<hr> معنی : ناپدیدی <hr> معانی دیگر : ناپیدا شدن، نامرئی شدن

معنی : ناپدیدی معانی دیگر : ناپیدا شدن، نامرئی شدن

disappearance

disappeard

disappeared

disappeared without a trace

disappearing

disappears

disapper

<hr> معنی : محروم کردن، مایوس کردن، نا امید کردن، دلسرد کردن <hr> معانی دیگر : تو ذوق کسی زدن، سرخورده کردن، خیط کردن، بور کردن، پکر کردن، (نقشه و قصد و غیره) ناکام کردن، برنیاوردن، برهم زدن، با شکست مواجه کردن، ناکام کردن

معنی : محروم کردن، مایوس کردن، نا امید کردن، دلسرد کردن معانی دیگر : تو ذوق کسی زدن، سرخورده کردن، خیط کردن، بور کردن، پکر کردن، (نقشه و قصد و غیره) ناکام کردن، برنیاوردن، برهم زدن، با شکست مواجه کردن، ناکام کردن

disappoint

disappointad

disappointat

<hr> معنی : مایوس، محزون ومغموم، ناامید، ناکام <hr> معانی دیگر : ناامید، ناکام، مایوس

معنی : مایوس، محزون ومغموم، ناامید، ناکام معانی دیگر : ناامید، ناکام، مایوس

disappointed

disappointedly

<hr> معنی : یاساور <hr> معانی دیگر : مایوس کننده

معنی : یاساور معانی دیگر : مایوس کننده

disappointing

disappointingly

<hr> معنی : محرومیت، حرمان، یاس، نومیدی، نا امیدی، دل شکستگی <hr> معانی دیگر : دلسردی، سرخوردگی، خیطی، بوری، ناکامیابی، پکری، مایه ی ناامیدی، سبب دلسردی، دلسرد کننده

معنی : محرومیت، حرمان، یاس، نومیدی، نا امیدی، دل شکستگی معانی دیگر : دلسردی، سرخوردگی، خیطی، بوری، ناکامیابی، پکری، مایه ی ناامیدی، سبب دلسردی، دلسرد کننده

disappointment

disappoints

disappoitingly

disapponting

disappreared

<hr> معنی : رد، مذمت، بی میلی، عدم تصویب، تقبیح <hr> معانی دیگر : عدم تایید، مخالفت، ناهمپذیری، مردودشناسی، ناپذیری، ناخشنودی، نارضایتی

معنی : رد، مذمت، بی میلی، عدم تصویب، تقبیح معانی دیگر : عدم تایید، مخالفت، ناهمپذیری، مردودشناسی، ناپذیری، ناخشنودی، نارضایتی

disapproval

<hr> معنی : ناپسند شمردن، رد کردن، تصویب نکردن <hr> معانی دیگر : تایید نکردن، مردود شناختن، محکوم شناختن، ابراز نارضایتی کردن، نپذیرفتن

معنی : ناپسند شمردن، رد کردن، تصویب نکردن معانی دیگر : تایید نکردن، مردود شناختن، محکوم شناختن، ابراز نارضایتی کردن، نپذیرفتن

disapprove

disapprove of

disapproved

disapproved of him

disapproving

<hr> معنی : خلع سلاح کردن، به حالت اشتی درامدن، غیر مسلح کردن <hr> معانی دیگر : خلع سلاح شدن یا کردن، جنگ افزار زدایی کردن، اسلحه (ی خود را) زمین گذاشتن، زراد زدایی کردن، بی زیان کردن، بی آزار کردن، آسیب زدایی کردن، بی ضرر کردن، تحبیب کردن

معنی : خلع سلاح کردن، به حالت اشتی درامدن، غیر مسلح کردن معانی دیگر : خلع سلاح شدن یا کردن، جنگ افزار زدایی کردن، اسلحه (ی خود را) زمین گذاشتن، زراد زدایی کردن، بی زیان کردن، بی آزار کردن، آسیب زدایی کردن، بی ضرر کردن، تحبیب کردن

disarm

<hr> تحبیب کننده، دوستی انگیز، مهرانگیز، (دشمنی یا سوظن یا ترس) دشمنی زدا، شک زدا، آشتی انگیز، مهرانگیز a disarming smile لبخند مهرانگیز

