انگلیسی به انگلیسی

applied cost

applied costs

applied materials

applied mathematics

applied psychology

applied science

applied statistics

<hr> معنی : تقاضا کننده، اعمال کننده <hr> معانی دیگر : تقاضا کننده، اعمال کننده

معنی : تقاضا کننده، اعمال کننده معانی دیگر : تقاضا کننده، اعمال کننده

applier

<hr> معنی : تکه دوزی، نقاشی رنگ و روغن روی ظرف فلزی <hr> معانی دیگر : مورد استفاده قرار گرفته

معنی : تکه دوزی، نقاشی رنگ و روغن روی ظرف فلزی معانی دیگر : مورد استفاده قرار گرفته

applique

<hr> مورد استفاده قرار گرفته، تکه دوزی، نقاشی رنگ وروغن روی ظرف فلزی

مورد استفاده قرار گرفته، تکه دوزی، نقاشی رنگ وروغن روی ظرف فلزی

appliqued

<hr> معنی : متصل کردن، اجرا کردن، بکار بردن، اعمال کردن، درخواست دادن، بکار بستن، درخواست کردن، مورد استفاده قرار گرفته، بکار زدن، استعمال کردن، بهم بستن، شامل شدن، قابل اجرا بودن <hr> معانی دیگر : زدن به، مالیدن به، (بر روی چیزی) پراکندن، به کار زدن، به کار بردن، پشتکار به خرج دادن، سعی و مراقبت کردن، (واژه یا عنوان و غیره) اطلاق کردن، مراجعه کردن، درخواست کردن از، درخواستنامه پر کردن، مناسب بودن، وارد بودن، مربوط بودن

معنی : متصل کردن، اجرا کردن، بکار بردن، اعمال کردن، درخواست دادن، بکار بستن، درخواست کردن، مورد استفاده قرار گرفته، بکار زدن، استعمال کردن، بهم بستن، شامل شدن، قابل اجرا بودن معانی دیگر : زدن به، مالیدن به، (بر روی چیزی) پراکندن، به کار زدن، به کار بردن، پشتکار به خرج دادن، سعی و مراقبت کردن، (واژه 

apply

apply for

apply for a position

apply the blind eye

apply to

applying

applying sanctions

<hr> (موسیقی) پیش درآمد،آهنگ مقدماتی،اپوجیاتور

(موسیقی) پیش درآمد،آهنگ مقدماتی،اپوجیاتور

appoggiatura

<hr> معنی : منصوب کردن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، واداشتن، مقرر داشتن <hr> معانی دیگر : برگزیدن، گزیدن، انتخاب کردن، منصوب کردن یا شدن، (معمولا به صورت well-appointed) مزین، وعده کردن، (حقوق) تکلیف (ملک و غیره را) معلوم کردن، شامل حال بودن

معنی : منصوب کردن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، واداشتن، مقرر داشتن معانی دیگر : برگزیدن، گزیدن، انتخاب کردن، منصوب کردن یا شدن، (معمولا به صورت well-appointed) مزین، وعده کردن، (حقوق) تکلیف (ملک و غیره را) معلوم کردن، شامل حال بودن

appoint

<hr> معنی : معین، منصوب، مقرر، منتصب، موعود، موکل <hr> معانی دیگر : 1- انتصابی (در مقابل انتخابی: elected)، گماشته 2- موعود، اراسته، مجهز

معنی : معین، منصوب، مقرر، منتصب، موعود، موکل معانی دیگر : 1- انتصابی (در مقابل انتخابی: elected)، گماشته 2- موعود، اراسته، مجهز

appointed

appointed committee

appointed council

<hr> معنی : گماشته <hr> معانی دیگر : منصوب، گمارده شده، شخص گماشته

معنی : گماشته معانی دیگر : منصوب، گمارده شده، شخص گماشته

appointee

appointer

<hr> معنی : انتخابی، انتصابی <hr> معانی دیگر : گماشتی (در مقابل: انتخابی elective)

معنی : انتخابی، انتصابی معانی دیگر : گماشتی (در مقابل: انتخابی elective)

appointive

appointively

appointiveness

<hr> معنی : کار، انتصاب، قرار ملاقات، وعده ملاقات، گماشت، منصب، وقت تعیین شده <hr> معانی دیگر : گماشتن، گمارش، نصب، (بر) گماشته، منصوب، وقت ملاقات، وعده ی ملاقات، وقت یا قرار قبلی، (جمع) اسباب، اثاثیه، مبل و وسایل منزل، شغل، پست، مقام، تعیین

معنی : کار، انتصاب، قرار ملاقات، وعده ملاقات، گماشت، منصب، وقت تعیین شده معانی دیگر : گماشتن، گمارش، نصب، (بر) گماشته، منصوب، وقت ملاقات، وعده ی ملاقات، وقت یا قرار قبلی، (جمع) اسباب، اثاثیه، مبل و وسایل منزل، شغل، پست، مقام، تعیین

appointment

appointment power

appointments

<hr> (حقوق - کسی که از طریق وصیت نامه و غیره حق تقسیم یا فروش ملک را دارد) وکیل، معتمد، گمارنده، منصوب کننده

(حقوق - کسی که از طریق وصیت نامه و غیره حق تقسیم یا فروش ملک را دارد) وکیل، معتمد، گمارنده، منصوب کننده

appointor

<hr> شهر اپوماتوکس (در ایالت ویرجینیا که در ساختمان دادگستری آن ژنرال ((لی)) فرمانده ی نیروهای جنوبی قرارداد خاتمه ی جنگ های داخلی امریکا را با ژنرال ((گرانت)) فرمانده نیروهای شمالی امضا کرد - آوریل 1865)

شهر اپوماتوکس (در ایالت ویرجینیا که در ساختمان دادگستری آن ژنرال ((لی)) فرمانده ی نیروهای جنوبی قرارداد خاتمه ی جنگ های داخلی امریکا را با ژنرال ((گرانت)) فرمانده نیروهای شمالی امضا کرد - آوریل 1865)

appomattox

<hr> معنی : تقسیم کردن، تخصیص دادن، بخش کردن <hr> معانی دیگر : افراز کردن، تسهیم و تقسیم کردن، سرشکن کردن، حصه کردن، سهم دادن

معنی : تقسیم کردن، تخصیص دادن، بخش کردن معانی دیگر : افراز کردن، تسهیم و تقسیم کردن، سرشکن کردن، حصه کردن، سهم دادن

apportion

apportionable

apportioner

<hr> معنی : تقسیم، تسهیم، تقسیم پولی بین اشخاص ذی نفع <hr> معانی دیگر : افراز، تعیین سهم، تعیین حصه، تسهیم و تقسیم، سرشکن، حصه، بخش، توزیع (برحسب نسبت یا جمعیت و غیره)، تخصیص

معنی : تقسیم، تسهیم، تقسیم پولی بین اشخاص ذی نفع معانی دیگر : افراز، تعیین سهم، تعیین حصه، تسهیم و تقسیم، سرشکن، حصه، بخش، توزیع (برحسب نسبت یا جمعیت و غیره)، تخصیص

apportionment

<hr> کنار هم گذاشتنی، قابل قرار دادن مقابل یکدیگر

کنار هم گذاشتنی، قابل قرار دادن مقابل یکدیگر

apposable

<hr> کنار هم گذاشتن، مقابل هم قرار دادن، برگذاشتن، (قدیمی) قرار دادن، در معرض قرار دادن، مورد سوال واقع شدن، مورد انتقاد و ایراد قرارگرفتن، رسیدگی کردن، مقاومت کردن، اعترا­ کردن بر

کنار هم گذاشتن، مقابل هم قرار دادن، برگذاشتن، (قدیمی) قرار دادن، در معرض قرار دادن، مورد سوال واقع شدن، مورد انتقاد و ایراد قرارگرفتن، رسیدگی کردن، مقاومت کردن، اعترا­ کردن بر

appose

<hr> معنی : مناسب، خوش ایند، بجا، در خور <hr> معانی دیگر : به مورد، به موقع، به هنگام، مربوط

معنی : مناسب، خوش ایند، بجا، در خور معانی دیگر : به مورد، به موقع، به هنگام، مربوط

apposite

apposite remark

appositely

appositeness

<hr> معنی : بدل، عطف بیان، کلمه وصفی، لاحقه <hr> معانی دیگر : کنارهم گذاری، مقابل هم گذاری، همکناری، مجاورت، روبرو بودن، کلمه ء وصفی مثل hunter the peterکه در اینجا کلمه ء hunter وصف پطروس است

معنی : بدل، عطف بیان، کلمه وصفی، لاحقه معانی دیگر : کنارهم گذاری، مقابل هم گذاری، همکناری، مجاورت، روبرو بودن، کلمه ء وصفی مثل hunter the peterکه در اینجا کلمه ء hunter وصف پطروس است

apposition

<hr> معنی : عطف بیان، وصف، بدل، کلمه وصفی <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) عطف بیان، وصفی

معنی : عطف بیان، وصف، بدل، کلمه وصفی معانی دیگر : (دستور زبان) عطف بیان، وصفی

appositive

appositively

<hr> قابل ارزیابی، قیمت کردنی، قابل تقویم

قابل ارزیابی، قیمت کردنی، قابل تقویم

appraisable

<hr> معنی : ارزیابی کردن، ارزیابی، تعیین قیمت، تقویم <hr> معانی دیگر : برآورد، ارزیابی (در بررسی میزان خسارت و یا تعیین ارزش چیزی)، تخمین، ارزشیابی، تعیین قیمت کردن، دید زدن

معنی : ارزیابی کردن، ارزیابی، تعیین قیمت، تقویم معانی دیگر : برآورد، ارزیابی (در بررسی میزان خسارت و یا تعیین ارزش چیزی)، تخمین، ارزشیابی، تعیین قیمت کردن، دید زدن

واژه های حرف "a" - انگلیسی به انگلیسی