضربت، شلاق زدن، تازیانه زدن <hr> معانی دیگر : دوال، ضربه ی شلاق، حرکت شلاقی، (با: off یا out یا up و غیره) ناگهان درآوردن یا انداختن یا کشیدن، (به ویژه با تازیانه) راندن، مجبور کردن، (گویی با شلاق) زدن، (به ویژه خامه یا سفیده ی تخم مرغ) زدن، هم زدن، کف آلود کردن، (عامیانه - مسابقه و غیره) شکست دادن، بردن از، (به سرعت یا ناگهان) حرکت کردن، (شلاق وار) تکان خوردن، (انگلیس - خودمانی) دزدیدن، (کسی که شلاق می زند: مثلا به اسب کالسکه) تازیانه زن، سورچی، شلاق دار، رئیس فراکسیون حزب در پارلمان (party whip هم می گویند)، (انگلیس) فراخوان اعضای حزب (که نماینده ی مجلس هستند) برای حضور در جلسه ی پارلمان و رای دادن، حرکت شلاق وار، هر چیز شلاق مانند (از نظر شکل یا کاربرد)، آنتن میله ای (whip antenna هم می گویند)، آنتن اتومبیل، (با انتقاد و غیره) حمله کردن به، تاختن بر، (خیاطی) کوک زدن، شلاقی انجام دادن

معنی : شلاق، تازیانه، ضربهیا تکانشلاقی، ضربهناگهانی و شدید، حرکت تند و سریع و با ضربت، شلاق زدن، تازیانه زدن معانی دیگر : دوال، ضربه ی شلاق، حرکت شلاقی، (با: off یا out یا up و غیره) ناگهان درآوردن یا انداختن یا کشیدن، (به ویژه با تازیانه) راندن، مجبور کردن، (گویی با شلاق) زدن، (به ویژه خامه یا سفید

whip

<hr> دستی که با آن کالسکه چی (و غیره) شلاق را نگه می دارد، دست شلاق، دست شلاق موقعیت برتر، دست بالا

دستی که با آن کالسکه چی (و غیره) شلاق را نگه می دارد، دست شلاق، دست شلاق موقعیت برتر، دست بالا

whip hand

<hr> 1- انگیزاندن، برانگیختن، تحریک و تهییج کردن، شورانیدن 2- (عامیانه - با سرعت و مهارت) تهیه کردن، آماده کردن، مهیا کردن

1- انگیزاندن، برانگیختن، تحریک و تهییج کردن، شورانیدن 2- (عامیانه - با سرعت و مهارت) تهیه کردن، آماده کردن، مهیا کردن

whip up

<hr> معنی : زه، سر سخت، نخ تابیده، پارچه محکم و دارای نختابیده <hr> معانی دیگر : طناب شلاق، طناب تابیده (که با آن شلاق می سازند)، ن&nbsp;تابیده، پارچه محکم و دارای ن&nbsp;تابیده

معنی : زه، سر سخت، نخ تابیده، پارچه محکم و دارای نختابیده معانی دیگر : طناب شلاق، طناب تابیده (که با آن شلاق می سازند)، ن تابیده، پارچه محکم و دارای ن تابیده

واژه های حرف "w" - جملات نمونه