انگلیسی به انگلیسی

licitly

<hr> معنی : لیسه، لیس، لیسیدن، زبان زدن، مغلوب کردن، زبانه کشیدن، تازیانه زدن <hr> معانی دیگر : لیس زدن، لشتن، (مانند زبان در حال لیسیدن) به نرمی از روی چیزی رد شدن یا تماس حاصل کردن، (عامیانه) شلاق زدن، چوب زدن، کتک زدن، (عامیانه) غلبه کردن بر، پیروز شدن، مهار کردن، فائق آمدن، لیسش، مقدار کم، (عامیانه) ضربه ی شدید، فعالیت شدید و کوته مدت (و معمولا توام با بی دقتی) (lick and promise هم می گویند)، (معمولا جمع - خودمانی) فرصت، نوبت، پستا، رجوع شود به: salt lick، گام سریع، سرعت زیاد (و کوته مدت)، خیزش، (موسیقی جاز) قطعه ی فی البدیهه، فراگرفتن

معنی : لیسه، لیس، لیسیدن، زبان زدن، مغلوب کردن، زبانه کشیدن، تازیانه زدن معانی دیگر : لیس زدن، لشتن، (مانند زبان در حال لیسیدن) به نرمی از روی چیزی رد شدن یا تماس حاصل کردن، (عامیانه) شلاق زدن، چوب زدن، کتک زدن، (عامیانه) غلبه کردن بر، پیروز شدن، مهار کردن، فائق آمدن، لیسش، مقدار کم، (عامیانه) ضربه 

lick

<hr> (عامیانه) با کار و دقت زیاد سرو صورت دادن (به چیزی)، بشکل در اوردن کنایه از بچه خرس است که دراثرلیسیدن مادرش بصورت تمیزی درمیاید

(عامیانه) با کار و دقت زیاد سرو صورت دادن (به چیزی)، بشکل در اوردن کنایه از بچه خرس است که دراثرلیسیدن مادرش بصورت تمیزی درمیاید

lick into shape

lick one's lips

lick the boots

lick the wounds

<hr> لف لف خوردن، (مثل سگ و گربه) بازبان خوردن

لف لف خوردن، (مثل سگ و گربه) بازبان خوردن

lick up

licked his boots

licked his wounds

licked up to him

licker

<hr> معنی : مشتاق، اشتهااور، اشپزماهر، هوس ران <hr> معانی دیگر : (قدیمی) شهوت ران، هیز، حریص (به ویژه درباره ی خوراک)، مایل

معنی : مشتاق، اشتهااور، اشپزماهر، هوس ران معانی دیگر : (قدیمی) شهوت ران، هیز، حریص (به ویژه درباره ی خوراک)، مایل

lickerish

<hr> معنی : شلاق زنی، لیس، لیس زنی، بشکل دراوری <hr> معانی دیگر : لیسیدن، لیسش

معنی : شلاق زنی، لیس، لیس زنی، بشکل دراوری معانی دیگر : لیسیدن، لیسش

licking

<hr> معنی : بادنجان دور قاب چین، کاسه لیس <hr> معانی دیگر : چاپلوس

معنی : بادنجان دور قاب چین، کاسه لیس معانی دیگر : چاپلوس

lickspittle

<hr> معنی : شیرین بیان، مهک، سوس <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) شیرین بیان (glycyrrhiza glabra از خانواده ی pea)، ریشه ی شیرین بیان، مهک glabra glycyrrhiza

معنی : شیرین بیان، مهک، سوس معانی دیگر : (گیاه شناسی) شیرین بیان (glycyrrhiza glabra از خانواده ی pea)، ریشه ی شیرین بیان، مهک glabra glycyrrhiza

licorice

<hr> معنی : یساول، پیشرو حاکم وغیره، متصدی مجازات <hr> معانی دیگر : (روم باستان: پیشقراول و رهگشای قضات) لیکتور

معنی : یساول، پیشرو حاکم وغیره، متصدی مجازات معانی دیگر : (روم باستان: پیشقراول و رهگشای قضات) لیکتور

lictor

<hr> معنی : سر، کلاهک، سر پوش، دریچه، چفت، پلک چشم، کلاهک گذاشتن، دریچه گذاشتن، چفت زدن به <hr> معانی دیگر : (کتری یا چمدان و غیره) در، نهنبان، پوشنه، (عامیانه) جلوگیر، مهار، قید و بند، ممانعت، جلوگیری، مخفف: eyelid (پلک چشم)، (خودمانی) کلاه، (خودمانی) یک بسته ماری جوانا (حدود یک اونس)، رجوع شود به: operculum

