<hr> معنی : پرهیزگار، مرتاض، پرهیزکار، ممسک در خورد و نوش و لذات <hr> معانی دیگر : میانه رو (به ویژه در خورد و خوراک و لذت ها)، اعتدال گرا، پارسا، مرتاض منش، مرتاضانه، مخالف استعمال مشروبات الکلی، پارسامنش

معنی : پرهیزگار، مرتاض، پرهیزکار، ممسک در خورد و نوش و لذات معانی دیگر : میانه رو (به ویژه در خورد و خوراک و لذت ها)، اعتدال گرا، پارسا، مرتاض منش، مرتاضانه، مخالف استعمال مشروبات الکلی، پارسامنش

abstemious

abstemious person

<hr> معنی : پارسایی، پرهیز گاری <hr> معانی دیگر : پرهیزوامساک درخورونوش

معنی : پارسایی، پرهیز گاری معانی دیگر : پرهیزوامساک درخورونوش

abstemiousness

<hr> معنی : خودداری از دادن رای، خود داری <hr> معانی دیگر : رای ممتنع، میانه روی، پرهیز، امتناع

معنی : خودداری از دادن رای، خود داری معانی دیگر : رای ممتنع، میانه روی، پرهیز، امتناع

abstention

<hr> معنی : پاک کردن، تمیز کردن، شستشو دادن <hr> معانی دیگر : زدودن، شستشو دادن زخم

معنی : پاک کردن، تمیز کردن، شستشو دادن معانی دیگر : زدودن، شستشو دادن زخم

absterge

<hr> معنی : شستشو دهنده، پاک کننده، ماده پاک کننده <hr> معانی دیگر : پاک کننده، شستشو دهنده، ماده پاک کننده

معنی : شستشو دهنده، پاک کننده، ماده پاک کننده معانی دیگر : پاک کننده، شستشو دهنده، ماده پاک کننده

abstergent

<hr> معنی : خود داری، پرهیز، ریاضت، پرهیز از استعمال مشروبات الکلی <hr> معانی دیگر : پارسایی، کف نفس، خویشتنداری، (در غذا و نوشیدنی ها) پرهیز کردن، میانه روی کردن، (کاتولیک) خودداری از گوشت خواری در روزهای خاصی از هفته

معنی : خود داری، پرهیز، ریاضت، پرهیز از استعمال مشروبات الکلی معانی دیگر : پارسایی، کف نفس، خویشتنداری، (در غذا و نوشیدنی ها) پرهیز کردن، میانه روی کردن، (کاتولیک) خودداری از گوشت خواری در روزهای خاصی از هفته

abstinence

<hr> معنی : خلاصه، مجمل، چکیده، جدا کردن، زبده، معنی، رساله، مطلق، انتزاعی، مجرد، صریح، غیر عملی، بیمسمی، عاری ازکیفیات واقعی، خشک، چکیدن، چکیده کردن، کش رفتن، تجزیه کردن، جوهرگرفتن از، بردن، ربودن <hr> معانی دیگر : غیر جسیم، برآهیخته، معنوی، غیر قابل لمس، خلاصه (کتاب یا مقاله)، مستخرجه، دزدیدن، زدن، اسم معنی (abstract noun)، (در مورد یادگیری یا فهم موضوع) مشکل، مبهم، سخت آموز، غامض، بغرنج، نظری، آرمانی، خیالی، خشک (در مقابل عملی)، (نقاشی) آبستره، منتزع کردن، تجرید کردن، خود را کنار کشیدن، دوری جستن، خلاصه کردن، تلخیص کردن، عاری ازکیفیات واقعی درمورد هنرهای ظریف نمودن، خلاصه ءکتاب

معنی : خلاصه، مجمل، چکیده، جدا کردن، زبده، معنی، رساله، مطلق، انتزاعی، مجرد، صریح، غیر عملی، بیمسمی، عاری ازکیفیات واقعی، خشک، چکیدن، چکیده کردن، کش رفتن، تجزیه کردن، جوهرگرفتن از، بردن، ربودن معانی دیگر : غیر جسیم، برآهیخته، معنوی، غیر قابل لمس، خلاصه (کتاب یا مقاله)، مستخرجه، دزدیدن، زدن، اسم معنی

abstract

<hr> معنی : پریشان خیال <hr> معانی دیگر : منتزع، جدا شده، مجزا شده، برآهیخته، مختصر

