<hr> معنی : نطق <hr> معانی دیگر : (سخنرانی) بخش پایانی، نتیجه گیری، تکرار و خلاصه سازی موضوع نطق

معنی : نطق معانی دیگر : (سخنرانی) بخش پایانی، نتیجه گیری، تکرار و خلاصه سازی موضوع نطق

peroration

peroviuns

perovskite

peroxidation

<hr> (شیمی) پروکسید، پراکسید، آب اکسیژنه، اکسیدی که دارای مقدار زیادی اکسیژن باشد مخصوصا اب اکسیژنه

(شیمی) پروکسید، پراکسید، آب اکسیژنه، اکسیدی که دارای مقدار زیادی اکسیژن باشد مخصوصا اب اکسیژنه

peroxide

peroxisomal

<hr> (زیست شناسی) پراکسیسم

peroxisome

peroxisome proliferator activated receptor gamma

perp

perpare

perpared

<hr> معنی : توجه کردن، تعمق کردن، دقیق بودن <hr> معانی دیگر : (معماری - سنگی که از دو طرف دیوار نمودار است) سنگ همبند (perpent هم می نویسند)، (قدیمی) تعمق کردن، مورد ملاحظه قرار دادن

معنی : توجه کردن، تعمق کردن، دقیق بودن معانی دیگر : (معماری - سنگی که از دو طرف دیوار نمودار است) سنگ همبند (perpent هم می نویسند)، (قدیمی) تعمق کردن، مورد ملاحظه قرار دادن

perpend

perpendlcular

perpense

perpertration of crime

perpetrat

<hr> معنی : مرتکب شدن، مقصر بودن، مرتکب کردن <hr> معانی دیگر : (عمل زشت) انجام دادن، (اشتباه) کردن، بدانجام دادن، بد نوشتن، دست انداختن، بامبول زدن، (شیطنت یا شوخی) کردن، (لطیفه) گفتن

معنی : مرتکب شدن، مقصر بودن، مرتکب کردن معانی دیگر : (عمل زشت) انجام دادن، (اشتباه) کردن، بدانجام دادن، بد نوشتن، دست انداختن، بامبول زدن، (شیطنت یا شوخی) کردن، (لطیفه) گفتن

perpetrate

perpetrated

<hr> معنی : ارتکاب <hr> معانی دیگر : ارتکاب

معنی : ارتکاب معانی دیگر : ارتکاب

perpetration

<hr> معنی : مرتکب جنایت یا جنحه <hr> معانی دیگر : مرتکب

معنی : مرتکب جنایت یا جنحه معانی دیگر : مرتکب

perpetrator

perpetrator of violence

<hr> معنی : همیشگی، ابدی <hr> معانی دیگر : جاوید، جاویدان، جاودانی، دائم، دائمی، مداوم، مدام، بی وقفه، پیوسته، لاینقطع، (شغل و غیره) تمام عمری، درازمدت، (مدت) نامحدود

معنی : همیشگی، ابدی معانی دیگر : جاوید، جاویدان، جاودانی، دائم، دائمی، مداوم، مدام، بی وقفه، پیوسته، لاینقطع، (شغل و غیره) تمام عمری، درازمدت، (مدت) نامحدود

perpetual

perpetual frost climate

perpetual peace

perpetual swaps

perpetual tourist

perpetual trading

perpetual war

<hr> همیشه، دائما، بطور ابدی، پیوسته

همیشه، دائما، بطور ابدی، پیوسته

perpetually

perpetually cold person

<hr> معنی : همیشگی کردن، دائمی کردن، جاودانی ساختن <hr> معانی دیگر : ابدی کردن، جاودانی کردن، (برای همیشه) در خاطر ثبت کردن، (هیچگاه) از یاد نبردن، زنده نگهداشتن، تداوم بخشیدن

معنی : همیشگی کردن، دائمی کردن، جاودانی ساختن معانی دیگر : ابدی کردن، جاودانی کردن، (برای همیشه) در خاطر ثبت کردن، (هیچگاه) از یاد نبردن، زنده نگهداشتن، تداوم بخشیدن

perpetuate

perpetuate a stereotype

perpetuated

perpetuating

<hr> مخلدسازى، جاودان سازى

perpetuation

perpetuator

<hr> معنی : دوام، ابد، پایایی، بقاء، جاودانی <hr> معانی دیگر : جاودانگی، ابدیت، بی پایانی، (حقوق یا مستمری) دائم، چیز مستمر، (حقوق) تمام عمری، بقا

معنی : دوام، ابد، پایایی، بقاء، جاودانی معانی دیگر : جاودانگی، ابدیت، بی پایانی، (حقوق یا مستمری) دائم، چیز مستمر، (حقوق) تمام عمری، بقا

perpetuity

perpheral

<hr> سردرگم، حیرت زده، گیج، سرگشته، حیران، هاج وواج، کاتوره، هامی، هامین، بغرنج، دشوار، پیچیده، غامض، مدغم، خیران، مبهوت، درهم

سردرگم، حیرت زده، گیج، سرگشته، حیران، هاج وواج، کاتوره، هامی، هامین، بغرنج، دشوار، پیچیده، غامض، مدغم، خیران، مبهوت، درهم

perplexed

perplexedly

perplexing

<hr> معنی : حیرت، بهت، حیرانی، سرگشتگی <hr> معانی دیگر : سردرگمی، گیجی، کاتورگی، هامیدگی، آسیمگی، هاژی، پیچیدگی، در همی، چیز بغرنج، مسئله، معضل، مشکل، بغرنجی، دشواری، گیجی کنندگی، حیرت انگیزی

معنی : حیرت، بهت، حیرانی، سرگشتگی معانی دیگر : سردرگمی، گیجی، کاتورگی، هامیدگی، آسیمگی، هاژی، پیچیدگی، در همی، چیز بغرنج، مسئله، معضل، مشکل، بغرنجی، دشواری، گیجی کنندگی، حیرت انگیزی

perplexity

perpose

perprogrammed

<hr> معنی : حاصل، چیز اکتسابی، عایدی اکتسابی، عایدی اضافه برحقوق <hr> معانی دیگر : (درآمد اضافه بر حقوق) مزایا، عایدی، انعام، شاگردانه، پول چای، زحمت وهنرشخصی

معنی : حاصل، چیز اکتسابی، عایدی اکتسابی، عایدی اضافه برحقوق معانی دیگر : (درآمد اضافه بر حقوق) مزایا، عایدی، انعام، شاگردانه، پول چای، زحمت وهنرشخصی

perquisite

perquisites

perra

<hr> معنی : درخت گلابی، شربت گلابی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در انگلیس - آب آلوی تخمیر شده) پری، اسم خاص مذکر

معنی : درخت گلابی، شربت گلابی معانی دیگر : (به ویژه در انگلیس - آب آلوی تخمیر شده) پری، اسم خاص مذکر

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران