انگلیسی به انگلیسی

lay down a keel

lay down a scheme

lay down arms

<hr> 1- آمرانه تعیین تکلیف کردن، دستور قاطع دادن 2- گوشمالی دادن

1- آمرانه تعیین تکلیف کردن، دستور قاطع دادن 2- گوشمالی دادن

lay down the law

lay eggs

lay emphasis

<hr> دیدن، چشم افکندن بر، نظر افکندن بر، دیدن، نظر افکندن

دیدن، چشم افکندن بر، نظر افکندن بر، دیدن، نظر افکندن

lay eyes on

lay foundation

<hr> 1- حمله کردن (به شخصی)، مورد ضرب و شتم قرار دادن، با خشونت دست زدن به، 2- (در مراسم کلیسایی و غیره) دست روی چیزی (یا کسی) قرار دادن، دست زدن به، دست گذاشتن به

1- حمله کردن (به شخصی)، مورد ضرب و شتم قرار دادن، با خشونت دست زدن به، 2- (در مراسم کلیسایی و غیره) دست روی چیزی (یا کسی) قرار دادن، دست زدن به، دست گذاشتن به

lay hands on

lay in ashes

lay in wait

lay it on with a trowel

<hr> 1- (با ضربه) به زمین انداختن، نقش بر زمین کردن 2- چیره شدن بر، کشتن

1- (با ضربه) به زمین انداختن، نقش بر زمین کردن 2- چیره شدن بر، کشتن

lay low

<hr> (پستی و بلندی و شیب زمین و طرز قرار گیری لایه های آن و غیره) بودوارش زمین

(پستی و بلندی و شیب زمین و طرز قرار گیری لایه های آن و غیره) بودوارش زمین

lay of the land

<hr> معنی : متوقف ساختن، بخدمت خاتمه دادن <hr> معانی دیگر : 1- (جامه و غیره) کنار گذاشتن 2- (به ویژه موقتا) از کار بی کار کردن، 3- (خودمانی) ول کردن، دست برداشتن 4- برای استراحت توقف کردن، فصل کم کاری، بخدمت خاتمه دادن فصل کم کاری، (از کار) بی کار سازی، خاتمه دادن به خدمت، خاتمه دادن به خدمت because of the slow markets, the factory has suggested the layoff of fifty workers بهخاطر کسادی بازار، کارخانه پیشنهاد بیکارسازی 50 کارگر را داده است

معنی : متوقف ساختن، بخدمت خاتمه دادن معانی دیگر : 1- (جامه و غیره) کنار گذاشتن 2- (به ویژه موقتا) از کار بی کار کردن، 3- (خودمانی) ول کردن، دست برداشتن 4- برای استراحت توقف کردن، فصل کم کاری، بخدمت خاتمه دادن فصل کم کاری، (از کار) بی کار سازی، خاتمه دادن به خدمت، خاتمه دادن به خدمت because of the sl

lay off

lay on his back

lay one's cards on the table

<hr> 1- گشودن، بریدن و باز کردن 2- آشکار کردن، نمایان کردن

1- گشودن، بریدن و باز کردن 2- آشکار کردن، نمایان کردن

lay open

<hr> برای استراحت و غیره توقف کردن، سر راه موقتا جایی ماندن، در نیمه راه توقف کردن، ایست موقت (در حین سفر)، توقف میان راه

برای استراحت و غیره توقف کردن، سر راه موقتا جایی ماندن، در نیمه راه توقف کردن، ایست موقت (در حین سفر)، توقف میان راه

lay over

<hr> (شهر یا قلعه و غیره را) محاصره کردن، بشردن، محاصره کردن، گردگیری کردن، شهر بندی کردن

(شهر یا قلعه و غیره را) محاصره کردن، بشردن، محاصره کردن، گردگیری کردن، شهر بندی کردن

lay siege to

lay stress on

lay the cards on the table

lay the corner stone

lay the foundations

lay the table

<hr> به خاک سپردن، خاک کردن، دفن کردن

به خاک سپردن، خاک کردن، دفن کردن

lay to rest

lay to sleep

lay under embargo

<hr> 1- ذخیره کردن، برای روز مبادا نگه داشتن 2- بستری بودن، بیمار بودن، دچار تاخیر کردن یا شدن، انبار یاجمع کردن، (بسکتبال) انداختن توپ در حلقه از نزدیک و با یک دست