معنی : پریشان خیال معانی دیگر : منتزع، جدا شده، مجزا شده، برآهیخته، مختصر

abstracted

<hr> معنی : ربایش، انتزاع، تجرید، تجرد، چکیدگی، اختلاس، دزدی، براهنگ، بیخبری از کیفیات واقعی و ظاهری <hr> معانی دیگر : سرقت، آهنجش، برآهنجش، اسم معنی، چیز مجرد، امر انتزاعی، جداسازی، تصفیه، غیرعملی، غیر واقع بینانه، حواس پرتی، پریشان خیالی، تصویر آبستره، پریشان حواسی

معنی : ربایش، انتزاع، تجرید، تجرد، چکیدگی، اختلاس، دزدی، براهنگ، بیخبری از کیفیات واقعی و ظاهری معانی دیگر : سرقت، آهنجش، برآهنجش، اسم معنی، چیز مجرد، امر انتزاعی، جداسازی، تصفیه، غیرعملی، غیر واقع بینانه، حواس پرتی، پریشان خیالی، تصویر آبستره، پریشان حواسی

abstraction

<hr> معنی : اغفال کننده، تجردی، موجد تجرد، رباینده <hr> معانی دیگر : منتزع کننده، مجردساز، تجریدگر، آهنجشی، تجریدی، انتزاعی

معنی : اغفال کننده، تجردی، موجد تجرد، رباینده معانی دیگر : منتزع کننده، مجردساز، تجریدگر، آهنجشی، تجریدی، انتزاعی

abstractive

<hr> معنی : مغلق، پیچیده، غامض، پنهان <hr> معانی دیگر : مشکل، بغرنج، سخت آموز، مبهم، ژرف، دشوار

معنی : مغلق، پیچیده، غامض، پنهان معانی دیگر : مشکل، بغرنج، سخت آموز، مبهم، ژرف، دشوار

abstruse

<hr> معنی : مزخرف، مهملی، ناپسند، پوچ، مضحک، نامعقول، بی معنی، یاوه، چرند، نا مربوط <hr> معانی دیگر : احمقانه، عبث، گزافه، (منطق) باطل، محال، عبک

معنی : مزخرف، مهملی، ناپسند، پوچ، مضحک، نامعقول، بی معنی، یاوه، چرند، نا مربوط معانی دیگر : احمقانه، عبث، گزافه، (منطق) باطل، محال، عبک

absurd

<hr> معنی : پوچی، چرندی، مزخرف بودن، خلی، نا مربوطی <hr> معانی دیگر : بیهودگی، بی معنایی، نامعقولی، عقیده یا چیز پوچ، مطابقت، امر محال، حرف نامربوط

معنی : پوچی، چرندی، مزخرف بودن، خلی، نا مربوطی معانی دیگر : بیهودگی، بی معنایی، نامعقولی، عقیده یا چیز پوچ، مطابقت، امر محال، حرف نامربوط

absurdity

<hr> معنی : فقدان نیروی اراده، ضعف اراده، سستی <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) بی ارادگی، فقدان اراده و قدرت تصمیم گیری (aboulia هم می نویسند)

معنی : فقدان نیروی اراده، ضعف اراده، سستی معانی دیگر : (روان شناسی) بی ارادگی، فقدان اراده و قدرت تصمیم گیری (aboulia هم می نویسند)

abulia

<hr> معنی : فراوانی، وفور، فزونی، سرک <hr> معانی دیگر : وفور نعمت، ثروت، غنا

معنی : فراوانی، وفور، فزونی، سرک معانی دیگر : وفور نعمت، ثروت، غنا

abundance

<hr> معنی : فراوان، وافر، بسیار <hr> معانی دیگر : سرشار، غنی، ثروتمند، پرنعمت

معنی : فراوان، وافر، بسیار معانی دیگر : سرشار، غنی، ثروتمند، پرنعمت

abundant

<hr> بطورفراوان، بفراوانی، بحدوفور

بطورفراوان، بفراوانی، بحدوفور

abundantly

<hr> معنی : سوء استفاده، سوء استعمال

معنی : سوء استفاده، سوء استعمال

abusage

<hr> معنی : خفت، خواری، سوء استعمال، توهین، فحش، پرخاش، تهمت، بد زبانی، بد دهانی، سب، فحش دادن، بد بکار بردن، بد استعمال کردن، سو استفاده کردن از، بدرفتاری کردن نسبت به، به زنی تجاوز کردن، ننگین کردن، بدگویی کردن، پرخاش کردن، خوار کردن، خفت دادن، بدزبانی کردن، توهین کردن به، تجاوز به حقوق کسی کردن <hr> معانی دیگر : سواستفاده کردن، بد رفتاری کردن، خشونت کردن، آسیب رساندن، ضایع کردن، ناسزا گفتن، بد دهنی کردن، رنجاندن، هتاکی، اجحاف کردن، تعدی کردن، عادت یا رسم بد، سنت غلط، بی عدالتی، تجاوز به حقوق کسی

