انگلیسی به انگلیسی

infracostal

<hr> معنی : نقض کردن، شکستن، تخلف کردن <hr> معانی دیگر : (نادر) عهدشکنی کردن، قانون شکنی کردن، خرد کردن، نق­ کردن

معنی : نقض کردن، شکستن، تخلف کردن معانی دیگر : (نادر) عهدشکنی کردن، قانون شکنی کردن، خرد کردن، نق­ کردن

infract

<hr> معنی : شکستن، تخلف <hr> معانی دیگر : عدول، قانون شکنی، سرپیچی (از قانون یا مقررات)، بزه، نقش

معنی : شکستن، تخلف معانی دیگر : عدول، قانون شکنی، سرپیچی (از قانون یا مقررات)، بزه، نقش

infraction

infractor

inframarginal

infrangibility

<hr> معنی : تجزیه ناپذیر، خرد نشدنی، غیر قابل نقض <hr> معانی دیگر : تخلف ناپذیر، غیرقابل عدول، زیر پا نگذاشتنی، سرپیچی ناپذیر، (از هم) جدانشدنی، نشکستنی، غیر قابل نق­

معنی : تجزیه ناپذیر، خرد نشدنی، غیر قابل نقض معانی دیگر : تخلف ناپذیر، غیرقابل عدول، زیر پا نگذاشتنی، سرپیچی ناپذیر، (از هم) جدانشدنی، نشکستنی، غیر قابل نق­

infrangible

infrangibly

<hr> معنی : فرو سرخ، وابسته به اشعه مادون قرمز <hr> معانی دیگر : فرو قرمز، مادون قرمز، فیزیک وابسته به اشعه مادون قرمز، الکترونیک : تابشهاى فروسرخ روانشناسى : زیر قرمز

معنی : فرو سرخ، وابسته به اشعه مادون قرمز معانی دیگر : فرو قرمز، مادون قرمز، فیزیک وابسته به اشعه مادون قرمز، الکترونیک : تابشهاى فروسرخ روانشناسى : زیر قرمز

infrared

infrared photography

infrared port

infrared rays

<hr> (وابسته به صداهایی که بسامد آنها آنقدر ریز یا زیراست که گوش انسان قادر به شنیدن آنها نیست) فروآوا، فروآوایی، مادون صوت، دارای تواتر و نوسانی پایین تر از شنوایی بشر

(وابسته به صداهایی که بسامد آنها آنقدر ریز یا زیراست که گوش انسان قادر به شنیدن آنها نیست) فروآوا، فروآوایی، مادون صوت، دارای تواتر و نوسانی پایین تر از شنوایی بشر

infrasonic

<hr> معنی : پیدایش، شالوده، سازمان، زیر سازی، زیر بنا <hr> معانی دیگر : فروساخت، پایساخت، شالوده (در برابر: روبنا suprastructure)، زیر ساخت قانون ـ فقه : زیر بنا روانشناسى : زیربنا

معنی : پیدایش، شالوده، سازمان، زیر سازی، زیر بنا معانی دیگر : فروساخت، پایساخت، شالوده (در برابر: روبنا suprastructure)، زیر ساخت قانون ـ فقه : زیر بنا روانشناسى : زیربنا

infrastructure

infrastructure investment

infrastructure works

infrequence

<hr> معنی : کمی، کمیابی، ندرت وقوع، عدم تکرر، نا بسامدی <hr> معانی دیگر : کمی، کمیابی، ندرت وقوع، عدم تکرر، نا بسامدی

معنی : کمی، کمیابی، ندرت وقوع، عدم تکرر، نا بسامدی معانی دیگر : کمی، کمیابی، ندرت وقوع، عدم تکرر، نا بسامدی

infrequency

<hr> معنی : نادر، کمیاب، کم <hr> معانی دیگر : نامکرر، نابسایند، نامعمول، گهگاه

معنی : نادر، کمیاب، کم معانی دیگر : نامکرر، نابسایند، نامعمول، گهگاه

infrequent

<hr> کم، کمتر، ندره، بندرت، گاه گاهی

کم، کمتر، ندره، بندرت، گاه گاهی

infrequently

<hr> معنی : تخلف کردن از، تجاوز کردن از <hr> معانی دیگر : (قول و قرار یا قانون و غیره را) شکستن، تخطی کردن، زیر پا گذاشتن، (به حقوق دیگران) تجاوز کردن، تعدی

معنی : تخلف کردن از، تجاوز کردن از معانی دیگر : (قول و قرار یا قانون و غیره را) شکستن، تخطی کردن، زیر پا گذاشتن، (به حقوق دیگران) تجاوز کردن، تعدی

infringe

infringe rights

<hr> معنی : تعدی، تجاوز، تخلف <hr> معانی دیگر : تخلف، تجاوز

معنی : تعدی، تجاوز، تخلف معانی دیگر : تخلف، تجاوز

infringement

<hr> شکننده، نقصکننده، تجاوز کننده، دغل ساز، تقلیدگر

شکننده، نقصکننده، تجاوز کننده، دغل ساز، تقلیدگر

infringer

<hr> معنی : قیفی شکل، دارای ساختمان قیفی <hr> معانی دیگر : (به شکل قیف) قیف دیس، قیفی، infundibulate قیفی شکل

معنی : قیفی شکل، دارای ساختمان قیفی معانی دیگر : (به شکل قیف) قیف دیس، قیفی، infundibulate قیفی شکل

infundibular

<hr> (به شکل قیف) قیف دیس، قیف سان

(به شکل قیف) قیف دیس، قیف سان

infundibuliform

<hr> (کالبدشناسی: اندام یا مجرای قیف مانند) قیف گونه، قیف دیسه، قیف ethmoidal infundibulum مجرای قیفی شکل پرویز نی infundibulum of fallopian tube قیف لولهی رحم، قیف دیسهی لولهی زهدان

