انگلیسی به انگلیسی

<hr> (صحافی) صفحه ی سفید (در میان صفحات کتاب مثلا برای یادداشت نویسی)

(صحافی) صفحه ی سفید (در میان صفحات کتاب مثلا برای یادداشت نویسی)

interleaf

<hr> (صحافی) دارای صفحه ی سفید کردن (کتاب)، برگ سفید لای صفحات کتابی گذاشتن، در میان چیزی جادادن

(صحافی) دارای صفحه ی سفید کردن (کتاب)، برگ سفید لای صفحات کتابی گذاشتن، در میان چیزی جادادن

interleave

interleaved

interlibrary

interlibrary loan

<hr> معنی : در میان سطرها نوشتن، استر گذاشتن <hr> معانی دیگر : (صحافی: میان دو سطر نوشتن یا چاپ کردن یا قراردادن) میان سطری کردن، میان رجه نویسی کردن (interlineate هم می گویند)، میان سطری، (دوزندگی: میان رویی و آستر قرار دادن) لایه گذاری کردن، لایه گذاشتن

معنی : در میان سطرها نوشتن، استر گذاشتن معانی دیگر : (صحافی: میان دو سطر نوشتن یا چاپ کردن یا قراردادن) میان سطری کردن، میان رجه نویسی کردن (interlineate هم می گویند)، میان سطری، (دوزندگی: میان رویی و آستر قرار دادن) لایه گذاری کردن، لایه گذاشتن

interline

<hr> معنی : مدرج در میان سطور، دارای میان نویسی <hr> معانی دیگر : (دارای نوشته یا تفسیر یا تصویر در بین سطرها) میان سطری، دارای ترجمه ای که میان سطرهای متن چاپ شده است (interlineal هم می گویند)

معنی : مدرج در میان سطور، دارای میان نویسی معانی دیگر : (دارای نوشته یا تفسیر یا تصویر در بین سطرها) میان سطری، دارای ترجمه ای که میان سطرهای متن چاپ شده است (interlineal هم می گویند)

interlinear

interlineate

interlineated

<hr> معنی : در میان سطر نویسی <hr> معانی دیگر : در میان سطر نویسی

معنی : در میان سطر نویسی معانی دیگر : در میان سطر نویسی

interlineation

interlined

<hr> اینترلینگوا (زبان ساختگی که بیشتر از ریشه ی لاتین بوده و به عنوان زبان جهانی پیشنهاد می شد)

اینترلینگوا (زبان ساختگی که بیشتر از ریشه ی لاتین بوده و به عنوان زبان جهانی پیشنهاد می شد)

interlingua

interlingue

<hr> (دوزندگی) لایی، درون آستر (آستر که میانه پارچه و آستر قرار می دهند)، پارچه ی مویی

(دوزندگی) لایی، درون آستر (آستر که میانه پارچه و آستر قرار می دهند)، پارچه ی مویی

interlining

<hr> معنی : بهم پیوستن، مسلسل کردن، بهم جفت کردن <hr> معانی دیگر : هم زنجیره کردن، هم حلقه کردن، به هم زنجیر کردن، هم زنجیر کردن

معنی : بهم پیوستن، مسلسل کردن، بهم جفت کردن معانی دیگر : هم زنجیره کردن، هم حلقه کردن، به هم زنجیر کردن، هم زنجیر کردن

interlink

interlobar

interlobular

<hr> معنی : بهم پیوستن، بهم پیچیدن، در هم بافتن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن <hr> معانی دیگر : هم وابستگی، هم وابستگر (ابزاری که موجب می شود یک بخش بدون بخش دیگر به کار نیفتد)، به هم قفل کردن، هم چفت کردن، به هم وصل کردن، (به هم وابسته کردن به طوری که هریک بدون دیگری کار نکند) همبسته کردن، هم وابسته کردن