معنی : سر، کلاهک، سر پوش، دریچه، چفت، پلک چشم، کلاهک گذاشتن، دریچه گذاشتن، چفت زدن به معانی دیگر : (کتری یا چمدان و غیره) در، نهنبان، پوشنه، (عامیانه) جلوگیر، مهار، قید و بند، ممانعت، جلوگیری، مخفف: eyelid (پلک چشم)، (خودمانی) کلاه، (خودمانی) یک بسته ماری جوانا (حدود یک اونس)، رجوع شود به: operculum

lidb

<hr> معنی : سرپوشیده <hr> معانی دیگر : سرپوش دار، سردار، کلاهک دار، دارای نوع بخصوصی پلک (چشم)، در دار

معنی : سرپوشیده معانی دیگر : سرپوش دار، سردار، کلاهک دار، دارای نوع بخصوصی پلک (چشم)، در دار

lidded

<hr> معنی : بی دریچه، بی پلک <hr> معانی دیگر : بدون در، بی در، بی سرپوش، بی نهنبان، (چشم) بی پلک

معنی : بی دریچه، بی پلک معانی دیگر : بدون در، بی در، بی سرپوش، بی نهنبان، (چشم) بی پلک

lidless

<hr> معنی : میعادگاه قشنگ ساحلی <hr> معانی دیگر : هتل و رستوران کنار دریا

معنی : میعادگاه قشنگ ساحلی معانی دیگر : هتل و رستوران کنار دریا

lido

lido deck

<hr> (شیمی) لیدوکائین (ترکیب بلورین به فرمول c14h22n2o که در بیهوشی و غیره کار برد دارد)

(شیمی) لیدوکائین (ترکیب بلورین به فرمول c14h22n2o که در بیهوشی و غیره کار برد دارد)

lidocaine

<hr> معنی : دروغ، چگونگی، افتادن، کذب، خلاف، وضع، خوابیدن، دروغ گفتن، ماندن، واقع شدن، دراز کشیدن، قرار گرفتن، سخن نادرست گفتن، موقتا ماندن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: down) دراز کشیدن، (روی چیزی) خوابیدن، والمیدن، (روی زمین) تخت شدن، واکشیدن، غنودن، (به صورت خوابیده یا افقی) قرار داشتن، باقیماندن، (هنوز) بودن، افتاده بودن، دفن شدن، خاک شدن، (حقوق) وارد بودن، دعوی پذیر بودن، طرز قرار گیری، نهشت، بودش، بودوارش، (محل گردهمایی جانوران) هم گردگاه، کنام، (انگلیس) دوران استراحت، (قدیمی) اتراق کردن، (قدیمی - با: with) مقاربت جنسی کردن با، همخوابگی کردن با، گمراه کردن، گول زدن، با دروغگویی کاری را از پیش بردن یا به جایی رسیدن، n :دروه گفتن، vt : دراز کشیدن، استراحت کردن با down، موقعیت

معنی : دروغ، چگونگی، افتادن، کذب، خلاف، وضع، خوابیدن، دروغ گفتن، ماندن، واقع شدن، دراز کشیدن، قرار گرفتن، سخن نادرست گفتن، موقتا ماندن معانی دیگر : (معمولا با: down) دراز کشیدن، (روی چیزی) خوابیدن، والمیدن، (روی زمین) تخت شدن، واکشیدن، غنودن، (به صورت خوابیده یا افقی) قرار داشتن، باقیماندن، (هنوز) ب

<hr> (تقصیر یا گناه و غیره) به گردن کسی بودن

(تقصیر یا گناه و غیره) به گردن کسی بودن

lie at one's door

lie back

<hr> معنی : دروغ سنج، دستگاه کشف دروغ <hr> معانی دیگر : (دستگاه) دروغیاب (polygraph هم می گویند)، دروه سنج، دستگاه کشف دروه

معنی : دروغ سنج، دستگاه کشف دروغ معانی دیگر : (دستگاه) دروغیاب (polygraph هم می گویند)، دروه سنج، دستگاه کشف دروه

lie detector

<hr> معنی : استراحت کردن، دراز کشیدن، تسامح کردن، از زیر کار شانه خالی کردن <hr> معانی دیگر : خوابیدن (down برای تاکید به کار می رود)، استراحت کوتاه