معنی : خفت، خواری، سوء استعمال، توهین، فحش، پرخاش، تهمت، بد زبانی، بد دهانی، سب، فحش دادن، بد بکار بردن، بد استعمال کردن، سو استفاده کردن از، بدرفتاری کردن نسبت به، به زنی تجاوز کردن، ننگین کردن، بدگویی کردن، پرخاش کردن، خوار کردن، خفت دادن، بدزبانی کردن، توهین کردن به، تجاوز به حقوق کسی کردن معانی 

abuse

abused

<hr> معنی : نا مربوط، تهمت، دشنام، فحاش، بدزبان، زبان دراز، توهینامیز، تجاوز به عصمت، تعدی، قابل استفاده، پرتوپ وتشر <hr> معانی دیگر : بد دهن، فحش آمیز، تند، بد رفتار، سو استفاده آمیز، اجحاف آمیز، n : سوء استفاده، سوء استعمال، شیادی، فریب، بد زبانی، adj : ناسزاوار

معنی : نا مربوط، تهمت، دشنام، فحاش، بدزبان، زبان دراز، توهینامیز، تجاوز به عصمت، تعدی، قابل استفاده، پرتوپ وتشر معانی دیگر : بد دهن، فحش آمیز، تند، بد رفتار، سو استفاده آمیز، اجحاف آمیز، n : سوء استفاده، سوء استعمال، شیادی، فریب، بد زبانی، adj : ناسزاوار

abusive

abusive language

<hr> معنی : دشنام، فحاشی، فحش کاری <hr> معانی دیگر : بدزبانی

معنی : دشنام، فحاشی، فحش کاری معانی دیگر : بدزبانی

abusiveness

<hr> معنی : متصل بودن یا شدن، مماس بودن، مجاور بودن <hr> معانی دیگر : متصل بودن، تلاقی کردن، در یک انتها با چیزی تماس داشتن (با on)، یا روی چیزی قرار گرفتن (با upon)، هم مرز بودن، جفت بودن، نزدیک بودن، خوردن

معنی : متصل بودن یا شدن، مماس بودن، مجاور بودن معانی دیگر : متصل بودن، تلاقی کردن، در یک انتها با چیزی تماس داشتن (با on)، یا روی چیزی قرار گرفتن (با upon)، هم مرز بودن، جفت بودن، نزدیک بودن، خوردن

abut

<hr> معنی : مجاورت، زمین همسایه، کنار، زمین سر حدی، طرف، زمین مجاور، حد، نیم پایه، پایه جناحی، مرز، بست دیوار، نزدیکی، اتصال، پشتیبان، سرحد، خرپا، سامان، پشت بند دیوار <hr> معانی دیگر : اتصال (در یک انتها)، تماس (از یک طرف)، روی هم قرارگیری، محل تماس، (پل سازی) دیواره های حائل طرفین پل، پایه های جناحی، (جغرافی) انتهای گسله، در پل سازی نیم پایه

معنی : مجاورت، زمین همسایه، کنار، زمین سر حدی، طرف، زمین مجاور، حد، نیم پایه، پایه جناحی، مرز، بست دیوار، نزدیکی، اتصال، پشتیبان، سرحد، خرپا، سامان، پشت بند دیوار معانی دیگر : اتصال (در یک انتها)، تماس (از یک طرف)، روی هم قرارگیری، محل تماس، (پل سازی) دیواره های حائل طرفین پل، پایه های جناحی، (جغراف

abutment

<hr> معنی : زمین همسایه، زمین سر حدی، زمین مجاور، مرز <hr> معانی دیگر : حد و مرز، نواحی حد فاصل، سرزمین های سرحدی، مرزها

