انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : ارایش، زر و زیور، زیور، کارخانه تصفیه فلزات، جامه پر زرق و برق <hr> معانی دیگر : چیز تجملی، (جمع) تجملات (لباس فاخر و جواهر و غیره)، (فلز کاری) پالایشگاه، ساختن آهن و پولاد خم پذیر (قابل انعطاف و شکل پذیری)

معنی : ارایش، زر و زیور، زیور، کارخانه تصفیه فلزات، جامه پر زرق و برق معانی دیگر : چیز تجملی، (جمع) تجملات (لباس فاخر و جواهر و غیره)، (فلز کاری) پالایشگاه، ساختن آهن و پولاد خم پذیر (قابل انعطاف و شکل پذیری)

finery

<hr> (نخ) ریز ریس، نازک، (پارچه) ریزبافت، لطیف، ریز تافته، ریز بافت، نازک رشته، نازک ریسته، باریک، دقیق، خیالی، غیرعملی

(نخ) ریز ریس، نازک، (پارچه) ریزبافت، لطیف، ریز تافته، ریز بافت، نازک رشته، نازک ریسته، باریک، دقیق، خیالی، غیرعملی

finespun

<hr> معنی : دقت، نکته بینی، زیرکی بکار بردن <hr> معانی دیگر : کمال و زیبایی، ظرافت، خلوص، بی غشی، بی آمیغی، درجه ی خلوص، نازکی (ریسمان یا سیم نقره)، باریکی، موی سانی، برندگی، تیزی، (تشکیل شدن از دانه های بسیار ریز مانند پودر) آرد سانی، ریز دانگی، نرمی، مهارت (در پرداختن به مسایل انسانی و سیاسی و غیره)، ملاحظه کاری و تبحر، مردم داری، زبر دستی (اجتماعی)، مرد رندی، حیله گری، جلب بودن

معنی : دقت، نکته بینی، زیرکی بکار بردن معانی دیگر : کمال و زیبایی، ظرافت، خلوص، بی غشی، بی آمیغی، درجه ی خلوص، نازکی (ریسمان یا سیم نقره)، باریکی، موی سانی، برندگی، تیزی، (تشکیل شدن از دانه های بسیار ریز مانند پودر) آرد سانی، ریز دانگی، نرمی، مهارت (در پرداختن به مسایل انسانی و سیاسی و غیره)، ملاحظه

finesse

finfish

fingall

<hr> معنی : انگشت، انگشت زدن، دست زدن <hr> معانی دیگر : هرچیز انگشت مانند (از نظر شکل یا کار)، انگشته، انگشتک، زبانه، پنجه، (مکانیک - زبانه یا انگشته ای که با بخش دیگری به تماس در می آید و آن را به حرکت در می آورد) انگشتی، شاخ، بادامه، معیار اندازه گیری عامیانه، با انگشت لمس کردن، انگشت زدن به، ناخنک زدن به، انگولک کردن، (نادر) کش رفتن، بلند کردن، با انگشت نشان دادن، اشاره کردن، انگشت نما کردن، معرفی کردن، (موسیقی) با انگشت نواختن، انگشت کاری کردن، (با: out یا across و غیره) مانند انگشت بودن (انگشت وار)، بیرون زدن یا جلو رفتن (مثل خشکی در دریا)، انگشت دستکش، باندازه یک انگشت، میله برامدگی، دست زدن به

معنی : انگشت، انگشت زدن، دست زدن معانی دیگر : هرچیز انگشت مانند (از نظر شکل یا کار)، انگشته، انگشتک، زبانه، پنجه، (مکانیک - زبانه یا انگشته ای که با بخش دیگری به تماس در می آید و آن را به حرکت در می آورد) انگشتی، شاخ، بادامه، معیار اندازه گیری عامیانه، با انگشت لمس کردن، انگشت زدن به، ناخنک زدن به، 

finger

<hr> معنی : لگن، افتابه، لگن یا طاس دستشویی <hr> معانی دیگر : (تاس و لگن دستشویی) تاس (برای شستن انگشتان سر میز خوراک)، لگن یا طاس دستشویی ظرف انگشت شویی

معنی : لگن، افتابه، لگن یا طاس دستشویی معانی دیگر : (تاس و لگن دستشویی) تاس (برای شستن انگشتان سر میز خوراک)، لگن یا طاس دستشویی ظرف انگشت شویی

finger bowl

<hr> جاانگشتی یاسورا&nbsp; نی، جاانگشتی درتلفون

جاانگشتی یاسورا نی، جاانگشتی درتلفون

finger hole

<hr> جای انگشت، اثرانگشت، جای انگشت گذاشتن در، چرک کردن

جای انگشت، اثرانگشت، جای انگشت گذاشتن در، چرک کردن

finger mark

finger of god

finger paint

<hr> نقاشی انگشتی (بجای قلم مو و غیره انگشت به کار برده می شود)، نقاشی با انگشت، پخش رنگ با انگشت

