انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : بی تناسب <hr> معانی دیگر : نامتناسب، غیرمتجانس

معنی : بی تناسب معانی دیگر : نامتناسب، غیرمتجانس

disproportionate

<hr> بطوربی تناسب، ازروی عدم تناسب

بطوربی تناسب، ازروی عدم تناسب

disproportionately

disprovable

<hr> معنی : رد کردن، تکذیب کردن، اثبات کذب چیزی را کردن <hr> معانی دیگر : (نادرست بودن چیزی را اثبات کردن) رد کردن، نااستوانیدن، نافرنود کردن

معنی : رد کردن، تکذیب کردن، اثبات کذب چیزی را کردن معانی دیگر : (نادرست بودن چیزی را اثبات کردن) رد کردن، نااستوانیدن، نافرنود کردن

disprove

disproven

disprover

disputability

<hr> معنی : قابل بحی، اعتراض پذیر <hr> معانی دیگر : بحث انگیز، قابل بحث، جستارانگیز، اعترا­ پذیر، قابل بحک

معنی : قابل بحی، اعتراض پذیر معانی دیگر : بحث انگیز، قابل بحث، جستارانگیز، اعترا­ پذیر، قابل بحک

disputable

disputably

<hr> معنی : اهل مباحثه، منازعهکننده، جدلی <hr> معانی دیگر : بحث کننده، بحث گر، طرف بحث

معنی : اهل مباحثه، منازعهکننده، جدلی معانی دیگر : بحث کننده، بحث گر، طرف بحث

disputant

<hr> معنی : ستیزه، مباحثه، مناظره، بحی و جدل، علم بحی <hr> معانی دیگر : بحث، جستار، گفتمان، منازعه، بحک و جدل

معنی : ستیزه، مباحثه، مناظره، بحی و جدل، علم بحی معانی دیگر : بحث، جستار، گفتمان، منازعه، بحک و جدل

disputation

<hr> معنی : جدلی <hr> معانی دیگر : اهل بحث و مجادله، جستار جوی، اهل مشاجره (disputative هم می گویند)، ستیزه جو

معنی : جدلی معانی دیگر : اهل بحث و مجادله، جستار جوی، اهل مشاجره (disputative هم می گویند)، ستیزه جو

disputatious

disputatiously

<hr> معنی : ستیزه، مشاجره، مناظره، چون و چرا، نزاع، مشاجره کردن، سر و کله زدن، انکار کردن، مباحثه کردن، جدال کردن <hr> معانی دیگر : بحث کردن، جستار کردن، مورد جر و بحث قرار دادن، جنگ لفظی کردن، دعوا کردن، مورد تردید قرار دادن، دو دلی کردن، اندیدن، مورد مقاومت قرار دادن، پایداری کردن، ایستادگی کردن، ستیزیدن، جنگیدن برای، ستیز کردن، گفتمان، بگومگو، جدل، مناقشه، مباحثه، (مهجور) جنگ و دعوا، زد و خورد

معنی : ستیزه، مشاجره، مناظره، چون و چرا، نزاع، مشاجره کردن، سر و کله زدن، انکار کردن، مباحثه کردن، جدال کردن معانی دیگر : بحث کردن، جستار کردن، مورد جر و بحث قرار دادن، جنگ لفظی کردن، دعوا کردن، مورد تردید قرار دادن، دو دلی کردن، اندیدن، مورد مقاومت قرار دادن، پایداری کردن، ایستادگی کردن، ستیزیدن، ج

dispute

dispute area

<hr> ستیزه، چونوچرا، مشاجره، نزاع، جدال کردن، مباحثه کردن، انکارکردن

ستیزه، چونوچرا، مشاجره، نزاع، جدال کردن، مباحثه کردن، انکارکردن

disputed

disputed ownership

disputed right

disputer

<hr> معنی : سلب صلاحیت، عدم صلاحیت، فاقد صلاحیت قضایی <hr> معانی دیگر : سلب صلاحیت، عدم صلاحیت، فاقد صلاحیت قضایی

معنی : سلب صلاحیت، عدم صلاحیت، فاقد صلاحیت قضایی معانی دیگر : سلب صلاحیت، عدم صلاحیت، فاقد صلاحیت قضایی

disqualification

disqualification of books

<hr> سلب صلاحیت کردن از، شایسته ندانستن، مردودکردن(درامتحان وغیره)

سلب صلاحیت کردن از، شایسته ندانستن، مردودکردن(درامتحان وغیره)

disqualified

disqualifier

<hr> معنی : کاستن، کم کردن، سلب صلاحیت کردن از، شایسته ندانستن، مردود کردن <hr> معانی دیگر : سلب صلاحیت کردن، فاقد صلاحیت کردن، ناشایسته کردن، ناسزاوار کردن، (ورزشکار را از شرکت در مسابقه) محروم کردن، بی بهره کردن، مردودکردن درامتحان وغیره

معنی : کاستن، کم کردن، سلب صلاحیت کردن از، شایسته ندانستن، مردود کردن معانی دیگر : سلب صلاحیت کردن، فاقد صلاحیت کردن، ناشایسته کردن، ناسزاوار کردن، (ورزشکار را از شرکت در مسابقه) محروم کردن، بی بهره کردن، مردودکردن درامتحان وغیره

disqualify

<hr> معنی : ناارامی، بی قراری، بی قرار، ناراحت کردن، مضطرب ساختن، اشفتن، بیارام کردن، اسوده نگذاشتن <hr> معانی دیگر : ناآرام کردن، مشوش کردن، نگران کردن، دلواپس کردن، ناآرامی، تشویش، نگرانی، دل شوریدگی، دلواپسی، دلهره، نداشتن آرامش

