<hr> معنی : بر امدگی، کلوخه، عقده، وابستگی به گره، قلنبه کوچک <hr> معانی دیگر : گره کوچک، ریزگره، گرهچه، گندلچه، گردلچه، (کالبد شناسی) باگره، باغره، غده ی کوچک، ریز دژپیه، گرمانچه، (گیاه شناسی - تکمه یا برجستگی کوچک روی ساقه یا ریشه به ویژه اگر حاوی ترکیزه هایی باشد که در جذب نیتروژن موثرند) ساق گرهک، ریش گرهک، ساق تکمه، ریش تکمه

معنی : بر امدگی، کلوخه، عقده، وابستگی به گره، قلنبه کوچک معانی دیگر : گره کوچک، ریزگره، گرهچه، گندلچه، گردلچه، (کالبد شناسی) باگره، باغره، غده ی کوچک، ریز دژپیه، گرمانچه، (گیاه شناسی - تکمه یا برجستگی کوچک روی ساقه یا ریشه به ویژه اگر حاوی ترکیزه هایی باشد که در جذب نیتروژن موثرند) ساق گرهک، ریش گره

nodule

<hr> معنی : قلنبه دار، دارای برامدگی های ریز <hr> معانی دیگر : nodulous قلنبه دار

معنی : قلنبه دار، دارای برامدگی های ریز معانی دیگر : nodulous قلنبه دار

nodulose

<hr> معنی : قلنبه دار، دارای برامدگی های ریز <hr> معانی دیگر : nodulose قلنبه دار

معنی : قلنبه دار، دارای برامدگی های ریز معانی دیگر : nodulose قلنبه دار

nodulous

<hr> معنی : گرفتاری، اشکال، گره <hr> معانی دیگر : (مثلا در داستان یا نمایش) گرفتاری، پیچیدگی، وضع دشوار، نودوس

معنی : گرفتاری، اشکال، گره معانی دیگر : (مثلا در داستان یا نمایش) گرفتاری، پیچیدگی، وضع دشوار، نودوس

nodus

<hr> معنی : عید نوئل، جشن میلاد مسیح، سرود میلاد مسیح <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر و مونث

معنی : عید نوئل، جشن میلاد مسیح، سرود میلاد مسیح معانی دیگر : اسم خاص مذکر و مونث

noel

<hr> معنی : ادراکی، ذهنی، هوشی، معرفتی <hr> معانی دیگر : اندیشه ای، تفکری، فکری، وابسته به مغز و عقل، عقلانی، شخص دانا و فکور، قیاس منطقی

معنی : ادراکی، ذهنی، هوشی، معرفتی معانی دیگر : اندیشه ای، تفکری، فکری، وابسته به مغز و عقل، عقلانی، شخص دانا و فکور، قیاس منطقی

noetic

<hr> معنی : قیاس منطقی <hr> معانی دیگر : عقلانیات

معنی : قیاس منطقی معانی دیگر : عقلانیات

noetics

<hr> معنی : میخ بزرگ چوبی <hr> معانی دیگر : (معماری)، قطعه چوبی که در دیوار کار می گذارند (تا بتوان روی آن میخ کوبید یا قلاب رخت آویز سوار کرد و غیره)، آجر چوبی، nogg می&nbsp; بزرگ چوبی، زرده تخم مره که بامشروب مخلوط شده باشد eggnog

معنی : میخ بزرگ چوبی معانی دیگر : (معماری)، قطعه چوبی که در دیوار کار می گذارند (تا بتوان روی آن میخ کوبید یا قلاب رخت آویز سوار کرد و غیره)، آجر چوبی، nogg می بزرگ چوبی، زرده تخم مره که بامشروب مخلوط شده باشد eggnog

<hr> معنی : سر، سرانسان، سطل چوبی، لیوان چوبی <hr> معانی دیگر : پیک (مشروب)، استکان، پیاله، جامچه، یک چهارم pint (در اندازه گیری آبجو و مشروب الکلی)، naggin : سطل چوبی

معنی : سر، سرانسان، سطل چوبی، لیوان چوبی معانی دیگر : پیک (مشروب)، استکان، پیاله، جامچه، یک چهارم pint (در اندازه گیری آبجو و مشروب الکلی)، naggin : سطل چوبی

noggin

<hr> معنی : بهر حال، ابدا، بهیچ وجه <hr> معانی دیگر : (محلی) به هیچ وجه، اصلا، با هیچ کلکی، ناجور

معنی : بهر حال، ابدا، بهیچ وجه معانی دیگر : (محلی) به هیچ وجه، اصلا، با هیچ کلکی، ناجور

nohow

<hr> معنی : فریاد، سر و صدا، صدا، شلوغ، بانگ، طنین، اختلال، قیل و قال، خش خش، پا رازیت، امد و رفته، شایعه و تهمت، صدا راه انداختن، سر و صدا و اشوب کردن، سروصدا راه انداختن <hr> معانی دیگر : صدا (به ویژه ناخوشایند)، جنجال، جار و جنجال، همهمه، خروش، تلق تلوق، (معمولا با: about و around و abroad و غیره) پراکندن (شایعه یا گزارش و غیره)، شایع کردن یا شدن، (عامیانه) شایع، رسوایی، بدگویی، اعتراض، اتهام، موضوع روز، ورد زبان ها، در افواه، (الکترونیک) پارازیت، نوفه، خش، نویز، سیگنال ناخواسته، هرزآوا، (نادر) پرحرفی کردن، بلند حرف زدن، سروصدا کردن، صدا کردن، شلوه

معنی : فریاد، سر و صدا، صدا، شلوغ، بانگ، طنین، اختلال، قیل و قال، خش خش، پا رازیت، امد و رفته، شایعه و تهمت، صدا راه انداختن، سر و صدا و اشوب کردن، سروصدا راه انداختن معانی دیگر : صدا (به ویژه ناخوشایند)، جنجال، جار و جنجال، همهمه، خروش، تلق تلوق، (معمولا با: about و around و abroad و غیره) پراکندن 

noise

<hr> معنی : ساکت، بی صدا <hr> معانی دیگر : بی سر و صدا، آهسته، خموش

معنی : ساکت، بی صدا معانی دیگر : بی سر و صدا، آهسته، خموش

noiseless

<hr> معنی : سر و صدا <hr> معانی دیگر : پر صدایی، شلوق

معنی : سر و صدا معانی دیگر : پر صدایی، شلوق

noisiness

<hr> معنی : مضر، کریه، بد بو، نا مطلوب، زیان بخش <hr> معانی دیگر : (برای سلامتی) بد، آسیب انگیز، متعفن، زننده

معنی : مضر، کریه، بد بو، نا مطلوب، زیان بخش معانی دیگر : (برای سلامتی) بد، آسیب انگیز، متعفن، زننده

noisome

<hr> معنی : پر سر و صدا، شلوغ، پر صدا، پر اشوب، پر هیاهو، پرجنجال، پر همهمه <hr> معانی دیگر : پرقیل و قال، پرخروش، جلف، توجه انگیز، صدادار (در برابر: بی صدا)

معنی : پر سر و صدا، شلوغ، پر صدا، پر اشوب، پر هیاهو، پرجنجال، پر همهمه معانی دیگر : پرقیل و قال، پرخروش، جلف، توجه انگیز، صدادار (در برابر: بی صدا)

noisy

<hr> (فرانسه) نام مستعار، نام مستعار، اسم عاریه، تخلص، کنیه جنگی

(فرانسه) نام مستعار، نام مستعار، اسم عاریه، تخلص، کنیه جنگی

nom de guerre

<hr> معنی : کنیه، اسم مستعار نویسندگان <hr> معانی دیگر : (فرانسه) نام مستعار (به ویژه در مورد نویسنده)، تخلص

معنی : کنیه، اسم مستعار نویسندگان معانی دیگر : (فرانسه) نام مستعار (به ویژه در مورد نویسنده)، تخلص

nom de plume

<hr> معنی : بدوی، خانه بدوش، صحرانشین، چادر نشین، ایلیاتی، کوچ گر <hr> معانی دیگر : بیابان گرد، ییلاق و قشلاق کننده، بی خانمان، آواره

معنی : بدوی، خانه بدوش، صحرانشین، چادر نشین، ایلیاتی، کوچ گر معانی دیگر : بیابان گرد، ییلاق و قشلاق کننده، بی خانمان، آواره

nomad

<hr> معنی : متحرک، چادر نشین، وابسته به کوچگری <hr> معانی دیگر : وابسته به بیابان گردی یا چادر نشینی، کوچ گرانه، ایلیاتی، آواره، خانه بدوش، بی سروسامان

معنی : متحرک، چادر نشین، وابسته به کوچگری معانی دیگر : وابسته به بیابان گردی یا چادر نشینی، کوچ گرانه، ایلیاتی، آواره، خانه بدوش، بی سروسامان

nomadic

<hr> معنی : صحرانشینی، کوچ گری <hr> معانی دیگر : صحرانشینی، کوچ گری

معنی : صحرانشینی، کوچ گری معانی دیگر : صحرانشینی، کوچ گری

nomadism

<hr> معنی : اسم، نام <hr> معانی دیگر : (دومین نام از سه نام شهروندهای روم مثلا tollius در نام marcus tullius cicero، میان نام، اسم میانی)، (روم باستان) غلامی که نام مهمانان را هنگام ورودشان اعلام می کرد

معنی : اسم، نام معانی دیگر : (دومین نام از سه نام شهروندهای روم مثلا tollius در نام marcus tullius cicero، میان نام، اسم میانی)، (روم باستان) غلامی که نام مهمانان را هنگام ورودشان اعلام می کرد

nomen

<hr> معنی : نام، نام گذاری، فهرست اصطلاحات، مجموعه لغات، فرست علائم و اختصارات <hr> معانی دیگر : (به ویژه در علوم) فهرست نام ها، نامگان، اسامی، فهرست واژه ها و اصطلاحات یک علم یا یک فن، فهرست علائم و اختصارات

معنی : نام، نام گذاری، فهرست اصطلاحات، مجموعه لغات، فرست علائم و اختصارات معانی دیگر : (به ویژه در علوم) فهرست نام ها، نامگان، اسامی، فهرست واژه ها و اصطلاحات یک علم یا یک فن، فهرست علائم و اختصارات

nomenclature

<hr> معنی : صوری، جزئی، کم قیمت، اسمی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا مشتمل بر نام یا نام گذاری، نامی، نامانه، اسما (نه واقعا)، ظاهری، سطحی، ناچیز، اندک، کم، (دستور زبان) وابسته به اسم، اسمواره، نامواره، سازه ی اسمی

معنی : صوری، جزئی، کم قیمت، اسمی معانی دیگر : وابسته به یا مشتمل بر نام یا نام گذاری، نامی، نامانه، اسما (نه واقعا)، ظاهری، سطحی، ناچیز، اندک، کم، (دستور زبان) وابسته به اسم، اسمواره، نامواره، سازه ی اسمی

nominal

<hr> معنی : ارزش اسمی، قیمت اسمی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: par value، سهمی، قیمت واقعی سهم که روی ان نوشته شده

معنی : ارزش اسمی، قیمت اسمی معانی دیگر : رجوع شود به: par value، سهمی، قیمت واقعی سهم که روی ان نوشته شده

nominal value

<hr> معنی : فلسفه صوری <hr> معانی دیگر : (فلسفه) فلسفه ی صوری، نام گرایی، اسمی گری، نام انکاری

معنی : فلسفه صوری معانی دیگر : (فلسفه) فلسفه ی صوری، نام گرایی، اسمی گری، نام انکاری

nominalism

<hr> معنی : منصوب کردن، نامزد کردن، معرفی کردن، نامیدن، کاندید کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) نامیدن، نام گذاری کردن، اسم گذاشتن (روی کسی یا چیزی)، (برای شغل یا جایزه و غیره) پیشنهاد کردن، نامبر کردن، گماشتن، برگماشتن

معنی : منصوب کردن، نامزد کردن، معرفی کردن، نامیدن، کاندید کردن معانی دیگر : (در اصل) نامیدن، نام گذاری کردن، اسم گذاشتن (روی کسی یا چیزی)، (برای شغل یا جایزه و غیره) پیشنهاد کردن، نامبر کردن، گماشتن، برگماشتن

nominate

<hr> معنی : منصوب، نامزد <hr> معانی دیگر : نامزد کردن قانون ـ فقه : کاندیدا کردن

معنی : منصوب، نامزد معانی دیگر : نامزد کردن قانون ـ فقه : کاندیدا کردن

nominated

<hr> معنی : نامزدی، کاندید، تعیین، نام گذاری <hr> معانی دیگر : نامبری، کاندید سازی، اسم گذاری، نامزدی در انتخابات

معنی : نامزدی، کاندید، تعیین، نام گذاری معانی دیگر : نامبری، کاندید سازی، اسم گذاری، نامزدی در انتخابات

nomination

<hr> معنی : تعیین شده، فاعلی، کاندید شده، کنایی، حالت فاعلی <hr> معانی دیگر : (اوراق بهادار و سهام) با نام، (دستور زبان) فاعلی، نهادی، پویا، (شغل و جایزه و غیره) از طریق نامزدی، از راه کاندید شدن، انتصابی، برگماشتی، حالت نهادی، حالت کنایی

معنی : تعیین شده، فاعلی، کاندید شده، کنایی، حالت فاعلی معانی دیگر : (اوراق بهادار و سهام) با نام، (دستور زبان) فاعلی، نهادی، پویا، (شغل و جایزه و غیره) از طریق نامزدی، از راه کاندید شدن، انتصابی، برگماشتی، حالت نهادی، حالت کنایی

nominative

<hr> (به ویژه برای شغل یا انتخابات) نامزد، کاندید، داوخواه، داوطلب، نامزد، کاندید شده، منصوب، تعیین شده، ذینفع

(به ویژه برای شغل یا انتخابات) نامزد، کاندید، داوخواه، داوطلب، نامزد، کاندید شده، منصوب، تعیین شده، ذینفع

nominee

<hr> (حقوق) دیوانه، مجنون، نامسئول (به خاطر جنون) (non compos هم می گویند)، دارای فکر معلول، فاقدقوه تعقل و ادراک

(حقوق) دیوانه، مجنون، نامسئول (به خاطر جنون) (non compos هم می گویند)، دارای فکر معلول، فاقدقوه تعقل و ادراک

non compos mentis

<hr> معنی : عایق، نارسانا، جسم غیر هادی <hr> معانی دیگر : عایق برق شیمى : نارسانا، (برق و صدا و حرارت و غیره) نارسانا، غیرهادی

معنی : عایق، نارسانا، جسم غیر هادی معانی دیگر : عایق برق شیمى : نارسانا، (برق و صدا و حرارت و غیره) نارسانا، غیرهادی

non conductor

<hr> معنی : رای منفی <hr> معانی دیگر : (لاتین - هنگام دادن رای منفی) خشنودم نمی کند، مخالفم

معنی : رای منفی معانی دیگر : (لاتین - هنگام دادن رای منفی) خشنودم نمی کند، مخالفم

non placet

<hr> معنی : غیر منطقی، عدم تعقیب، عدم استنباط قضایا <hr> معانی دیگر : (منطق) نتیجه ی کاذب، پیامد غیر منطقی (.non seq هم می گویند)، اظهار ناوابسته به موضوع مورد بحث، نامربوط، عدم تعقیب، عدم استنباط قضایا، غیر منطقی