معنی : استراحت کردن، دراز کشیدن، تسامح کردن، از زیر کار شانه خالی کردن معانی دیگر : خوابیدن (down برای تاکید به کار می رود)، استراحت کوتاه

lie down

lie heavy on

<hr> معنی : ارزیدن، در بستر زایمان بودن <hr> معانی دیگر : دوران نقاهت (به ویژه پس از زایمان) را گذراندن، تمام شدن

معنی : ارزیدن، در بستر زایمان بودن معانی دیگر : دوران نقاهت (به ویژه پس از زایمان) را گذراندن، تمام شدن

lie in

lie in state

lie in tatters

<hr> کمین کردن، خف کردن، کمین کردن (برای)، در انتظار نشستن

کمین کردن، خف کردن، کمین کردن (برای)، در انتظار نشستن

lie in wait

lie in wait for

lie like a log

<hr> 1- (در اثر شکست یا خستگی و غیره) بر زمین افتاده باقی ماندن 2- پنهان شدن، در انظار نیامدن، آفتابی نشدن 3- (در انتظار فرصت مناسب) خف کردن، 1- خود را پنهان یا ناپیدا کردن، از نظرها محو شدن یا کردن، قایم شدن 2- (با شکیبایی) منتظر فرصت ماندن

1- (در اثر شکست یا خستگی و غیره) بر زمین افتاده باقی ماندن 2- پنهان شدن، در انظار نیامدن، آفتابی نشدن 3- (در انتظار فرصت مناسب) خف کردن، 1- خود را پنهان یا ناپیدا کردن، از نظرها محو شدن یا کردن، قایم شدن 2- (با شکیبایی) منتظر فرصت ماندن

lie low

lie on one's back

lie with

liebermann

<hr> نوعی شراب سفید آلمانی

liebfraumilch

<hr> کشور دوک نشین لیختن اشتاین (در مرکز و غرب اروپا)

کشور دوک نشین لیختن اشتاین (در مرکز و غرب اروپا)

liechtenstein

lied

lied to him

<hr> متمایل، خواهان، (قدیمی)، عزیز، محبوب، ارجمند، گرانبها، مطبوع، دلپذیر، مطلوب، مایل، اماده، از روی میل، محبوبه

متمایل، خواهان، (قدیمی)، عزیز، محبوب، ارجمند، گرانبها، مطبوع، دلپذیر، مطلوب، مایل، اماده، از روی میل، محبوبه

lief

<hr> معنی : ارباب، صاحب تیول، هم بیعت <hr> معانی دیگر : (قانون فئودال ها) دارای حق خدمت و بیعت از طرف رعایا، وفادار، نمک شناس، ارباب کل، سرور، اعلیحضرت، تیول دار

معنی : ارباب، صاحب تیول، هم بیعت معانی دیگر : (قانون فئودال ها) دارای حق خدمت و بیعت از طرف رعایا، وفادار، نمک شناس، ارباب کل، سرور، اعلیحضرت، تیول دار

liege

liege poustie

<hr> معنی : وقوف، رعیت جان نثار، هم بیعت نسبت به تیولدار <hr> معانی دیگر : رعیت، پیرو لرد، بیعت کننده، هم بیعت نسبت به تیولدار، وفادار، رعیت جان نثار

معنی : وقوف، رعیت جان نثار، هم بیعت نسبت به تیولدار معانی دیگر : رعیت، پیرو لرد، بیعت کننده، هم بیعت نسبت به تیولدار، وفادار، رعیت جان نثار

liegeman

<hr> معنی : حق رهن، حق گروی <hr> معانی دیگر : (حقوق) حق حبس، جلوگیری از فروش ملک تا هنگام برطرف شدن ادعاهای اشخاص ثالث، (تاهنگام برطرف شدن ادعا) ممنوع الفروش سازی، حق حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود، طحال، سپرز

معنی : حق رهن، حق گروی معانی دیگر : (حقوق) حق حبس، جلوگیری از فروش ملک تا هنگام برطرف شدن ادعاهای اشخاص ثالث، (تاهنگام برطرف شدن ادعا) ممنوع الفروش سازی، حق حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود، طحال، سپرز

واژه های حرف "l" - انگلیسی به انگلیسی