نقاشی انگشتی (بجای قلم مو و غیره انگشت به کار برده می شود)، نقاشی با انگشت، پخش رنگ با انگشت

finger painting

<hr> قطعه ای ازفلزیاچینی یاشیشه که بالاوپایین دسته درمیگذارندکه از

قطعه ای ازفلزیاچینی یاشیشه که بالاوپایین دسته درمیگذارندکه از

finger plate

finger reading

<hr> (آرایش گیسو) فر انگشتی (که با تر کردن دست و لوله کردن مو با دست انجام می شود نه با حرارت و ابزار فلزی)

(آرایش گیسو) فر انگشتی (که با تر کردن دست و لوله کردن مو با دست انجام می شود نه با حرارت و ابزار فلزی)

finger wave

<hr> معنی : جا انگشتی <hr> معانی دیگر : (موسیقی - سازهای زهی) دو دسته، جا انگشتی در ساز و پیانو دسته، دسته ساز، جاپنجه

معنی : جا انگشتی معانی دیگر : (موسیقی - سازهای زهی) دو دسته، جا انگشتی در ساز و پیانو دسته، دسته ساز، جاپنجه

fingerboard

<hr> (معیار اندازه) پهنای انگشت (حدود یک اینچ)

(معیار اندازه) پهنای انگشت (حدود یک اینچ)

fingerbreadth

<hr> (معمولا باهایفن) دارای انگشت (به تعداد یا نوع بخصوص)، انگشتسان، انگشت دار

(معمولا باهایفن) دارای انگشت (به تعداد یا نوع بخصوص)، انگشتسان، انگشت دار

fingered

fingerhold

<hr> معنی : ناخنک زنی، پنجه گذاری، انگشت کاری <hr> معانی دیگر : لمس با انگشتان، انگشت زنی، انگولک، دستمالی

معنی : ناخنک زنی، پنجه گذاری، انگشت کاری معانی دیگر : لمس با انگشتان، انگشت زنی، انگولک، دستمالی

fingering

fingerless

fingerlike

<hr> معنی : ماهی ازاد، چیز کوچک و بی اهمیت <hr> معانی دیگر : ( هر چیز بسیار کوچک یا کم اهمیت) فسقلی، ریز میزه

معنی : ماهی ازاد، چیز کوچک و بی اهمیت معانی دیگر : ( هر چیز بسیار کوچک یا کم اهمیت) فسقلی، ریز میزه

fingerling

<hr> معنی : ناخن <hr> معانی دیگر : ناخن دست (ناخن پا می شود: toenail)، ناخن

معنی : ناخن معانی دیگر : ناخن دست (ناخن پا می شود: toenail)، ناخن

fingernail

<hr> معنی : اثر انگشت، انگشت نگاری، انگشت نگاری کردن <hr> معانی دیگر : (انگشت نگاری یا fingerprinting)، انگشت نگاره، جای انگشت، اثر انگشت جای انگشت

معنی : اثر انگشت، انگشت نگاری، انگشت نگاری کردن معانی دیگر : (انگشت نگاری یا fingerprinting)، انگشت نگاره، جای انگشت، اثر انگشت جای انگشت

fingerprint

fingerprinting

<hr> معنی : نوک انگشت، سرانگشت <hr> معانی دیگر : (هر چیزی که برای حفظ سر انگشتان به کار رود) انگشتانه، انگشت پوش

معنی : نوک انگشت، سرانگشت معانی دیگر : (هر چیزی که برای حفظ سر انگشتان به کار رود) انگشتانه، انگشت پوش

fingertip

<hr> معنی : گلدسته، زینت بالای سقف <hr> معانی دیگر : (تزیین گوی مانندی بالای مناره ها یا کمد یا شیروانی و غیره قرار می دهند) قبه، گرزه

معنی : گلدسته، زینت بالای سقف معانی دیگر : (تزیین گوی مانندی بالای مناره ها یا کمد یا شیروانی و غیره قرار می دهند) قبه، گرزه

finial

finialed

<hr> معنی : شیک، متوجه جزئیات <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: finicky، finicky : شیک، خوش لباس

معنی : شیک، متوجه جزئیات معانی دیگر : رجوع شود به: finicky، finicky : شیک، خوش لباس

finical

<hr> رجوع شود به: finicky، خودساز، جلوه فروش، مشکل پسند، دیرپسند

رجوع شود به: finicky، خودساز، جلوه فروش، مشکل پسند، دیرپسند

finicking

<hr> معنی : شیک، متوجه جزئیات <hr> معانی دیگر : ایرادی، دیر پسند، فیومه گیر، سخت راضی، بد قلق، بهانه گیر، بهانه گیر he is very finicky about his food او دربارهی خوراکش خیلی بهانه گیری میکند