معنی : غیر منطقی، عدم تعقیب، عدم استنباط قضایا معانی دیگر : (منطق) نتیجه ی کاذب، پیامد غیر منطقی (.non seq هم می گویند)، اظهار ناوابسته به موضوع مورد بحث، نامربوط، عدم تعقیب، عدم استنباط قضایا، غیر منطقی

non sequitur

<hr> معنی : خردی، عدم بلوغ، نابالغی <hr> معانی دیگر : دوران کم سالی، دوران صغر، دوران صباوت، دوران پیش از بلوغ، بی تجربگی، خامی، (حقوق) فقدان اهلیت قانونی، صغیربودن، صغر، فاقد اهلیت قانونی، عدم بلوه، عدم رشد، قانون ـ فقه : نابالغ

معنی : خردی، عدم بلوغ، نابالغی معانی دیگر : دوران کم سالی، دوران صغر، دوران صباوت، دوران پیش از بلوغ، بی تجربگی، خامی، (حقوق) فقدان اهلیت قانونی، صغیربودن، صغر، فاقد اهلیت قانونی، عدم بلوه، عدم رشد، قانون ـ فقه : نابالغ

nonage

<hr> معنی : نود ساله، ادم نود ساله <hr> معانی دیگر : (آدم) نودساله، بین نود و صد ساله، ادم نود ساله یاکمتر از صد سال

معنی : نود ساله، ادم نود ساله معانی دیگر : (آدم) نودساله، بین نود و صد ساله، ادم نود ساله یاکمتر از صد سال

nonagenarian

<hr> معنی : مقصود فعلی، فعلا <hr> معانی دیگر : اکنون، حالا، زمان حال، عجالتا

معنی : مقصود فعلی، فعلا معانی دیگر : اکنون، حالا، زمان حال، عجالتا

nonce

<hr> (واژه ای که برای موقعیت یا کار ویژه ای ساخته شده) واژه ی یک کاره، واژه ی تک منظوره، واژه ای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند

(واژه ای که برای موقعیت یا کار ویژه ای ساخته شده) واژه ی یک کاره، واژه ی تک منظوره، واژه ای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند

nonce word

<hr> معنی : مسامحه، سهل انگاری، لاقیدی <hr> معانی دیگر : بی علاقگی، عدم استقبال، ناخواستاری، پشت گوش فراخی

معنی : مسامحه، سهل انگاری، لاقیدی معانی دیگر : بی علاقگی، عدم استقبال، ناخواستاری، پشت گوش فراخی

nonchalance

<hr> معنی : لا ابالی، مسامحه کار، اهمال کار، بی علاقه، بی حال، سهل انگار <hr> معانی دیگر : نامشتاق، ناخواستار، بی تفاوت، بی اعتنا، خونسرد

معنی : لا ابالی، مسامحه کار، اهمال کار، بی علاقه، بی حال، سهل انگار معانی دیگر : نامشتاق، ناخواستار، بی تفاوت، بی اعتنا، خونسرد

nonchalant

<hr> معنی : غیر مبارز <hr> معانی دیگر : (عضو ارتش که در رزم شرکت نمی کنند مانند پزشک یا قاضی عسگر) غیر رزمی، نارزمی، خارج از صف، ناستیز، (هنگام جنگ) غیرنظامی، شخصی، غیرارتشی، ناسپاهی، افراد غیر نظامی، خارجاز صف، خارجاز صف ها، ارکان

معنی : غیر مبارز معانی دیگر : (عضو ارتش که در رزم شرکت نمی کنند مانند پزشک یا قاضی عسگر) غیر رزمی، نارزمی، خارج از صف، ناستیز، (هنگام جنگ) غیرنظامی، شخصی، غیرارتشی، ناسپاهی، افراد غیر نظامی، خارجاز صف، خارجاز صف ها، ارکان

noncombatant

<hr> معنی : افسر دون رتبه، افسر وظیفه، درجه دار <hr> معانی دیگر : (ارتش) درجه دار، افسر وظ یفه افسر دون رتبه، درجه دار

معنی : افسر دون رتبه، افسر وظیفه، درجه دار معانی دیگر : (ارتش) درجه دار، افسر وظ یفه افسر دون رتبه، درجه دار

noncommissioned officer

<hr> نامتمایل به قبول تعهد یا ابراز عقیده یا خواسته یا هدف خود، پیمان گریز، پایبند گریز، تعهد گریز، مبهم، نامشخص، گنگ، رد کننده، غیر صریح، غیر مشخص