تحبیب کننده، دوستی انگیز، مهرانگیز، (دشمنی یا سوظن یا ترس) دشمنی زدا، شک زدا، آشتی انگیز، مهرانگیز a disarming smile لبخند مهرانگیز

disarming

disarmingly

disarms

<hr> معنی : ژولیدگی، اغتشاش، بی نظمی، درهم و برهمی <hr> معانی دیگر : نابسامانی، آشفتگی، درهم برهمی، به هم ریختگی، بی سرو سامانی، نابسامان کردن، آشفته کردن، به هم ریختن، (نظم چیزی را) به هم زدن، (جامه) نامرتبی، به هم خوردگی، (قدیمی) لباس کندن، (جامه از تن) درآوردن

معنی : ژولیدگی، اغتشاش، بی نظمی، درهم و برهمی معانی دیگر : نابسامانی، آشفتگی، درهم برهمی، به هم ریختگی، بی سرو سامانی، نابسامان کردن، آشفته کردن، به هم ریختن، (نظم چیزی را) به هم زدن، (جامه) نامرتبی، به هم خوردگی، (قدیمی) لباس کندن، (جامه از تن) درآوردن

disarray

<hr> معنی : از هم جدا کردن، از هم جدا شدن، بند از بند جدا کردن <hr> معانی دیگر : (بند به بند یا مفصل به مفصل) از هم باز کردن، وابندیدن، منفصل کردن، (ازهم) جدا کردن، بند از بند چیزی جدا کردن، منفصل شدن

معنی : از هم جدا کردن، از هم جدا شدن، بند از بند جدا کردن معانی دیگر : (بند به بند یا مفصل به مفصل) از هم باز کردن، وابندیدن، منفصل کردن، (ازهم) جدا کردن، بند از بند چیزی جدا کردن، منفصل شدن

disarticulate

disarticulation

disassembely

<hr> معنی : مجزا کردن، پیاده کردن، سوا کردن، به هم ریختن <hr> معانی دیگر : (ماشین آلات) پیاده کردن (در مقابل: سوار کردن assemble)، اوراق کردن، از هم باز کردن، پیاده کردن ماشین الات

معنی : مجزا کردن، پیاده کردن، سوا کردن، به هم ریختن معانی دیگر : (ماشین آلات) پیاده کردن (در مقابل: سوار کردن assemble)، اوراق کردن، از هم باز کردن، پیاده کردن ماشین الات

disassemble

<hr> (verb transitive) مجزا کردن، سوا کردن، پیاده کردن (ماشین الات)، به هم ریختن

(verb transitive) مجزا کردن، سوا کردن، پیاده کردن (ماشین الات)، به هم ریختن

disassembled

<hr> کامپیوتر : برنامه اى که کد زبان ماشین را گرفته و کد زبان اسمبلر را که برنامه به زبان ماشین از ان ایجاد مى شود تولید مى کند

کامپیوتر : برنامه اى که کد زبان ماشین را گرفته و کد زبان اسمبلر را که برنامه به زبان ماشین از ان ایجاد مى شود تولید مى کند

disassembler

<hr> پیاده کردن موتور علوم مهندسى : عکس عمل مونتاژ تجریه قطعات

پیاده کردن موتور علوم مهندسى : عکس عمل مونتاژ تجریه قطعات

disassembly

<hr> معنی : جدا کردن، مجزا کردن، همکاری نکردن، از همکاری دست کشیدن <hr> معانی دیگر : هم نشینی نکردن، قطع رابطه کردن، ترک مراوده کردن (بیشتر می گویند: dissociate)

معنی : جدا کردن، مجزا کردن، همکاری نکردن، از همکاری دست کشیدن معانی دیگر : هم نشینی نکردن، قطع رابطه کردن، ترک مراوده کردن (بیشتر می گویند: dissociate)

disassociate

<hr> معنی : عدم یا فسخ همکاری <hr> معانی دیگر : عدم یا فس&nbsp; همکاری

معنی : عدم یا فسخ همکاری معانی دیگر : عدم یا فس همکاری

disassociation

<hr> معنی : بدبختی، مصیبت، سیاه بختی، بلاء، فاجعه، حادثه بد، ستارهء بدبختی <hr> معانی دیگر : جانگدازه، بلا، سانحه، ابر موژ، بدبیاری بزرگ، آذرنگ، نافرخی، شکست کامل، ناکامی بزرگ، (عامیانه) افتضاح، آبروریزی

معنی : بدبختی، مصیبت، سیاه بختی، بلاء، فاجعه، حادثه بد، ستارهء بدبختی معانی دیگر : جانگدازه، بلا، سانحه، ابر موژ، بدبیاری بزرگ، آذرنگ، نافرخی، شکست کامل، ناکامی بزرگ، (عامیانه) افتضاح، آبروریزی

واژه های حرف "d" - پیشنهاد کاربران