معنی : شیک، متوجه جزئیات معانی دیگر : ایرادی، دیر پسند، فیومه گیر، سخت راضی، بد قلق، بهانه گیر، بهانه گیر he is very finicky about his food او دربارهی خوراکش خیلی بهانه گیری میکند

finicky

<hr> (آبگونه ها و فلزات و غیره) پالایش، تخلیص، ساراندن، پالش، ناب سازی، بی غش سازی، صافی کردن

(آبگونه ها و فلزات و غیره) پالایش، تخلیص، ساراندن، پالش، ناب سازی، بی غش سازی، صافی کردن

fining

<hr> معنی : خاتمه، پایان، ختم <hr> معانی دیگر : (لاتین) پایان، فرجام، اتمام، تمام شد

معنی : خاتمه، پایان، ختم معانی دیگر : (لاتین) پایان، فرجام، اتمام، تمام شد

finis

<hr> معنی : خاتمه، پرداخت، پایان، فرجام، ختم، پرداخت رنگ وروغن، دست کاری تکمیلی، پرداخت کار، منتهی شدن به، منجر شدن، بپایان رسانیدن، رنگ وروغن زدن، پایان یافتن، تمام شدن، خاتمه دادن، سپری کردن، ختم کردن، تمام کردن، سپری شدن، موقوف کردن، بانتها رسیدن <hr> معانی دیگر : پایان دادن، به پایان رساندن، کامل کردن، تکمیل کردن، کاملا مصرف کردن، (چرم و پارچه و غیره) پرداخت کردن، صیقل سازی، براق سازی، جلا دار سازی، ماده ای که با آن پرداخت و جلاکاری می کنند، شکست، نابودی، تمامی کار، به پایان رسیدن، (مسابقه را) در مقام ... به پایان رساندن، - شدن، کمال، تمامیت، فرامایگی، فرگشتگی، معرفت، فرهیختگی، والایی، فرزانگی، کار کسی (یا چیزی) را تمام کردن، کشتن، نابود کردن، بیچاره کردن، بخش آخر

معنی : خاتمه، پرداخت، پایان، فرجام، ختم، پرداخت رنگ وروغن، دست کاری تکمیلی، پرداخت کار، منتهی شدن به، منجر شدن، بپایان رسانیدن، رنگ وروغن زدن، پایان یافتن، تمام شدن، خاتمه دادن، سپری کردن، ختم کردن، تمام کردن، سپری شدن، موقوف کردن، بانتها رسیدن معانی دیگر : پایان دادن، به پایان رساندن، کامل کردن، تک

finish

finish in first place

finish in second place

finish in third place

<hr> خط پایان مسابقه (مثلا مسابقه ی دو)

خط پایان مسابقه (مثلا مسابقه ی دو)

finish line

<hr> 1- تمام کردن، تکمیل کردن، 2- کشتن، نابود کردن

1- تمام کردن، تکمیل کردن، 2- کشتن، نابود کردن

finish off

<hr> 1- تمام کردن، کامل کردن 2- قهر کردن با، قطع رابطه کردن با، کاری به کار کسی نداشتن

1- تمام کردن، کامل کردن 2- قهر کردن با، قطع رابطه کردن با، کاری به کار کسی نداشتن

finish with

<hr> معنی : سپری، متناهی <hr> معانی دیگر : فرزانه، با معرفت، فرهیخته، آموخته، والا، فراگشته، نابود، شکست خورده، کسی که کارش تمام است (یا کارش ساخته است)، پایان یافته، تمام (شده)، انجامیده، کامل (شده)، تکمیل (شده)، پرداخته، باکمال، مهذب

معنی : سپری، متناهی معانی دیگر : فرزانه، با معرفت، فرهیخته، آموخته، والا، فراگشته، نابود، شکست خورده، کسی که کارش تمام است (یا کارش ساخته است)، پایان یافته، تمام (شده)، انجامیده، کامل (شده)، تکمیل (شده)، پرداخته، باکمال، مهذب

finished

finished article

finished goods

finished his studies

finished product

<hr> تمام کننده، کامل کننده، پرداخت کننده، ضربت اخر

تمام کننده، کامل کننده، پرداخت کننده، ضربت اخر

finisher

<hr> معنی : مختوم کننده <hr> معانی دیگر : تکمیلی، تمام کننده، پرداخت کننده

معنی : مختوم کننده معانی دیگر : تکمیلی، تمام کننده، پرداخت کننده

واژه های حرف "f" - انگلیسی به انگلیسی