انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : عشق ورزیدن، عشقبازی کردن <hr> معانی دیگر : 1- جماع کردن، همخوابی کردن 2- ماچ و بوسه کردن

معنی : عشق ورزیدن، عشقبازی کردن معانی دیگر : 1- جماع کردن، همخوابی کردن 2- ماچ و بوسه کردن

make love

make merry

<hr> صدا کردن، سروصدا کردن، تلق تلوق کردن

صدا کردن، سروصدا کردن، تلق تلوق کردن

make noise

make of

<hr> فرار کردن، رفتن، ناگهان ترک کردن، باعجله ترک کردن

فرار کردن، رفتن، ناگهان ترک کردن، باعجله ترک کردن

make off

<hr> معنی : تنظیم کردن، موفق شدن، معنی چیزی را پیدا کردن <hr> معانی دیگر : 1- به اشکال دیدن 2- فهمیدن 3- نوشیدن 4- موفق شدن 5- عشق بازی کردن 6- جماع کردن، سردراوردن از

معنی : تنظیم کردن، موفق شدن، معنی چیزی را پیدا کردن معانی دیگر : 1- به اشکال دیدن 2- فهمیدن 3- نوشیدن 4- موفق شدن 5- عشق بازی کردن 6- جماع کردن، سردراوردن از

make out

make out of

<hr> معنی : واگذار کردن، انتقال دادن، دوباره ساختن <hr> معانی دیگر : 1- تعمیر کردن، نوسازی کردن، دگرگون کردن 2- (با امضای سند رسمی) مالکیت را به دیگری منتقل کردن

معنی : واگذار کردن، انتقال دادن، دوباره ساختن معانی دیگر : 1- تعمیر کردن، نوسازی کردن، دگرگون کردن 2- (با امضای سند رسمی) مالکیت را به دیگری منتقل کردن

make over

make pass

make peace

make pure

make relaxed

<hr> قابل درک بودن، معنی داشتن، معقول بودن

قابل درک بودن، معنی داشتن، معقول بودن

make sense

make towards

make unnecessary

<hr> معنی : درست کردن، ترکیب کردن، جبران کردن، خوشامد گویی کردن، جعل کردن، گریم کردن، ترکیب، آرایش، گریم، بزک، ساختمان یاحالت داستان ساختگی، توالت، در ارایش <hr> معانی دیگر : 1- ترکیب کردن، ساختن، به هم وصل کردن 2- تشکیل دادن 3- اختراع کردن 4- (کمبود و غیره) برطرف کردن 5- جبران کردن 6-ترتیب دادن 7- آشتی کردن 8- بزک کردن، گریم کردن 9- تصمیم گرفتن، ترکیب، ساختمان یاحالت داستان ساختگی، در تاتر ارایش، بزک، توالت

معنی : درست کردن، ترکیب کردن، جبران کردن، خوشامد گویی کردن، جعل کردن، گریم کردن، ترکیب، آرایش، گریم، بزک، ساختمان یاحالت داستان ساختگی، توالت، در ارایش معانی دیگر : 1- ترکیب کردن، ساختن، به هم وصل کردن 2- تشکیل دادن 3- اختراع کردن 4- (کمبود و غیره) برطرف کردن 5- جبران کردن 6-ترتیب دادن 7- آشتی کردن 

make up

make up for

<hr> تصمیم گرفتن، به نظر قطعی رسیدن

تصمیم گرفتن، به نظر قطعی رسیدن

make up one's mind

make vibrant sounds

make water

<hr> معنی : پیش رفتن <hr> معانی دیگر : 1- راه را (برای کسی) باز کردن، کنار رفتن 2- پیشرفت کردن

معنی : پیش رفتن معانی دیگر : 1- راه را (برای کسی) باز کردن، کنار رفتن 2- پیشرفت کردن

make way

make-believe

make-peace

make-up

make-work

makeable

makebate

makebates

makedom

makefast

makefasts

makefile

makeless

makeover

<hr> معنی : سازنده، خالق <hr> معانی دیگر : کشنده ی چک یا سفته و غیره، (قدیمی) شاعر، (m بزرگ) خدا

معنی : سازنده، خالق معانی دیگر : کشنده ی چک یا سفته و غیره، (قدیمی) شاعر، (m بزرگ) خدا

maker

makeready

makes

<hr> معنی : چاره، وسیله، بدلی، چاره موقتی <hr> معانی دیگر : سردستی، موقتی، چاره ی موقتی، ادم رذل

معنی : چاره، وسیله، بدلی، چاره موقتی معانی دیگر : سردستی، موقتی، چاره ی موقتی، ادم رذل

makeshift

makeshiftiness

makeshiftness

makeshifts

makeup

makeup or make-up

makeup time

makeups

<hr> معنی : چیز یا عضو مکمل، چیز اظافی <hr> معانی دیگر : پارسنگ، مقدار کمبودی که باید به وزن چیزی اضافه شود

معنی : چیز یا عضو مکمل، چیز اظافی معانی دیگر : پارسنگ، مقدار کمبودی که باید به وزن چیزی اضافه شود

واژه های حرف "m" - انگلیسی به فارسی