(کالبدشناسی: اندام یا مجرای قیف مانند) قیف گونه، قیف دیسه، قیف ethmoidal infundibulum مجرای قیفی شکل پرویز نی infundibulum of fallopian tube قیف لولهی رحم، قیف دیسهی لولهی زهدان

infundibulum

<hr> معنی : خشمگین کردن، اتشی کردن، بسیار خشمگین کردن <hr> معانی دیگر : (بسیار) خشمگین کردن، از کوره در کردن، آتشی کردن، از جا درکردن

معنی : خشمگین کردن، اتشی کردن، بسیار خشمگین کردن معانی دیگر : (بسیار) خشمگین کردن، از کوره در کردن، آتشی کردن، از جا درکردن

infuriate

infuriated

infuriated him

infuriating

infuriatingly

<hr> معنی : عصبانیت، خشمگین سازی <hr> معانی دیگر : خشمگین سازی، عصبانیت

معنی : عصبانیت، خشمگین سازی معانی دیگر : خشمگین سازی، عصبانیت

infuriation

<hr> معنی : بر انگیختن، پاشیدن، ریختن، دم کردن، القاء کردن <hr> معانی دیگر : (چای و قهوه و غیره) دم کردن، (در فکر و روح کسی) دمیدن، القا کردن، (در مغز یا فکر) جایگیر کردن، نیوشاندن، (مهجور) آبگونه روی چیزی (یا درون چیزی) ریختن

معنی : بر انگیختن، پاشیدن، ریختن، دم کردن، القاء کردن معانی دیگر : (چای و قهوه و غیره) دم کردن، (در فکر و روح کسی) دمیدن، القا کردن، (در مغز یا فکر) جایگیر کردن، نیوشاندن، (مهجور) آبگونه روی چیزی (یا درون چیزی) ریختن

infuse

infuse blood into

infuse new blood into

infuser

infusibility

<hr> معنی : گداخته نشدنی، گداز نا پذیر، اب نشو، غیر قابل ذوب، غیرقابل نفوذ یا حلول <hr> معانی دیگر : ناگداختنی، ناگداز

معنی : گداخته نشدنی، گداز نا پذیر، اب نشو، غیر قابل ذوب، غیرقابل نفوذ یا حلول معانی دیگر : ناگداختنی، ناگداز

infusible

<hr> معنی : ریزش، ریختن، خیسانده، القاء، تزریق، دمکردگی <hr> معانی دیگر : دمیدن، القا، نیوشاندن، نیوشش، (پزشکی) تزریق (به ویژه آب نمک یا گلوکز) به درون بافت یا رگ، درون ریزی، عمل دم کردن، (چای یا گیاهان معطر را در آب گرم) خیساندن، (آبگونه ای که در اثر دم کردن چیزی به دست می آید) چای دم کرده، آمیزه، دم کرده، پاشیدن، الهام

معنی : ریزش، ریختن، خیسانده، القاء، تزریق، دمکردگی معانی دیگر : دمیدن، القا، نیوشاندن، نیوشش، (پزشکی) تزریق (به ویژه آب نمک یا گلوکز) به درون بافت یا رگ، درون ریزی، عمل دم کردن، (چای یا گیاهان معطر را در آب گرم) خیساندن، (آبگونه ای که در اثر دم کردن چیزی به دست می آید) چای دم کرده، آمیزه، دم کرده، پ

infusion

<hr> معنی : مژهداران حقیقی <hr> معانی دیگر : نمرویان

معنی : مژهداران حقیقی معانی دیگر : نمرویان

infusoria

<hr> وابسته به خیسه ها (infusorians)، وابسته به نمرویان، نقوعی

وابسته به خیسه ها (infusorians)، وابسته به نمرویان، نقوعی

infusorial

<hr> (سابقا - در رده بندی جانوران) خیسه ها (جانوران بسیار ریز در آب راکد و مواد آلی گندو از رده ی infusoria)، نم رویان، جانورنقوعی

(سابقا - در رده بندی جانوران) خیسه ها (جانوران بسیار ریز در آب راکد و مواد آلی گندو از رده ی infusoria)، نم رویان، جانورنقوعی

infusorian

<hr> ing _ پسوند:، سازنده ی وجه وصفی حال [talking یا hearing]، سازنده ی اسم فعل [a painting یا a covering یا carpeting]

ing _ پسوند:، سازنده ی وجه وصفی حال [talking یا hearing]، سازنده ی اسم فعل [a painting یا a covering یا carpeting]

ingate

<hr> (قدیمی)، گرداوری کردن، برداشتن، جمع کردن، انباشتن، خرمن برداشتن

(قدیمی)، گرداوری کردن، برداشتن، جمع کردن، انباشتن، خرمن برداشتن

ingather

<hr> خرمن برداری، فراهم اوری

خرمن برداری، فراهم اوری

ingathering

<hr> معنی : تکرار کردن، تکرار و تاکید کردن، مکرر کردن، باز گو کردن <hr> معانی دیگر : (نادر) با تکرار تلقین کردن، (با تکرار) تاکید کردن

معنی : تکرار کردن، تکرار و تاکید کردن، مکرر کردن، باز گو کردن معانی دیگر : (نادر) با تکرار تلقین کردن، (با تکرار) تاکید کردن

واژه های حرف "i" - انگلیسی به انگلیسی