<hr> معنی : عدم، چیز غیر موجود، چیز وهمی و خیالی <hr> معانی دیگر : (چیزی که فقط در فکر و تخیل وجود دارد) خیال، توهم، وهم، نهازش، گمانش، آدم هیچ کاره، آدم بی کفایت، آدم به درد نخور، ناهستی، عدم وجود، نیستی، جیز وهمی و خیالی

معنی : عدم، چیز غیر موجود، چیز وهمی و خیالی معانی دیگر : (چیزی که فقط در فکر و تخیل وجود دارد) خیال، توهم، وهم، نهازش، گمانش، آدم هیچ کاره، آدم بی کفایت، آدم به درد نخور، ناهستی، عدم وجود، نیستی، جیز وهمی و خیالی

nonentity

<hr> غیراساسی، غیرحیاتی، غیراصلی، غیرضروری

غیراساسی، غیرحیاتی، غیراصلی، غیرضروری

nonessential

<hr> معنی : چیز بی نظیر <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) بیتا، بی همتا، بی نظیر، بی رقیب

معنی : چیز بی نظیر معانی دیگر : (شخص یا چیز) بیتا، بی همتا، بی نظیر، بی رقیب

nonesuch

<hr> معنی : با اینحال، بااین وجود، با اینحال <hr> معانی دیگر : معهذا، به هرحال، با وجود این، با این همه، با همه اینها، با این وصف، معهذا

معنی : با اینحال، بااین وجود، با اینحال معانی دیگر : معهذا، به هرحال، با وجود این، با این همه، با همه اینها، با این وصف، معهذا

nonetheless

nonexistent

<hr> معنی : اهمال، قصور در انجام امری <hr> معانی دیگر : (حقوق) قصور (در انجام وظیفه)، کوتاهی، غفلت

معنی : اهمال، قصور در انجام امری معانی دیگر : (حقوق) قصور (در انجام وظیفه)، کوتاهی، غفلت

nonfeasance

<hr> معنی : عدد یک با 54 صفر <hr> معانی دیگر : (امریکا) یک به علاوه ی 30 صفر جلوی آن، عدد یک با 45 صفر

معنی : عدد یک با 54 صفر معانی دیگر : (امریکا) یک به علاوه ی 30 صفر جلوی آن، عدد یک با 45 صفر

nonillion

<hr> معنی : غیر خطی <hr> معانی دیگر : غیرخطی

معنی : غیر خطی معانی دیگر : غیرخطی

nonlinear

<hr> معنی : بهینه سازی <hr> معانی دیگر : غیر خطی

معنی : بهینه سازی معانی دیگر : غیر خطی

nonlinear optimization

<hr> معنی : نامنفی، غیر منفی <hr> معانی دیگر : نامنفی، غیر منفی

معنی : نامنفی، غیر منفی معانی دیگر : نامنفی، غیر منفی

nonnegative

<hr> معنی : بی نظیر، بی همتا <hr> معانی دیگر : بی تا، بی رقیب، بی مانند، تک، آدم بی همتا، چیز بی نظیر، چیز منحصر به فرد، غیر مساوی

معنی : بی نظیر، بی همتا معانی دیگر : بی تا، بی رقیب، بی مانند، تک، آدم بی همتا، چیز بی نظیر، چیز منحصر به فرد، غیر مساوی

nonpareil

<hr> (به ویژه در مورد شرکت در احزاب و گروه های سیاسی) ناپیوستار، شرکت نکننده، ناطرفدار، غیر عضو، ناهوادار، بیطرف

(به ویژه در مورد شرکت در احزاب و گروه های سیاسی) ناپیوستار، شرکت نکننده، ناطرفدار، غیر عضو، ناهوادار، بیطرف

nonpartisan

<hr> معنی : پریشانی، اشفتگی، بی تصمیمی، بی تصمیم بودن، پریشان کردن <hr> معانی دیگر : سرگشته کردن، حیرت زده کردن، مبهوت کردن، بهت زده کردن، سرگشتگی، خیرگی، کالیوی