نامتمایل به قبول تعهد یا ابراز عقیده یا خواسته یا هدف خود، پیمان گریز، پایبند گریز، تعهد گریز، مبهم، نامشخص، گنگ، رد کننده، غیر صریح، غیر مشخص

noncommittal

<hr> معنی : مخالف، مخالف کلیسای رسمی، نامقلد، ناپیرو، نا موافق، نامقلد <hr> معانی دیگر : سنت گریزانه، به طور ناهم نوا یا ناهمرنگ، (کسی که طبق سنت و عرف اجتماع خود عمل نمی کند) ناهم نوا، ناهمرنگ (با جماعت)، غیرسنتی، خلاف عرف، (انگلیس n بزرگ) پروتستانت که عضو کلیسای انگلیکان نیست (dissenter هم می گویند)، پروتستانت مخالف کلیسای انگلیکان، معاند، خود رای

معنی : مخالف، مخالف کلیسای رسمی، نامقلد، ناپیرو، نا موافق، نامقلد معانی دیگر : سنت گریزانه، به طور ناهم نوا یا ناهمرنگ، (کسی که طبق سنت و عرف اجتماع خود عمل نمی کند) ناهم نوا، ناهمرنگ (با جماعت)، غیرسنتی، خلاف عرف، (انگلیس n بزرگ) پروتستانت که عضو کلیسای انگلیکان نیست (dissenter هم می گویند)، پروتست

nonconformist

<hr> معنی : مخالفت، عدم موافقت، عدم رعایت، ناهمنوایی، ناپیروی <hr> معانی دیگر : ناهمرنگی (با جماعت)، سنت گریزی، (انگلیس - n بزرگ) مخالفت با کلیسای انگلیکان، عدم تشابه، معاندت

معنی : مخالفت، عدم موافقت، عدم رعایت، ناهمنوایی، ناپیروی معانی دیگر : ناهمرنگی (با جماعت)، سنت گریزی، (انگلیس - n بزرگ) مخالفت با کلیسای انگلیکان، عدم تشابه، معاندت

nonconformity

<hr> معنی : نا معین، وصف ناپذیر، غیرقابل طبقه بندی <hr> معانی دیگر : (غیرقابل وصف یا رده بندی) رده ناپذیر، ناشناساندنی، بازگویه ناپذیر، بی ویژگی، نامشخص، بی هویت، بی بو و خاصیت، بی رنگ و آب، غیر قابل توجه، ناگیرا، پیش پا افتاده، معمولی، وازده، آدم معمولی یا بی بو و خاصیت، هیچ کاره

معنی : نا معین، وصف ناپذیر، غیرقابل طبقه بندی معانی دیگر : (غیرقابل وصف یا رده بندی) رده ناپذیر، ناشناساندنی، بازگویه ناپذیر، بی ویژگی، نامشخص، بی هویت، بی بو و خاصیت، بی رنگ و آب، غیر قابل توجه، ناگیرا، پیش پا افتاده، معمولی، وازده، آدم معمولی یا بی بو و خاصیت، هیچ کاره

nondescript

nondiscrimination

<hr> معنی : هیچ، ابدا، بهیچ وجه، هیچ یک، هیچ کدام، اصلا، نه <hr> معانی دیگر : هیچکس، کسی (جز)، (با فعل جمع) کسی، چیزی، به هیچ وجه، به هیچ صورت، (قدیمی) بدون، بی -، (کلیسای کاتولیک) دعای بعد از ظهر، نیایش پنجم

معنی : هیچ، ابدا، بهیچ وجه، هیچ یک، هیچ کدام، اصلا، نه معانی دیگر : هیچکس، کسی (جز)، (با فعل جمع) کسی، چیزی، به هیچ وجه، به هیچ صورت، (قدیمی) بدون، بی -، (کلیسای کاتولیک) دعای بعد از ظهر، نیایش پنجم

واژه های حرف "n" - مترادف و متضاد