انگلیسی به انگلیسی

hold cheap

hold culpable

<hr> معنی : عزیز داشتن

hold dear

hold down

hold down the fort

hold early elections

hold elections

hold fire

hold firm

hold ground

hold in abomination

hold in check

hold in contempt

hold in contempt of court

<hr> معنی : سرفرود آوردن

hold in esteem

hold in great esteem

hold in high regard

hold in scorn

<hr> 1- دور نگهداشتن، اجازه ی نزدیک شدن ندادن 2- جلو حمله یا اقدام کسی را گرفتن

1- دور نگهداشتن، اجازه ی نزدیک شدن ندادن 2- جلو حمله یا اقدام کسی را گرفتن

hold off

hold office

<hr> 1- (با دست) نگهداشتن یا چسبیدن به 2- ادامه دادن، اصرار کردن 3- توقف کردن، صبر کردن

1- (با دست) نگهداشتن یا چسبیدن به 2- ادامه دادن، اصرار کردن 3- توقف کردن، صبر کردن

hold on

hold on leash

<hr> نفس خود را حبس کردن، دم نزدن، (با هیجان) در انتظار بودن

نفس خود را حبس کردن، دم نزدن، (با هیجان) در انتظار بودن

hold one's breath

hold one's own ground

<hr> سکوت کردن، دم برنیاوردن

سکوت کردن، دم برنیاوردن

hold one's peace

<hr> حرف نزدن، سکوت کردن، جلو دهان (یا زبان) خود را گرفتن

حرف نزدن، سکوت کردن، جلو دهان (یا زبان) خود را گرفتن

hold one's tongue

hold ones breath

hold ones horses

<hr> معنی : حاکی بودن از، بسط یافتن <hr> معانی دیگر : 1- دوام آوردن، ادامه دادن، تسلیم نشدن 2- پیشنهاد کردن، عرضه داشتن 3- (عامیانه) دبه کردن، زیر قول و قرار زدن، خودداری کردن از، دوام آوردن، استقامت کردن، خودداری از بازی

معنی : حاکی بودن از، بسط یافتن معانی دیگر : 1- دوام آوردن، ادامه دادن، تسلیم نشدن 2- پیشنهاد کردن، عرضه داشتن 3- (عامیانه) دبه کردن، زیر قول و قرار زدن، خودداری کردن از، دوام آوردن، استقامت کردن، خودداری از بازی

hold out

hold out the olive branch

hold property

hold responsible for

hold spellbound

<hr> حکمروا بودن، فرمانروا بودن، چیره بودن، سلطه داشتن، رواج داشتن

حکمروا بودن، فرمانروا بودن، چیره بودن، سلطه داشتن، رواج داشتن

hold sway

hold the baby

<hr> در موقعیت شاهین ترازو بودن، موازنه ی قوا را در اختیار داشتن، موازنه ی (تعادل) قدرت را حفظ کردن

در موقعیت شاهین ترازو بودن، موازنه ی قوا را در اختیار داشتن، موازنه ی (تعادل) قدرت را حفظ کردن

hold the balance of power

hold the candle

hold the field

<hr> 1- پدآفند کردن، (از دژ) دفاع کردن 2- (عامیانه - در غیاب دیگران یا هنگام نیاز شدید) کارها را اداره کردن، پاییدن، مواظب جایی بودن

1- پدآفند کردن، (از دژ) دفاع کردن 2- (عامیانه - در غیاب دیگران یا هنگام نیاز شدید) کارها را اداره کردن، پاییدن، مواظب جایی بودن

hold the fort

hold the key to power

<hr> خط دفاعی را حفظ کردن، عقب نشینی نکردن، به مقاومت ادامه دادن

خط دفاعی را حفظ کردن، عقب نشینی نکردن، به مقاومت ادامه دادن

hold the line

hold the pass

<hr> سرکیسه ی پول را در دست داشتن، اختیار پول را داشتن

سرکیسه ی پول را در دست داشتن، اختیار پول را داشتن

hold the purse strings

hold the scales even

hold the trump card

hold tight

hold trumps

<hr> معنی : مانع شدن، با اسلحه سرقت کردن، توقیف، قفه <hr> معانی دیگر : 1- استوار نگهداشتن، از افتادن یا فروریختن چیزی جلوگیری کردن 2- نشان دادن، آشکار کردن 3- پایدار ماندن، تاب آوردن، ادامه دادن 4- به تاخیر انداختن، متوقف کردن 5- مورد سرقت قرار دادن، دستبرد زدن، قفه، توقیف، سرقت مسلحانه، گیر، گیر کردگی، تعویق، تاخیر، بازداری، جلوگیری، ممانعت، (عامیانه) گرانفروشی، مغبون سازی، به رخ کشیدن، (شیمی - تقطیر) میزان آب باقیمانده

معنی : مانع شدن، با اسلحه سرقت کردن، توقیف، قفه معانی دیگر : 1- استوار نگهداشتن، از افتادن یا فروریختن چیزی جلوگیری کردن 2- نشان دادن، آشکار کردن 3- پایدار ماندن، تاب آوردن، ادامه دادن 4- به تاخیر انداختن، متوقف کردن 5- مورد سرقت قرار دادن، دستبرد زدن، قفه، توقیف، سرقت مسلحانه، گیر، گیر کردگی، تعویق

واژه های حرف "h" - انگلیسی به انگلیسی