انگلیسی به انگلیسی

<hr> اسم خاص مونث (رجوع شود به: elizabeth)

اسم خاص مونث (رجوع شود به: elizabeth)

betsy

betsy ross

bette

betted on the right horse

bettendorf

<hr> معنی : شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد، برتر، بهتر، بیشتر، خوبتر، نیکوتر، چیز بهتر، افضل، بهتر شدن، بهتر کردن، بهبودی یافتن، بطور بهتر <hr> معانی دیگر : ارشد، بزرگتر، مهتر، (از نظر سلامتی) بهتر، پیشی گرفتن، بهتر بودن از، بهبود بخشیدن، حالت تفضیلی صفت: good و حالت تفضیلی قید well، رجوع شود به: bettor، adj : صفت تفصیلی good بهتر

معنی : شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد، برتر، بهتر، بیشتر، خوبتر، نیکوتر، چیز بهتر، افضل، بهتر شدن، بهتر کردن، بهبودی یافتن، بطور بهتر معانی دیگر : ارشد، بزرگتر، مهتر، (از نظر سلامتی) بهتر، پیشی گرفتن، بهتر بودن از، بهبود بخشیدن، حالت تفضیلی صفت: good و حالت تفضیلی قید well، رجوع شود به: bettor، 

better

better be on the safe side

<hr> (نیمه شوخی) همسر، زوجه

better half

better homes and gardens

better late than never

<hr> زن، زوجه، همسر، موفق تر، در وضع بهتر، پردرآمدتر، پولدارتر، اسوده تر، داراتر، غنی تر

زن، زوجه، همسر، موفق تر، در وضع بهتر، پردرآمدتر، پولدارتر، اسوده تر، داراتر، غنی تر

better off

better part of something

<hr> موفق تر، در وضع بهتر، پردرآمدتر، پولدارتر، کار از محکم کاری عیب نمی کند، احتیاط بهتر از پشیمانی در آخر کار است

موفق تر، در وضع بهتر، پردرآمدتر، پولدارتر، کار از محکم کاری عیب نمی کند، احتیاط بهتر از پشیمانی در آخر کار است

better safe than sorry

better than a kick in the balls

better than ever

better than nothing

better understanding

<hr> (صفت تفصیلی good) بهتر، خوب تر، نیکوتر، بیشتر، افضل، بطور بهتر بهتر کردن، بهتر شدن، بهبودی یافتن، چیز بهتر شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد

(صفت تفصیلی good) بهتر، خوب تر، نیکوتر، بیشتر، افضل، بطور بهتر بهتر کردن، بهتر شدن، بهبودی یافتن، چیز بهتر شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد

bettered

<hr> معنی : اصلاح، بهتری، بهبودی، بهبود <hr> معانی دیگر : به جای شکوه و انتقاد باید کار مثبت کرد، بهسازی، نیکباش

معنی : اصلاح، بهتری، بهبودی، بهبود معانی دیگر : به جای شکوه و انتقاد باید کار مثبت کرد، بهسازی، نیکباش

betterment

betterment tax

<hr> معنی : شرط بندی <hr> معانی دیگر : شرط بندی

معنی : شرط بندی معانی دیگر : شرط بندی

betting

betting shop

bettong

<hr> معنی : شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد <hr> معانی دیگر : کسی که شرطبندی می کند، شرط بند

معنی : شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد معانی دیگر : کسی که شرطبندی می کند، شرط بند

bettor

betty

betty currie

betty grable

<hr> معنی : مابین، در مقام مقایسه، مابین، فیمابین، در میان، میان، در بین <hr> معانی دیگر : لا، بین، متفقا، باهم

معنی : مابین، در مقام مقایسه، مابین، فیمابین، در میان، میان، در بین معانی دیگر : لا، بین، متفقا، باهم

between

<hr> (عامیانه) در مخمصه، در تنگنا، دارای دو گزینش که هر دو بد هستند، بین بد و بدتر

(عامیانه) در مخمصه، در تنگنا، دارای دو گزینش که هر دو بد هستند، بین بد و بدتر

between a rock and a hard place

between and between

between hammer and anvil

between hangovers

between husband and wife

between life and death

<hr> خودمانیم، اگر به کسی نگویی، بین خودمان باشد، حرف بین خودمان باشد

خودمانیم، اگر به کسی نگویی، بین خودمان باشد، حرف بین خودمان باشد

between ourselves

between the devil and the deep blue sea

<hr> (گیرافتاده) بین دو چیز ناخوشایند، بین چاه و چوله، نه راه پس و نه راه پیش داشتن

(گیرافتاده) بین دو چیز ناخوشایند، بین چاه و چوله، نه راه پس و نه راه پیش داشتن

between the devil and the deep sea

between the lines

between the shepherd and the wolf the lamb is lost

<hr> معنی : گاهگاهی، گاه و بیگاه <hr> معانی دیگر : در میان دو زمان یا دوره، در آن میان، به تناوب، گاه به گاه (betweenwhiles هم می گویند)، درمدت وقفه، درفاصله دو زمان

معنی : گاهگاهی، گاه و بیگاه معانی دیگر : در میان دو زمان یا دوره، در آن میان، به تناوب، گاه به گاه (betweenwhiles هم می گویند)، درمدت وقفه، درفاصله دو زمان

between times

<hr> از دو سو در خطر، از دو سو مورد حمله، میان دو آتش

از دو سو در خطر، از دو سو مورد حمله، میان دو آتش

between two fires

<hr> گهگاه، گاه و بیگاه، هرچند وقت یک بار، times between : گاهگاهی، گاه وبیگاه

گهگاه، گاه و بیگاه، هرچند وقت یک بار، times between : گاهگاهی، گاه وبیگاه

between whiles

<hr> در معرض خطر، پا در هوا، در وضع بد، در جای خطرناک

در معرض خطر، پا در هوا، در وضع بد، در جای خطرناک

between wind and water

between you and me

between you me and the gatepost

betweenbrain

betweens

<hr> معنی : مابین، مابین، در میان <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: between، between : مابین

معنی : مابین، مابین، در میان معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: between، between : مابین

واژه های حرف "b" - انگلیسی به انگلیسی