معنی : بهم پیوستن، بهم پیچیدن، در هم بافتن، در هم گیر کردن، بهم قفل کردن، بهم ارتباط داشتن معانی دیگر : هم وابستگی، هم وابستگر (ابزاری که موجب می شود یک بخش بدون بخش دیگر به کار نیفتد)، به هم قفل کردن، هم چفت کردن، به هم وصل کردن، (به هم وابسته کردن به طوری که هریک بدون دیگری کار نکند) همبسته کردن، 

interlock

interlocked

<hr> معنی : محاوره، سخن، تبادل نظر، قرائت یا اواز <hr> معانی دیگر : (صحبت میان دو یا چند نفر) هم سخنی، مکالمه (دو یا چند نفری)، گفت و شنود

معنی : محاوره، سخن، تبادل نظر، قرائت یا اواز معانی دیگر : (صحبت میان دو یا چند نفر) هم سخنی، مکالمه (دو یا چند نفری)، گفت و شنود

interlocution

<hr> معنی : طرف صحبت، هم سخن، کلیم، جواب دهنده <hr> معانی دیگر : گفت و شنودگر

معنی : طرف صحبت، هم سخن، کلیم، جواب دهنده معانی دیگر : گفت و شنودگر

interlocutor

<hr> (حقوق) قرار اعدادی، حکم موقت دادگاه (تا بعدا حکم نهایی و قطعی صادر شود)، وابسته به گفت و شنود (دو یا چند نفری)، هم سخنانه، مکالمه ای، گفت و شنودی، درافکنده، میان حرف دیگر آمده (interjected)، گفتگویی، مذاکره ای، موقتی، غیر قطعی، تمهیدی

(حقوق) قرار اعدادی، حکم موقت دادگاه (تا بعدا حکم نهایی و قطعی صادر شود)، وابسته به گفت و شنود (دو یا چند نفری)، هم سخنانه، مکالمه ای، گفت و شنودی، درافکنده، میان حرف دیگر آمده (interjected)، گفتگویی، مذاکره ای، موقتی، غیر قطعی، تمهیدی

interlocutory

interlocutory order

<hr> زنى که طرف گفتگو باشد، هم سخن، طرف گفتگو

زنى که طرف گفتگو باشد، هم سخن، طرف گفتگو

interlocutress

interlocutrice

<hr> معنی : فضولی کردن، مداخله کردن، پادرمیان کار دیگران گذاردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) حقوق و امتیازات بازرگانی کسی را مورد تجاوز قرار دادن، برای سودجویی مداخله کردن

معنی : فضولی کردن، مداخله کردن، پادرمیان کار دیگران گذاردن معانی دیگر : (در اصل) حقوق و امتیازات بازرگانی کسی را مورد تجاوز قرار دادن، برای سودجویی مداخله کردن

interlope

<hr> فضول، نخود هر آش، مداخله گر، (قدیمی) کشتی که به طور غیرقانونی در ناحیه مورد امتیاز یک شرکت کشتی رانی کار می کند، هر کاسب غیرقانونی، سوداگر غیر مجاز، کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان راازسودبردن بازمی دارد

فضول، نخود هر آش، مداخله گر، (قدیمی) کشتی که به طور غیرقانونی در ناحیه مورد امتیاز یک شرکت کشتی رانی کار می کند، هر کاسب غیرقانونی، سوداگر غیر مجاز، کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان راازسودبردن بازمی دارد

interloper

<hr> معنی : فاصله، بادخور، فاصله میان دو پرده، ایست میان دو پرده <hr> معانی دیگر : (هر چیزی که در فاصله ی زمانی میان دو رویداد و غیره اجرا شود یا اتفاق بیفتد) انتراکت، میان دوره، (در اصل) نمایش کوتاه و شوخ که میان دو بخش نمایش های مذهبی ارائه می دادند، (انگلیس - سده شانزدهم) نمایش کوتاه (معمولا اقتباس شده از فرانسه)، (هر برنامه کوتاه که میان دو بخش یا پرده ی نمایش ارائه شود) میان پرده، نمایش میان پرده، موسیقی که میان دو بخش آواز یا نمایش ارائه شود