معنی : زمین همسایه، زمین سر حدی، زمین مجاور، مرز معانی دیگر : حد و مرز، نواحی حد فاصل، سرزمین های سرحدی، مرزها

abuttals

<hr> معنی : مجاور، همسایه، هم مرز <hr> معانی دیگر : مجاور، هم مرز، همسایه

معنی : مجاور، همسایه، هم مرز معانی دیگر : مجاور، هم مرز، همسایه

abutting

<hr> معنی : عمیق، ژرف، بی پایان، گردابی، ناپیمودنی <hr> معانی دیگر : مغاک مانند، گودال مانند، ورطه ای، ژرفناک، شدید، فوق العاده، وحشتناک، بسیار زیاد

معنی : عمیق، ژرف، بی پایان، گردابی، ناپیمودنی معانی دیگر : مغاک مانند، گودال مانند، ورطه ای، ژرفناک، شدید، فوق العاده، وحشتناک، بسیار زیاد

abysmal

<hr> دارای شدت یا ژرفای سنجش ناپذیر، شکاف ژرف (در زمین)، ژرف گودال، ژرف گسله، مغاک، هاویه، ورطه، چهچال، اعماق (دریا)، ژرفنا، abysm : بسیار عمیق، بی پایان، غوطه ورساختن

دارای شدت یا ژرفای سنجش ناپذیر، شکاف ژرف (در زمین)، ژرف گودال، ژرف گسله، مغاک، هاویه، ورطه، چهچال، اعماق (دریا)، ژرفنا، abysm : بسیار عمیق، بی پایان، غوطه ورساختن

abyss

<hr> معنی : بسیار عمیق <hr> معانی دیگر : گردابی، ژرف، ورطه ای، ناپیمودنی

معنی : بسیار عمیق معانی دیگر : گردابی، ژرف، ورطه ای، ناپیمودنی

abyssal

<hr> معنی : اهل حبشه، مربوط به کشور حبش <hr> معانی دیگر : حبشی، اهل کشور حبشه، مربوط به کشور abyssinia

معنی : اهل حبشه، مربوط به کشور حبش معانی دیگر : حبشی، اهل کشور حبشه، مربوط به کشور abyssinia

abyssinian

ac-dc

<hr> معنی : اقاقیا، اکاسیا، اکاکیا، درخت صمغ عربی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، آکاسیا (درختان جنس acasia از خانواده ی mimosa)، رجوع شود به: gum arabic

معنی : اقاقیا، اکاسیا، اکاکیا، درخت صمغ عربی معانی دیگر : (گیاه شناسی)، آکاسیا (درختان جنس acasia از خانواده ی mimosa)، رجوع شود به: gum arabic

acacia

<hr> دانشگاه، مدرسه ی عالی، محیط دانشگاهی، دانشگاهیان، آکادمی

دانشگاه، مدرسه ی عالی، محیط دانشگاهی، دانشگاهیان، آکادمی

academia

<hr> معنی : عضو فرهنگستان، طرفدار حکمت و فلسفه افلاطون <hr> معانی دیگر : تحصیلی، آموزشی، غیر عملی، نظری (academical هم می گویند)، معلم، مدرس، استاد دانشگاه، دانشجو، دانشگاهی، وابسته به مدرسه ی عالی یا تحصیلات عالی، فرهنگستانی، وابسته به فرهنگستان، آکادمیک، اهل مطالعه، درس خوان، علم دوست، محقق، علمی، مربوط به فرهنگستان ادبی یا انجمن علمی

معنی : عضو فرهنگستان، طرفدار حکمت و فلسفه افلاطون معانی دیگر : تحصیلی، آموزشی، غیر عملی، نظری (academical هم می گویند)، معلم، مدرس، استاد دانشگاه، دانشجو، دانشگاهی، وابسته به مدرسه ی عالی یا تحصیلات عالی، فرهنگستانی، وابسته به فرهنگستان، آکادمیک، اهل مطالعه، درس خوان، علم دوست، محقق، علمی، مربوط به 

academic

<hr> آزادی دانشگاهی، آزادی علمی، آزادی آموزشی (که به استاد و دانشجو حق می دهد آزادانه مطالب مربوط به درس را بدون ترس از بازخواست مورد بحث و مطالعه قرار دهند)، ازادی عمل و بیان معلم یا استاد