1- ذخیره کردن، برای روز مبادا نگه داشتن 2- بستری بودن، بیمار بودن، دچار تاخیر کردن یا شدن، انبار یاجمع کردن، (بسکتبال) انداختن توپ در حلقه از نزدیک و با یک دست

lay up

lay wait

<hr> ویران کردن، با خاک یکی کردن، خراب کردن

ویران کردن، با خاک یکی کردن، خراب کردن

lay waste

<hr> (انگلیس - عامیانه) ولگرد، تنه لش، بی عار

(انگلیس - عامیانه) ولگرد، تنه لش، بی عار

layabout

layaway plan

<hr> معنی : چینه، طبقه، قشر، ورقه، ورقه ورقه، لا، لایه <hr> معانی دیگر : (یک) لایه، (یک) رویه، یک دست رنگ، رده، رج، لایه لایه کردن یا شدن، لابه لا کردن، (شخص یا چیز) گذارنده، نهنده، نهشگر، قرار دهنده، (شاخه ی گیاه که روی زمین خوابیده است و ریشه دوانده است) شاخه ی خوابیده، (با خواباندن) گیاه رویاندن، (مرغ) تخم کن، طبقه بندی کردن، مطبق کردن

معنی : چینه، طبقه، قشر، ورقه، ورقه ورقه، لا، لایه معانی دیگر : (یک) لایه، (یک) رویه، یک دست رنگ، رده، رج، لایه لایه کردن یا شدن، لابه لا کردن، (شخص یا چیز) گذارنده، نهنده، نهشگر، قرار دهنده، (شاخه ی گیاه که روی زمین خوابیده است و ریشه دوانده است) شاخه ی خوابیده، (با خواباندن) گیاه رویاندن، (مرغ) تخم

layer

<hr> (شیرینی پزی) کیک لایه لایه

(شیرینی پزی) کیک لایه لایه

layer cake

<hr> (کشاورزی) پرورش گیاهان از راه خواباندن

(کشاورزی) پرورش گیاهان از راه خواباندن

layerage

<hr> معنی : دارای لایه یا طبقه <hr> معانی دیگر : دارای لایه یا طبقه

معنی : دارای لایه یا طبقه معانی دیگر : دارای لایه یا طبقه

layered

<hr> کامپیوتر : لایه بندى

layering

<hr> معنی : پوشاک طفل نوزاد <hr> معانی دیگر : (لباس و تخت و سایر لوازم کودک نوزاد) اسباب بچه، سیسمونی

معنی : پوشاک طفل نوزاد معانی دیگر : (لباس و تخت و سایر لوازم کودک نوزاد) اسباب بچه، سیسمونی

layette

<hr> روانه کردن توپ علوم نظامى : هدف گیرى لوله

روانه کردن توپ علوم نظامى : هدف گیرى لوله

laying

laying down

laying down rules

laying off

laying the foundations

laying the table

<hr> معنی : ناویژه کار، شخص غیر روحانی، شخص عامی، شخص غیر وارد، خارج از حرفه یا فن خاصی <hr> معانی دیگر : آدم غیر روحانی یا غیر معمم (در برابر: روحانی یا کشیش clergy)، غیر کشیش، غیر آخوند، غیر متخصص، غیر حرفه ای، ناپیشه کار، عامی

معنی : ناویژه کار، شخص غیر روحانی، شخص عامی، شخص غیر وارد، خارج از حرفه یا فن خاصی معانی دیگر : آدم غیر روحانی یا غیر معمم (در برابر: روحانی یا کشیش clergy)، غیر کشیش، غیر آخوند، غیر متخصص، غیر حرفه ای، ناپیشه کار، عامی

layman

<hr> معنی : اسباب، ترتیب، طرح، بساط، طرح بندی، ظاهر ساختن، بر روی سطح پخش کردن <hr> معانی دیگر : عمل پهن کردن یا بیرون گذاشتن برای تماشای دیگران، آراستن و به معرض تماشا گذاری، نمایه، نقشه ی اولیه، رونگار، ابزار، لوازم، (چاپ کتاب و روزنامه و پوستر) صفحه بندی، صفحه آرایی، برگ آرایی، 1- خرج کردن، به مصرف رساندن 2- (طبق نقشه) آراستن 3- (برای بازدید یا پوشیدن و غیره) گستردن، ارائه دادن 4- (جسد مرده را)شستن و آماده ی دفن کردن 5- با ضربه بیهوش کردن، طرح، ترتیب، بساط، اسباب، خرده ریز

معنی : اسباب، ترتیب، طرح، بساط، طرح بندی، ظاهر ساختن، بر روی سطح پخش کردن معانی دیگر : عمل پهن کردن یا بیرون گذاشتن برای تماشای دیگران، آراستن و به معرض تماشا گذاری، نمایه، نقشه ی اولیه، رونگار، ابزار، لوازم، (چاپ کتاب و روزنامه و پوستر) صفحه بندی، صفحه آرایی، برگ آرایی، 1- خرج کردن، به مصرف رساندن 

واژه های حرف "l" - انگلیسی به انگلیسی