انگلیسی به انگلیسی

laser gun

laser operations

<hr> معنی : چاپگر لیزری <hr> معانی دیگر : چاپگر لیزری

معنی : چاپگر لیزری معانی دیگر : چاپگر لیزری

laser printer

<hr> معنی : طعنه، شلاق، تازیانه، ضربه، تسمه، سخت زدن، شلاق خوردن، سخت شلاق زدن <hr> معانی دیگر : ضربه ی شلاق، شلاق زدن، تازیانه زدن، زخم زبان، گفته ی رنجش آور، سخن درد انگیز، زخم زبان زدن، سخت نکوهش کردن، چوب کاری کردن، مژه (eyelash هم می گویند)، (شلاق وار) تکان دادن، (با سرعت یا خشم) جنباندن، (شلاق وار) زدن یا خوردن به، تحریک کردن، برآشفتن، شوراندن، برانگیختن، با سرعت و خشونت حرکت کردن، تسمه ی شلاق (نه دسته ی آن)، (با طناب و غیره) بستن، تسمه پیچ کردن، مژگان

معنی : طعنه، شلاق، تازیانه، ضربه، تسمه، سخت زدن، شلاق خوردن، سخت شلاق زدن معانی دیگر : ضربه ی شلاق، شلاق زدن، تازیانه زدن، زخم زبان، گفته ی رنجش آور، سخن درد انگیز، زخم زبان زدن، سخت نکوهش کردن، چوب کاری کردن، مژه (eyelash هم می گویند)، (شلاق وار) تکان دادن، (با سرعت یا خشم) جنباندن، (شلاق وار) زدن 

lash

<hr> 1- با شدت و خشونت زدن 2- سخت مورد انتقاد قرار دادن، تاختن بر

1- با شدت و خشونت زدن 2- سخت مورد انتقاد قرار دادن، تاختن بر

lash out

lash out at

lash out at others

lash the tail

lashed

lasher

lashes

<hr> معنی : طعنه، شلاق زنی <hr> معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه - جمع) زیاد، خیلی، (خوراک و نوشیدنی) یک عالمه، تازیانه زنی، گوشمالی، بازخواست، نکوهش، بستن، تسمه بندی، طناب پیچی

معنی : طعنه، شلاق زنی معانی دیگر : (انگلیس - عامیانه - جمع) زیاد، خیلی، (خوراک و نوشیدنی) یک عالمه، تازیانه زنی، گوشمالی، بازخواست، نکوهش، بستن، تسمه بندی، طناب پیچی

lashing

<hr> بارپیچها، اتصالات علوم نظامى : نوارهاى بارپیچى طنابها

بارپیچها، اتصالات علوم نظامى : نوارهاى بارپیچى طنابها

lashings

lasix

<hr> معنی : دختر، زن جوان <hr> معانی دیگر : دخترک، معشوقه، دلدار، یار

معنی : دختر، زن جوان معانی دیگر : دخترک، معشوقه، دلدار، یار

lass

<hr> معنی : دختر، زن جوان <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند) زن جوان، دخترک

معنی : دختر، زن جوان معانی دیگر : (اسکاتلند) زن جوان، دخترک

lassie

<hr> معنی : سستی، رخوت، خستگی، بی میلی، سستی تب، تب سبک <hr> معانی دیگر : بی حالی، بی رمقی، نا نداشتن، لختی، گیار، خماری

معنی : سستی، رخوت، خستگی، بی میلی، سستی تب، تب سبک معانی دیگر : بی حالی، بی رمقی، نا نداشتن، لختی، گیار، خماری

lassitude

<hr> معنی : طناب، خام، کمند، طناب خفت دار، کمند انداختن <hr> معانی دیگر : لویشه، نهنگ، پالاهنگ، شولان

معنی : طناب، خام، کمند، طناب خفت دار، کمند انداختن معانی دیگر : لویشه، نهنگ، پالاهنگ، شولان

lasso

lassoer

<hr> معنی : طاقت، اخرین، آخر، اخیر، بازپسین، یک کلام، قطعی، پسین، طول کشیدن، دوام کردن، به درازا کشیدن، پایستن، دوام داشتن <hr> معانی دیگر : (صفت عالی: late) دیرترین، آخرین، واپسین، پسینه، پایانین، پار، عقب ترین، پس ترین، دیرترین، اخیرترین، جدیدترین، نوین ترین، تازه ترین، پیشین، قبل، دون ترین، پست ترین، دون پایه ترین، در پایان، در آخر، آخر همه، بالاخره، انتها، غیر محتمل ترین، بزرگترین، بالاترین، بیشترین، دوام آوردن، پاینده بودن، پایا بودن، باقی ماندن، (خوراک و سوخت و غیره) تمام نشدن، (با: out) جان به در بردن، تحمل کردن، تاب آوردن، قالب کفاشی، قالب کفش یا چکمه، (کفش) قالب گیری کردن، با قالب ساختن، (واحد وزن برابر با حدود 4000 پوند) لست، نهانی

معنی : طاقت، اخرین، آخر، اخیر، بازپسین، یک کلام، قطعی، پسین، طول کشیدن، دوام کردن، به درازا کشیدن، پایستن، دوام داشتن معانی دیگر : (صفت عالی: late) دیرترین، آخرین، واپسین، پسینه، پایانین، پار، عقب ترین، پس ترین، دیرترین، اخیرترین، جدیدترین، نوین ترین، تازه ترین، پیشین، قبل، دون ترین، پست ترین، دون پ

last

<hr> اسمش در آخر ذکر می شود ولی از دیگران کمتر نیست، آخر از همه اما نه بی اهمیت ترین، آخر از حیک ترتیب، نه از حیکاهمیت، آخرین ولی نه کمترین

اسمش در آخر ذکر می شود ولی از دیگران کمتر نیست، آخر از همه اما نه بی اهمیت ترین، آخر از حیک ترتیب، نه از حیکاهمیت، آخرین ولی نه کمترین

last but not least

last chance

last decade

<hr> مذبوحانه، وابسته به آخرین تلاش، آخرین فرصت

مذبوحانه، وابسته به آخرین تلاش، آخرین فرصت

last ditch

last ditch effort

last honor

last in first out

last in last out

last judgement

<hr> معنی : عقبی <hr> معانی دیگر : (الهیات) روز قیامت، روز رستاخیز، آخرین داوری

معنی : عقبی معانی دیگر : (الهیات) روز قیامت، روز رستاخیز، آخرین داوری

last judgment

last minute

last minute decision

last minute touch

last moments of grace

<hr> معنی : اسم خانوادگی، نام خانوادگی <hr> معانی دیگر : نام فامیل (surname هم می گویند)

معنی : اسم خانوادگی، نام خانوادگی معانی دیگر : نام فامیل (surname هم می گویند)

last name

last night

last out

last phase

<hr> (ماه) تربیع آخر، آخرین تربیع (هنگامی که طرف چپ ماه روشن است)

(ماه) تربیع آخر، آخرین تربیع (هنگامی که طرف چپ ماه روشن است)

last quarter

last rain

last resort

last respects

<hr> (مسیحیت) مراسم مذهبی (نیایش و اقرار و استغفار و غیره) که کمی پیش از مرگ انجام می شود

(مسیحیت) مراسم مذهبی (نیایش و اقرار و استغفار و غیره) که کمی پیش از مرگ انجام می شود

واژه های حرف "l" - انگلیسی به انگلیسی