معنی : فاصله، بادخور، فاصله میان دو پرده، ایست میان دو پرده معانی دیگر : (هر چیزی که در فاصله ی زمانی میان دو رویداد و غیره اجرا شود یا اتفاق بیفتد) انتراکت، میان دوره، (در اصل) نمایش کوتاه و شوخ که میان دو بخش نمایش های مذهبی ارائه می دادند، (انگلیس - سده شانزدهم) نمایش کوتاه (معمولا اقتباس شده از 

interlude

<hr> معنی : محاقی، بین دو ماه، موقعی که ماه نامریی است <hr> معانی دیگر : (وابسته به شب هایی که ماه دیده نمی شود) محاقی، میان ماه، بی مهی، interlunary موقعی که ماه نامریی است

معنی : محاقی، بین دو ماه، موقعی که ماه نامریی است معانی دیگر : (وابسته به شب هایی که ماه دیده نمی شود) محاقی، میان ماه، بی مهی، interlunary موقعی که ماه نامریی است

interlunar

<hr> (زناشویی میان افراد نژادها یا مذاهب یا ملیت های مختلف) ازدواج میان نژادی، پیوند نژادی، نژاد پیوندی، ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف

(زناشویی میان افراد نژادها یا مذاهب یا ملیت های مختلف) ازدواج میان نژادی، پیوند نژادی، نژاد پیوندی، ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف

intermarriage

intermarried

<hr> (با فردی از مذهب یا ملیت و به ویژه نژاد دیگر ازدواج کردن) نژاد پیوندی کردن، ازدواج میان نژادی کردن، ازدواج کردن با افراد ملل یا نژادهای مختلف

(با فردی از مذهب یا ملیت و به ویژه نژاد دیگر ازدواج کردن) نژاد پیوندی کردن، ازدواج میان نژادی کردن، ازدواج کردن با افراد ملل یا نژادهای مختلف

intermarry

intermaxilla

<hr> واقع در میان ارواره ها

intermaxillary

<hr> معنی : فضولی کردن، مداخله کردن <hr> معانی دیگر : در کارهای دیگران دخالت کردن، مخلوط کردن

معنی : فضولی کردن، مداخله کردن معانی دیگر : در کارهای دیگران دخالت کردن، مخلوط کردن

intermeddle

intermeddler

intermeddling

<hr> معنی : وساطت، شفاعت، میانجی گری، مداخله <hr> معانی دیگر : وساطت، میانجی گری، مداخله، شفاعت

معنی : وساطت، شفاعت، میانجی گری، مداخله معانی دیگر : وساطت، میانجی گری، مداخله، شفاعت

intermediacy

<hr> معنی : وساطت، میانجی، مداخله کننده، وساطت کننده <hr> معانی دیگر : واسطه، رابط، میانرو، شفیع، (روی دهنده میان دو چیز) بینابین، میان آیند

معنی : وساطت، میانجی، مداخله کننده، وساطت کننده معانی دیگر : واسطه، رابط، میانرو، شفیع، (روی دهنده میان دو چیز) بینابین، میان آیند

intermediary

<hr> معنی : میانجی، مداخله کننده، در میان واقع شونده، متوسط، واسطه، در میان اینده <hr> معانی دیگر : (آنچه که میان دو چیز قرار دارد یا روی می دهد) میان مرحله(ای)، میان رخداد(ی)، میان آیند(ی)، در وسط، در میان، میانی، میانه، بینابین، وسط، وسطی، واسط، میان رده، وابسته به کلاس های چهارم و پنجم و ششم (که میان سال های اول دبستان و دبیرستان قرار دارند)، در سطح متوسط (نه مبتدی و نه پیشرفته)، (اتومبیل) نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچک، (در واکنش های شیمیایی: ماده ای که بین مرحله ی نخستین و فرآورده یا ماده ی پایانی است) ماده ی میانی، رجوع شود به: intermediary، میانجی گری کردن، میان آیند شدن، میان روی کردن (رجوع شود به: mediate)

معنی : میانجی، مداخله کننده، در میان واقع شونده، متوسط، واسطه، در میان اینده معانی دیگر : (آنچه که میان دو چیز قرار دارد یا روی می دهد) میان مرحله(ای)، میان رخداد(ی)، میان آیند(ی)، در وسط، در میان، میانی، میانه، بینابین، وسط، وسطی، واسط، میان رده، وابسته به کلاس های چهارم و پنجم و ششم (که میان سال ه

واژه های حرف "i" - انگلیسی به انگلیسی