معنی : پریشانی، اشفتگی، بی تصمیمی، بی تصمیم بودن، پریشان کردن معانی دیگر : سرگشته کردن، حیرت زده کردن، مبهوت کردن، بهت زده کردن، سرگشتگی، خیرگی، کالیوی

nonplus

<hr> معنی : مصنوعی، غیر حاکی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: nonobjective، غیر طبیعی

معنی : مصنوعی، غیر حاکی معانی دیگر : رجوع شود به: nonobjective، غیر طبیعی

nonrepresentational

<hr> معنی : یاوه، مزخرف، مهمل، حرف پوچ، خارج از منطق، یاوگی <hr> معانی دیگر : چرند، پرت و پلا، کتره، دری وری، جفنگ، چرت و پرت، ترهه (ترهات)، شر و ور، (رفتار) بی ادبانه، گستاخانه، احمقانه، نامعقول، زشت، (واژه یا هجا وغیره) بی معنی، بی چم، (ندا) چرند!، بی معنی !، بی جا!، ابدا!

معنی : یاوه، مزخرف، مهمل، حرف پوچ، خارج از منطق، یاوگی معانی دیگر : چرند، پرت و پلا، کتره، دری وری، جفنگ، چرت و پرت، ترهه (ترهات)، شر و ور، (رفتار) بی ادبانه، گستاخانه، احمقانه، نامعقول، زشت، (واژه یا هجا وغیره) بی معنی، بی چم، (ندا) چرند!، بی معنی !، بی جا!، ابدا!

nonsense

<hr> معنی : چرند، مزخرف، مهمل، مهمل نما <hr> معانی دیگر : بی معنی، بی چم، یاوه، کتره، جفنگ

معنی : چرند، مزخرف، مهمل، مهمل نما معانی دیگر : بی معنی، بی چم، یاوه، کتره، جفنگ

nonsensical

<hr> معنی : چرندی، بی معنی گری <hr> معانی دیگر : یاوگی، مهملی

معنی : چرندی، بی معنی گری معانی دیگر : یاوگی، مهملی

nonsensicalness

<hr> معنی : نا معلوم، غیر مشخص، کم اهمیت، غیر معین <hr> معانی دیگر : غیر مشخص، غیر معین، نامعلوم، کم اهمیت

معنی : نا معلوم، غیر مشخص، کم اهمیت، غیر معین معانی دیگر : غیر مشخص، غیر معین، نامعلوم، کم اهمیت

nonsignificant

<hr> (ترن و اتوبوس و غیره) یکسره، بی توقف، یک ریز، مدام، بی وقفه، پایسته، پیوسته، بدون توقف، یکسره

(ترن و اتوبوس و غیره) یکسره، بی توقف، یک ریز، مدام، بی وقفه، پایسته، پیوسته، بدون توقف، یکسره

nonstop

<hr> معنی : چیز بی نظیر <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: nonesuch، شخصیا چیز بی مانند، یکجور سیب، یکجور یونجه

معنی : چیز بی نظیر معانی دیگر : رجوع شود به: nonesuch، شخصیا چیز بی مانند، یکجور سیب، یکجور یونجه

nonsuch

<hr> معنی : عدم تعقیب، سند ترک دعوی <hr> معانی دیگر : (حقوق)، حکم علیه خواهان (به خاطر عدم همکاری با دادگاه یا ندادن شواهد و مدارک کافی)، فسخ دادگاه (به خاطر عدم تمایل خواهان به ادامه ی داد رسی)، قانون ـ فقه : ترک دعوى به وسیله خواهان

معنی : عدم تعقیب، سند ترک دعوی معانی دیگر : (حقوق)، حکم علیه خواهان (به خاطر عدم همکاری با دادگاه یا ندادن شواهد و مدارک کافی)، فسخ دادگاه (به خاطر عدم تمایل خواهان به ادامه ی داد رسی)، قانون ـ فقه : ترک دعوى به وسیله خواهان

nonsuit

<hr> معنی : بدون هجایی، غیر هجایی <hr> معانی دیگر : غیر هجایی، بدون هجایی

معنی : بدون هجایی، غیر هجایی معانی دیگر : غیر هجایی، بدون هجایی

nonsyllabic

<hr> معنی : غیر شفاهی، غیرزبانی، بدون احتیاج باستفاده از زبان <hr> معانی دیگر : غیر شفاهی، غیرزبانی، بدون احتیاج باستفاده از زبان

معنی : غیر شفاهی، غیرزبانی، بدون احتیاج باستفاده از زبان معانی دیگر : غیر شفاهی، غیرزبانی، بدون احتیاج باستفاده از زبان

nonverbal

<hr> معنی : غیر قابل رشد سریع، کند و بد رشد کننده <hr> معانی دیگر : غیر قابل رشد سریع، کند و بد رشد کننده

معنی : غیر قابل رشد سریع، کند و بد رشد کننده معانی دیگر : غیر قابل رشد سریع، کند و بد رشد کننده

nonviable

<hr> احتراز از خشونت، مبارزه ی منفی، آشتی گری، ناپرخاشی

احتراز از خشونت، مبارزه ی منفی، آشتی گری، ناپرخاشی

nonviolence

<hr> معنی : احمق، ماکارونی، رشته فرنگی <hr> معانی دیگر : آدم ساده لوح، صاف و ساده، گولو، (خوراک) رشته فرنگی، (عامیانه)، (بدون نت) موسیقی نواختن، فی البداهه نواختن، ابداع کردن

معنی : احمق، ماکارونی، رشته فرنگی معانی دیگر : آدم ساده لوح، صاف و ساده، گولو، (خوراک) رشته فرنگی، (عامیانه)، (بدون نت) موسیقی نواختن، فی البداهه نواختن، ابداع کردن

noodle

<hr> معنی : رشته فرنگی

noodles

<hr> معنی : گوشه، بر امدگی، قطعه زمین پیش امده، مامن <hr> معانی دیگر : (به ویژه دراتاق) گوشه، کنج

معنی : گوشه، بر امدگی، قطعه زمین پیش امده، مامن معانی دیگر : (به ویژه دراتاق) گوشه، کنج

nook

<hr> معنی : ظهر، نیم روز، وسط روز <hr> معانی دیگر : ساعت دوازده در روز، اوج (اوگ)، ذروه، حد اعلی، وابسته به ظهر، ظهری، ظهرانه، نیمروزی، نیمروزین، (نادر) نیمه شب (فقط بدین صورت: نصف شب noon of night)

معنی : ظهر، نیم روز، وسط روز معانی دیگر : ساعت دوازده در روز، اوج (اوگ)، ذروه، حد اعلی، وابسته به ظهر، ظهری، ظهرانه، نیمروزی، نیمروزین، (نادر) نیمه شب (فقط بدین صورت: نصف شب noon of night)

noon

<hr> معنی : ظهر، وسط روز <hr> معانی دیگر : نیمروز، نیمروز، ظهر

معنی : ظهر، وسط روز معانی دیگر : نیمروز، نیمروز، ظهر

noonday

<hr> معنی : ناهار، استراحت نیمروز، هنگام ظهر <hr> معانی دیگر : (محلی)، ظهر، وسط روز، خوراک ظهر، ظهرانه

معنی : ناهار، استراحت نیمروز، هنگام ظهر معانی دیگر : (محلی)، ظهر، وسط روز، خوراک ظهر، ظهرانه

nooning

<hr> معنی : اوج، ظهر، نیم روز، بالاترین نقطه <hr> معانی دیگر : نیمروز، ظهر، اوج، بالاترین نقطه

معنی : اوج، ظهر، نیم روز، بالاترین نقطه معانی دیگر : نیمروز، ظهر، اوج، بالاترین نقطه

noontide

<hr> معنی : نیم روز، موقع ظهر <hr> معانی دیگر : هنگام ظهر، ظهر هنگام، نیمروزان، ظهر (noontide و noonish هم می گویند)

معنی : نیم روز، موقع ظهر معانی دیگر : هنگام ظهر، ظهر هنگام، نیمروزان، ظهر (noontide و noonish هم می گویند)

noontime

<hr> معنی : دام، بند، تله، کمند، در کمند انداختن، بدار اویختن <hr> معانی دیگر : حلقه ی دار، گره طناب دار، گره لغزنده (که وزن موجب تنگ تر شدن آن می شود)، لویشه، پابند، با خفت کمند، (با طناب) گیر انداختن، با کمند گرفتن، به دام انداختن، گره زدن، خفت زدن، به صورت طناب دار در آوردن

معنی : دام، بند، تله، کمند، در کمند انداختن، بدار اویختن معانی دیگر : حلقه ی دار، گره طناب دار، گره لغزنده (که وزن موجب تنگ تر شدن آن می شود)، لویشه، پابند، با خفت کمند، (با طناب) گیر انداختن، با کمند گرفتن، به دام انداختن، گره زدن، خفت زدن، به صورت طناب دار در آوردن

noose

<hr> معنی : جواب منفی <hr> معانی دیگر : (خودمانی) نه، نه خیر، نچ، نفی

معنی : جواب منفی معانی دیگر : (خودمانی) نه، نه خیر، نچ، نفی

nope

<hr> معنی : هیچ یک <hr> معانی دیگر : مخفف:، نورمان، شمال، نروژ، پیشوند: (شیمی)، نرمال، عادی، (پس از neither یا not یا no یا never) و نه، نه، نه هم، (شاعرانه) نه...و نه، همچنین نه، هم نه، (محلی) رجوع شود به: than، نه این و نه ان، هیچ یک با neither وnot بکارمیرود، نقیض یا نه این و نه ان، هیچ یک (با neither و not بکار می رود)

معنی : هیچ یک معانی دیگر : مخفف:، نورمان، شمال، نروژ، پیشوند: (شیمی)، نرمال، عادی، (پس از neither یا not یا no یا never) و نه، نه، نه هم، (شاعرانه) نه...و نه، همچنین نه، هم نه، (محلی) رجوع شود به: than، نه این و نه ان، هیچ یک با neither وnot بکارمیرود، نقیض یا نه این و نه ان، هیچ یک (با neither و no

<hr> معنی : شمالی، وابسته به شمالاروپا <hr> معانی دیگر : (نژاد شناسی) شمال اروپایی، اسکاندیناوی، نوردیک

معنی : شمالی، وابسته به شمالاروپا معانی دیگر : (نژاد شناسی) شمال اروپایی، اسکاندیناوی، نوردیک

nordic

<hr> معنی : حد وسط، هنجار، قاعده، اصل قانونی، ماخذ قانونی، مقیاس یا معیار <hr> معانی دیگر : معیار، ضابطه، دستور، میزان، هند، حد متوسط، میانگین، معدل

معنی : حد وسط، هنجار، قاعده، اصل قانونی، ماخذ قانونی، مقیاس یا معیار معانی دیگر : معیار، ضابطه، دستور، میزان، هند، حد متوسط، میانگین، معدل

norm

<hr> معنی : هنجار، خط ناظم، معمولی، ساده، متوسط، طبیعی، عادی، معمول، به هنجار <hr> معانی دیگر : بهنجار، متعارف، (شیمی) نرمال، (پزشکی - روان شناسی) سالم، تندرست، نابیمار، دارای عقل سلیم و بدن سالم، (از نظر رشد جسمی و عقلی) متوسط، هنجارین، (دانشکده ی) تربیت معلم، دانشسرا، دانشسرای عالی، (ریاضی) هنجاری، قائم، عمود، نمونی، خط عمود، هر چیز طبیعی، چیز عادی، میانگین، حد وسط، حد متوسط، میانه

معنی : هنجار، خط ناظم، معمولی، ساده، متوسط، طبیعی، عادی، معمول، به هنجار معانی دیگر : بهنجار، متعارف، (شیمی) نرمال، (پزشکی - روان شناسی) سالم، تندرست، نابیمار، دارای عقل سلیم و بدن سالم، (از نظر رشد جسمی و عقلی) متوسط، هنجارین، (دانشکده ی) تربیت معلم، دانشسرا، دانشسرای عالی، (ریاضی) هنجاری، قائم، عم

normal

<hr> معنی : دانش سرا، دارالمعلمین <hr> معانی دیگر : مدرسه ی تربیت معلم، دانشسرای مقدماتی

معنی : دانش سرا، دارالمعلمین معانی دیگر : مدرسه ی تربیت معلم، دانشسرای مقدماتی

normal school

<hr> معنی : حالت عادی، هنجاری، به هنجاری <hr> معانی دیگر : حالت عادی، به هنجاری

معنی : حالت عادی، هنجاری، به هنجاری معانی دیگر : حالت عادی، به هنجاری

normality

<hr> معنی : هنجارسازی <hr> معانی دیگر : عادی شدن

معنی : هنجارسازی معانی دیگر : عادی شدن

normalization

<hr> معنی : طبیعی کردن، هنجار کردن، بصورت عادی و معمولی در اوردن، تحت قانون و قاعده در اوردن <hr> معانی دیگر : عادی کردن یا شدن، هنجاریدن، هنجار کردن یا شدن، بهنجار کردن یا شدن، معیار کردن یا شدن، تحت قاعده در آمدن یا در آوردن، (فلز کاری - به ویژه پولاد سازی) نرمالیزه کردن، (با حرارت دادن) هم ساخت کردن، یکدست کردن (فلز از راه حرارت دادن و سرد کردن)

معنی : طبیعی کردن، هنجار کردن، بصورت عادی و معمولی در اوردن، تحت قانون و قاعده در اوردن معانی دیگر : عادی کردن یا شدن، هنجاریدن، هنجار کردن یا شدن، بهنجار کردن یا شدن، معیار کردن یا شدن، تحت قاعده در آمدن یا در آوردن، (فلز کاری - به ویژه پولاد سازی) نرمالیزه کردن، (با حرارت دادن) هم ساخت کردن، یکدست

normalize

<hr> معنی : هنجار، هنجار شده <hr> معانی دیگر : هنجار، هنجار شده

معنی : هنجار، هنجار شده معانی دیگر : هنجار، هنجار شده

normalized

<hr> معمولا، به طور عادی، به طور طبیعی، هنجارا، طبیعتا، در حال عادی، بطورعادی یا طبیعی

معمولا، به طور عادی، به طور طبیعی، هنجارا، طبیعتا، در حال عادی، بطورعادی یا طبیعی

normally

<hr> معنی : اهل نرماندی، از نژاد نرمان <hr> معانی دیگر : نورمان (نام قوم اسکاندیناوی که در قرن دهم میلادی به ناحیه ی نورماندی در فرانسه کوچ کردند)، اعقاب نورمان ها که در سال 1066 میلادی انگلستان را به تصرف در آوردند، (گویش) فرانسوی نورمانی، ساکن یا بومی ناحیه ی نورماندی (فرانسه)، وابسته به نورمان ها و زبان و فرهنگ آنها

معنی : اهل نرماندی، از نژاد نرمان معانی دیگر : نورمان (نام قوم اسکاندیناوی که در قرن دهم میلادی به ناحیه ی نورماندی در فرانسه کوچ کردند)، اعقاب نورمان ها که در سال 1066 میلادی انگلستان را به تصرف در آوردند، (گویش) فرانسوی نورمانی، ساکن یا بومی ناحیه ی نورماندی (فرانسه)، وابسته به نورمان ها و زبان و 

norman

<hr> معنی : اصلی، قانونی، اصولی، هنجاری، معیاری، قاعدهای <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) تجویزی، هنجارا، هنجارگرا، فرمایشی، وابسته به معیار و ضابطه، استاندی

معنی : اصلی، قانونی، اصولی، هنجاری، معیاری، قاعدهای معانی دیگر : (دستور زبان) تجویزی، هنجارا، هنجارگرا، فرمایشی، وابسته به معیار و ضابطه، استاندی

normative

<hr> معنی : باد شمال، شمال، در شمال، رو به شمال، شمالی <hr> معانی دیگر : (n بزرگ - با the) بخش شمالی کشور یا سرزمین، شمال کشور، (در جنگ های داخلی امریکا) ایالت های شمالی، به شمال، به سوی شمال، (معمولا n بزرگ) شمالگان، نواحی قطبی

معنی : باد شمال، شمال، در شمال، رو به شمال، شمالی معانی دیگر : (n بزرگ - با the) بخش شمالی کشور یا سرزمین، شمال کشور، (در جنگ های داخلی امریکا) ایالت های شمالی، به شمال، به سوی شمال، (معمولا n بزرگ) شمالگان، نواحی قطبی

واژه های حرف "n" - مترادف و متضاد