آزادی دانشگاهی، آزادی علمی، آزادی آموزشی (که به استاد و دانشجو حق می دهد آزادانه مطالب مربوط به درس را بدون ترس از بازخواست مورد بحث و مطالعه قرار دهند)، ازادی عمل و بیان معلم یا استاد

academic freedom

<hr> سال دانشگاهی، سال تحصیلی

سال دانشگاهی، سال تحصیلی

academic year

<hr> معنی : عضو فرهنگستان، عضوانجمن علمی، عضو اکادمی، عضو انجمن دانش <hr> معانی دیگر : عضو فرهنگستان، عضو انجمن دانش، عضو اکادمی

معنی : عضو فرهنگستان، عضوانجمن علمی، عضو اکادمی، عضو انجمن دانش معانی دیگر : عضو فرهنگستان، عضو انجمن دانش، عضو اکادمی

academician

<hr> معنی : عضو فرهنگستان، فارغالتحصیل یا دانشجوی اکادمی <hr> معانی دیگر : فارهالتحصیل یا دانشجوی اکادمی

معنی : عضو فرهنگستان، فارغالتحصیل یا دانشجوی اکادمی معانی دیگر : فارهالتحصیل یا دانشجوی اکادمی

academist

<hr> معنی : فرهنگستان، دانشگاه، اکادمی، اموزشگاه، انجمن ادباء و علماء، انجمن دانش، مکتب و روش تدریس افلاطونی <hr> معانی دیگر : آکادمی، هنرسرا، هنرکده، دانشکده، مدرسه، مدرسه ی عالی، (امریکا) دبیرستان خصوصی، انجمن یا موسسه ی نویسندگان و هنرمندان، انجمن ادبی (یا هنری)، مکتب، نام باغی در نزدیکی اتن که افلاطون در ان تدریس میکرده است academy

معنی : فرهنگستان، دانشگاه، اکادمی، اموزشگاه، انجمن ادباء و علماء، انجمن دانش، مکتب و روش تدریس افلاطونی معانی دیگر : آکادمی، هنرسرا، هنرکده، دانشکده، مدرسه، مدرسه ی عالی، (امریکا) دبیرستان خصوصی، انجمن یا موسسه ی نویسندگان و هنرمندان، انجمن ادبی (یا هنری)، مکتب، نام باغی در نزدیکی اتن که افلاطون در 

academy

<hr> معنی : خاردار، تیغ دار <hr> معانی دیگر : خاردار، تیغدار

معنی : خاردار، تیغ دار معانی دیگر : خاردار، تیغدار

acanaceous

<hr> معنی : خار دار <hr> معانی دیگر : شوک دار، کنگری

معنی : خار دار معانی دیگر : شوک دار، کنگری

acanthaceous

<hr> معنی : خار دار، خاری، خارشکل، خار مانند <hr> معانی دیگر : مهره مانند، تیغ مانند، خارگونه، خارسان (acanthous هم می گویند)

معنی : خار دار، خاری، خارشکل، خار مانند معانی دیگر : مهره مانند، تیغ مانند، خارگونه، خارسان (acanthous هم می گویند)

acanthoid

<hr> معنی : کنگر، جنسی از فامیل اکانتاسه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) آکانتوس (جنس acanthus از تیره ی acanthaceae)

معنی : کنگر، جنسی از فامیل اکانتاسه معانی دیگر : (گیاه شناسی) آکانتوس (جنس acanthus از تیره ی acanthaceae)

acanthus

<hr> معنی : مواد کنه کش <hr> معانی دیگر : مواد کنه کش

معنی : مواد کنه کش معانی دیگر : مواد کنه کش

acaricide

<hr> معنی : بی ثمر، بی بر، بدون میوه <hr> معانی دیگر : نابارور، بی میوه، عقیم

معنی : بی ثمر، بی بر، بدون میوه معانی دیگر : نابارور، بی میوه، عقیم

acarpous

<hr> معنی : دارای اوتاد کامل، اسلم، مردد، شکاک <hr> معانی دیگر : (بدیع) دارای اوتاد کامل، دارای هجاهای کامل، قاضی یاشخصی که نمی تواند به صحت امری اطمینان حاصل کند، ادم دودل

معنی : دارای اوتاد کامل، اسلم، مردد، شکاک معانی دیگر : (بدیع) دارای اوتاد کامل، دارای هجاهای کامل، قاضی یاشخصی که نمی تواند به صحت امری اطمینان حاصل کند، ادم دودل

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد