انگلیسی به انگلیسی

<hr> (نجوم - مدار ماه) اوج (higher apsis)، حضیض (lower apsis)، رجوع شود به: apse

(نجوم - مدار ماه) اوج (higher apsis)، حضیض (lower apsis)، رجوع شود به: apse

apsis

<hr> معنی : قابل، مستعد، شایسته، اماده، مناسب، زرنگ، متمایل، در خور <hr> معانی دیگر : مخفف: آپارتمان، بجا، به سزا، محتمل، زودآموز، تیزهوش، زودفهم

معنی : قابل، مستعد، شایسته، اماده، مناسب، زرنگ، متمایل، در خور معانی دیگر : مخفف: آپارتمان، بجا، به سزا، محتمل، زودآموز، تیزهوش، زودفهم

apt to

aptd

<hr> (پرندگان - در مورد بخش عاری از پر که بین دو ردیف پر قرار دارد) بی پر، لخت، لخت پوست

(پرندگان - در مورد بخش عاری از پر که بین دو ردیف پر قرار دارد) بی پر، لخت، لخت پوست

apterium

<hr> (زیست شناسی) بی بال، بی بالچه، فاقد اندام بال مانند

(زیست شناسی) بی بال، بی بالچه، فاقد اندام بال مانند

apterous

apteryx

<hr> معنی : شایستگی، لیاقت، استعداد، گنجایش، تمایل طبیعی، میل ذاتی <hr> معانی دیگر : گیرش، زودآموزی، زودفهمی، تیزهوشی، دریابش، مناسبت، درخور بودن، بجابودن

معنی : شایستگی، لیاقت، استعداد، گنجایش، تمایل طبیعی، میل ذاتی معانی دیگر : گیرش، زودآموزی، زودفهمی، تیزهوشی، دریابش، مناسبت، درخور بودن، بجابودن

aptitude

aptitude test

aptiva

<hr> مستعدانه، ازروی لیاقت، بزیرکی، بطورمناسب یادرخور

مستعدانه، ازروی لیاقت، بزیرکی، بطورمناسب یادرخور

aptly

<hr> معنی : شایستگی، استعداد، احتمال <hr> معانی دیگر : شایستگی، استعداد، احتمال

معنی : شایستگی، استعداد، احتمال معانی دیگر : شایستگی، استعداد، احتمال

aptness

<hr> سرزمین آپولیا (در جنوب شرقی ایتالیا)

سرزمین آپولیا (در جنوب شرقی ایتالیا)

apulia

<hr> (پزشکی) بی تب، بدون تب

apyretic

<hr> خلیج عقبه (شاخه ای از دریای سرخ)

خلیج عقبه (شاخه ای از دریای سرخ)

aqaba

aqiva

<hr> معنی : اب، محلولی بشکل اب <hr> معانی دیگر : آب، (داروسازی) داروی محلول در آب، ابرو، عرق

معنی : اب، محلولی بشکل اب معانی دیگر : آب، (داروسازی) داروی محلول در آب، ابرو، عرق

aqua

<hr> تیزاب سلطانی، آمیزه ای از اسید نیتریک و اسید هیدروکلریک

تیزاب سلطانی، آمیزه ای از اسید نیتریک و اسید هیدروکلریک

aqua regia

<hr> (امریکا) نمایش روی آب (شامل شنا و شیرجه و حرکات موزون در آب به همراه موسیقی)، آب بازی، فواره ء بلند

(امریکا) نمایش روی آب (شامل شنا و شیرجه و حرکات موزون در آب به همراه موسیقی)، آب بازی، فواره ء بلند

aquacade

<hr> (بخشی از کشاورزی که با پرورش گیاهان و جانوران آبزی برای خوراک سروکار دارد) آب کشت، آب ورزی، کشت آبی

(بخشی از کشاورزی که با پرورش گیاهان و جانوران آبزی برای خوراک سروکار دارد) آب کشت، آب ورزی، کشت آبی

aquaculture

aquaeductus

<hr> معنی : تیزاب، اسید نیتریک، جوهر شوره <hr> معانی دیگر : تیزاب غیر خالص، (شیمی) اسید نیتریک، تیزاب، جوهرشوره

معنی : تیزاب، اسید نیتریک، جوهر شوره معانی دیگر : تیزاب غیر خالص، (شیمی) اسید نیتریک، تیزاب، جوهرشوره

aquafortis

aquafortist

aquagraph

<hr> معنی : دستگاه تنفس اکسیژن <hr> معانی دیگر : درغواصی دستگاه تنفس اکسیژن، (سابقا) دستگاه تنفس مصنوعی (برای غواصی)

معنی : دستگاه تنفس اکسیژن معانی دیگر : درغواصی دستگاه تنفس اکسیژن، (سابقا) دستگاه تنفس مصنوعی (برای غواصی)

aqualung

<hr> معنی : زمرد کبود، کبود فام <hr> معانی دیگر : بریل سبز آبی فام، زرد

معنی : زمرد کبود، کبود فام معانی دیگر : بریل سبز آبی فام، زرد

aquamarine

<hr> زیر آب پیما (کسی که از درون محفظه ای متحرک زیر دریا را مطالعه می کند)

زیر آب پیما (کسی که از درون محفظه ای متحرک زیر دریا را مطالعه می کند)

aquanaut

<hr> (تخته یا باله ای که با طناب به قایق تندرو وصل است و شناگری بر آن سوار است) آب تخته، آب تخته سواری، آب سری، اکواپلین، قطعه ء چوبی که برای اسکی ابی بکار میرود

(تخته یا باله ای که با طناب به قایق تندرو وصل است و شناگری بر آن سوار است) آب تخته، آب تخته سواری، آب سری، اکواپلین، قطعه ء چوبی که برای اسکی ابی بکار میرود

aquaplane

aquapuncture

<hr> نقاشی آبرنگ (با رنگ های کمرنگ)، نقاشی آکوارل، ابرنگ، اب ورنگ، نقاشی اب ورنگی، نقاشی اب و رنگی

نقاشی آبرنگ (با رنگ های کمرنگ)، نقاشی آکوارل، ابرنگ، اب ورنگ، نقاشی اب ورنگی، نقاشی اب و رنگی

aquarelle

aquarellist

aquarian

<hr> معنی : ابزیدان، ابزیگاه، نمایشگاه جانوران و گیاهان ابزی <hr> معانی دیگر : (ظرف بزرگ یا جام یا تانک که در آن ماهی رنگین نگه می دارند) آکواریوم، ماهیخانه، آبزیدان، تانک، شیشه بزرگی که دران ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند

معنی : ابزیدان، ابزیگاه، نمایشگاه جانوران و گیاهان ابزی معانی دیگر : (ظرف بزرگ یا جام یا تانک که در آن ماهی رنگین نگه می دارند) آکواریوم، ماهیخانه، آبزیدان، تانک، شیشه بزرگی که دران ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند

aquarium

aquarium fish

<hr> معنی : برج دلو <hr> معانی دیگر : (نجوم)، صورت فلکی (استارگان) دلو، برج دلو (یازدهمین برج منطقه البروج)

معنی : برج دلو معانی دیگر : (نجوم)، صورت فلکی (استارگان) دلو، برج دلو (یازدهمین برج منطقه البروج)

aquarius

<hr> معنی : جانور یا گیاه ابزی، ابزی، وابسته به اب <hr> معانی دیگر : (جانور یا گیاه) آبزی، آبی

معنی : جانور یا گیاه ابزی، ابزی، وابسته به اب معانی دیگر : (جانور یا گیاه) آبزی، آبی

aquatic

aquatic park

aquatics

<hr> نقاشی روی فلزات (با استفاده از اسید)، نقاشی روی فلز روی فلز نقاشی کردن

نقاشی روی فلزات (با استفاده از اسید)، نقاشی روی فلز روی فلز نقاشی کردن

aquatint

aquation

<hr> آکواویت (نوشیدنی الکلی اسکاندیناوی که از گندم یا سیب زمینی و زیره درست می شود)

آکواویت (نوشیدنی الکلی اسکاندیناوی که از گندم یا سیب زمینی و زیره درست می شود)

aquavit

<hr> معنی : قنات، کانال یا مجرای اب، مجرا <hr> معانی دیگر : (پلی که روی آن جوی یا لوله ی آبرسانی قرار دارد) جوپل، آبگذر، آبرو، (کالبدشناسی) گذرگاه (کانال یا مجرا برای عبور عصب و رگ و غیره)، جوی یا لوله ی آب رسانی، کاریز، آباره، آب بر

معنی : قنات، کانال یا مجرای اب، مجرا معانی دیگر : (پلی که روی آن جوی یا لوله ی آبرسانی قرار دارد) جوپل، آبگذر، آبرو، (کالبدشناسی) گذرگاه (کانال یا مجرا برای عبور عصب و رگ و غیره)، جوی یا لوله ی آب رسانی، کاریز، آباره، آب بر

aqueduct

<hr> معنی : اب، ابدار <hr> معانی دیگر : آبگین، آبی، آبکی، آبدار، آبزا، آبوار، (به ویژه در مورد سنگ ها) رسوبی، آب آورد، آبزاد

معنی : اب، ابدار معانی دیگر : آبگین، آبی، آبکی، آبدار، آبزا، آبوار، (به ویژه در مورد سنگ ها) رسوبی، آب آورد، آبزاد

aqueous

<hr> (کالبدشناسی) زلالیه (ماده ای که فضاهای خلفی و قدامی چشم در جلو عدسی را پر کرده است)

(کالبدشناسی) زلالیه (ماده ای که فضاهای خلفی و قدامی چشم در جلو عدسی را پر کرده است)

aqueous humor

aqueous solution

aqueously

<hr> رجوع شود به: aquaculture، زراعت با اب، زراعت غیر دیمی

رجوع شود به: aquaculture، زراعت با اب، زراعت غیر دیمی

aquiculture

<hr> (لایه ای از شن یا سنگ های خلل و فرج دار که پر آب است و می توان بر آن چاه زد) لایه ی آبزا، سفره، آبخیز، آبخیز digging too many wells dries an aquifer کندن چاههای زیاد لایهی آب دار را خشک میکند

(لایه ای از شن یا سنگ های خلل و فرج دار که پر آب است و می توان بر آن چاه زد) لایه ی آبزا، سفره، آبخیز، آبخیز digging too many wells dries an aquifer کندن چاههای زیاد لایهی آب دار را خشک میکند

واژه های حرف "a" - انگلیسی به انگلیسی