معنی : ناارامی، بی قراری، بی قرار، ناراحت کردن، مضطرب ساختن، اشفتن، بیارام کردن، اسوده نگذاشتن معانی دیگر : ناآرام کردن، مشوش کردن، نگران کردن، دلواپس کردن، ناآرامی، تشویش، نگرانی، دل شوریدگی، دلواپسی، دلهره، نداشتن آرامش

disquiet

disquieting

disquietingly

<hr> معنی : اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، بی قراری <hr> معانی دیگر : دلواپسی، دل شوره، تاسگی، تلواسه، دل شوریدگی

معنی : اشفتگی، ناراحتی، اضطراب، تشویش، بی قراری معانی دیگر : دلواپسی، دل شوره، تاسگی، تلواسه، دل شوریدگی

disquietude

<hr> معنی : مقاله، تحقیق، تفحص، جستجو <hr> معانی دیگر : رساله، جستارنامه

معنی : مقاله، تحقیق، تفحص، جستجو معانی دیگر : رساله، جستارنامه

disquisition

disquisitional

<hr> بنجامین دیسرائلی (نویسنده و دولتمرد انگلیسی)

بنجامین دیسرائلی (نویسنده و دولتمرد انگلیسی)

disraeli

<hr> معنی : پست کردن، پایین اوردن، تقلیل رتبه دادن <hr> معانی دیگر : تنزل رتبه دادن، ارزش کاهی کردن

معنی : پست کردن، پایین اوردن، تقلیل رتبه دادن معانی دیگر : تنزل رتبه دادن، ارزش کاهی کردن

disrate

disrecommend

<hr> معنی : سردی، نادیده گرفتن، اعتنآء نکردن <hr> معانی دیگر : اهمیت ندادن به، اعتنا نکردن به، توجه نکردن به، نادیده (یا ناشنیده و غیره) گرفتن، چشم پوشی کردن، رعایت نکردن (قاعده و قانون و غیره)، عدم رعایت، نادیده انگاری، بی توجهی

معنی : سردی، نادیده گرفتن، اعتنآء نکردن معانی دیگر : اهمیت ندادن به، اعتنا نکردن به، توجه نکردن به، نادیده (یا ناشنیده و غیره) گرفتن، چشم پوشی کردن، رعایت نکردن (قاعده و قانون و غیره)، عدم رعایت، نادیده انگاری، بی توجهی

disregard

disregard of human rights

<hr> بی اعتنا، بی ملاحظه، لاقید، بی قید

بی اعتنا، بی ملاحظه، لاقید، بی قید

disregardful

<hr> معنی : تنفر، بی میلی، بی رغبت بودن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: dislike، بی رغبتی

معنی : تنفر، بی میلی، بی رغبت بودن معانی دیگر : رجوع شود به: dislike، بی رغبتی

disrelish

<hr> معنی : فراموش کردن، در طاق نیسان گذاردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه - محلی) فراموش کردن، از خاطر بردن

معنی : فراموش کردن، در طاق نیسان گذاردن معانی دیگر : (عامیانه - محلی) فراموش کردن، از خاطر بردن

disremember

<hr> معنی : خرابی، احتیاج به تعمیر، نیازمند تعمیر، پاره پارگی <hr> معانی دیگر : رو به خرابی بودن، درب و داغانی، مخروبگی

معنی : خرابی، احتیاج به تعمیر، نیازمند تعمیر، پاره پارگی معانی دیگر : رو به خرابی بودن، درب و داغانی، مخروبگی

disrepair

disreputability

<hr> معنی : بی اعتبار مایه رسوایی، بد نام <hr> معانی دیگر : بدشهرت، مفتضح، ناباب، شرم انگیز، قراضه، مندرس، زننده، مایه ی رسوایی

معنی : بی اعتبار مایه رسوایی، بد نام معانی دیگر : بدشهرت، مفتضح، ناباب، شرم انگیز، قراضه، مندرس، زننده، مایه ی رسوایی

disreputable

disreputableness

disreputably

disreputation

<hr> معنی : رسوایی، بد نامی، بیابرویی، بی احترامی <hr> معانی دیگر : ننگ، سو شهرت، آبروریزی، بی اعتباری، از چشم افتادگی

معنی : رسوایی، بد نامی، بیابرویی، بی احترامی معانی دیگر : ننگ، سو شهرت، آبروریزی، بی اعتباری، از چشم افتادگی

disrepute

<hr> معنی : بی حرمتی، خرق، اهانت، عدم رعایت، بی احترامی <hr> معانی دیگر : عدم تواضع و ادب، بی احترامی کردن به، رعایت ادب را نکردن، هتک حرمت کردن

معنی : بی حرمتی، خرق، اهانت، عدم رعایت، بی احترامی معانی دیگر : عدم تواضع و ادب، بی احترامی کردن به، رعایت ادب را نکردن، هتک حرمت کردن

واژه های حرف "d" - انگلیسی به انگلیسی