انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : عشق ورزیدن، عشقبازی کردن <hr> معانی دیگر : 1- جماع کردن، همخوابی کردن 2- ماچ و بوسه کردن

معنی : عشق ورزیدن، عشقبازی کردن معانی دیگر : 1- جماع کردن، همخوابی کردن 2- ماچ و بوسه کردن

make love

make love not war

make love to

make matters worse

<hr> 1- خرد کردن، ریز ریز کردن 2- کاملا شکست دادن یا رد کردن، له و لورده کردن

1- خرد کردن، ریز ریز کردن 2- کاملا شکست دادن یا رد کردن، له و لورده کردن

make mincemeat of

<hr> شر به پا کردن، شهرآشوبی کردن، شیطنت کردن، دو به هم زنی کردن

شر به پا کردن، شهرآشوبی کردن، شیطنت کردن، دو به هم زنی کردن

make mischief

<hr> پول به دست آوردن، سود بردن، پولدار شدن

پول به دست آوردن، سود بردن، پولدار شدن

make money

make mountains out of molehills

make much of

make neither head nor tail of

make nervous

make no bones

<hr> بی چون و چرا کردن، بی شک و تردید انجام دادن، ابا نداشتن

بی چون و چرا کردن، بی شک و تردید انجام دادن، ابا نداشتن

make no bones about

make no bones about it

make no mistake

<hr> صدا کردن، سروصدا کردن، تلق تلوق کردن

صدا کردن، سروصدا کردن، تلق تلوق کردن

make noise

<hr> فرار کردن، رفتن، ناگهان ترک کردن، باعجله ترک کردن

فرار کردن، رفتن، ناگهان ترک کردن، باعجله ترک کردن

make off

make off with

make one sad

make one's abode

make one's acquaintance

make one's adieux

<hr> خشمگین کردن، به خشم آوردن، خون کسی را به جوش آوردن، سخت به خشم آوردن

خشمگین کردن، به خشم آوردن، خون کسی را به جوش آوردن، سخت به خشم آوردن

make one's blood boil

make one's blood run cold

make one's bread

make one's exit

make one's getaway

<hr> وحشت زده یا مشمئز کردن

make one's hair stand on end

make one's heart bleed

make one's living

make one's pile

<hr> 1- (دکتر) به عیادت بیماران در بیمارستان رفتن 2- گشت زدن

1- (دکتر) به عیادت بیماران در بیمارستان رفتن 2- گشت زدن

make one's rounds

<hr> 1- پیشرفت کردن 2- ادامه دادن 3- کامیاب شدن

1- پیشرفت کردن 2- ادامه دادن 3- کامیاب شدن

make one's way

make ones hair stand on end

make oneself at home

make oneself heard

<hr> (عامیانه) کم پیدا شدن، رفتن، جیم شدن، فلنگ را بستن

(عامیانه) کم پیدا شدن، رفتن، جیم شدن، فلنگ را بستن

make oneself scarce

make oneself understood

<hr> موجب موفقیت یا شکست شدن

موجب موفقیت یا شکست شدن

make or break

<hr> معنی : تنظیم کردن، موفق شدن، معنی چیزی را پیدا کردن <hr> معانی دیگر : 1- به اشکال دیدن 2- فهمیدن 3- نوشیدن 4- موفق شدن 5- عشق بازی کردن 6- جماع کردن، سردراوردن از

معنی : تنظیم کردن، موفق شدن، معنی چیزی را پیدا کردن معانی دیگر : 1- به اشکال دیدن 2- فهمیدن 3- نوشیدن 4- موفق شدن 5- عشق بازی کردن 6- جماع کردن، سردراوردن از

make out

<hr> معنی : واگذار کردن، انتقال دادن، دوباره ساختن <hr> معانی دیگر : 1- تعمیر کردن، نوسازی کردن، دگرگون کردن 2- (با امضای سند رسمی) مالکیت را به دیگری منتقل کردن

معنی : واگذار کردن، انتقال دادن، دوباره ساختن معانی دیگر : 1- تعمیر کردن، نوسازی کردن، دگرگون کردن 2- (با امضای سند رسمی) مالکیت را به دیگری منتقل کردن

واژه های حرف "m" - انگلیسی به انگلیسی