انگلیسی به انگلیسی

sale agreement

sale confirmation

sale ledger

sale note

sale of assets

sale of work

sale room

<hr> معنی : فروختنی، قابل خرید، معاملهای، قابل فروش حراج، فروشی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: salable، salable قابل فروش

معنی : فروختنی، قابل خرید، معاملهای، قابل فروش حراج، فروشی معانی دیگر : رجوع شود به: salable، salable قابل فروش

saleable

saleh ali abdullah

salem

<hr> معنی : سحلب، ثعلب <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) ثعلب (ماده ی نشاسته مانند که از گیاهان جنس orchis و eulophia می گیرند)، saleb گ

معنی : سحلب، ثعلب معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) ثعلب (ماده ی نشاسته مانند که از گیاهان جنس orchis و eulophia می گیرند)، saleb گ

salep

<hr> معنی : حراجی، فروش، جنس فروشی <hr> معانی دیگر : فروشی، برای فروش

معنی : حراجی، فروش، جنس فروشی معانی دیگر : فروشی، برای فروش

sales

sales agent

sales agreement

sales force

sales manager

sales promoter

<hr> ترویج فروش، فعالیت برای افزایش فروش، فروش افزایی، تبلیغ فروش

ترویج فروش، فعالیت برای افزایش فروش، فروش افزایی، تبلیغ فروش

sales promotion

sales representative

sales resistance

<hr> برگه ی فروش، قبض خرید، رسید فروش

برگه ی فروش، قبض خرید، رسید فروش

sales slip

<hr> بازارگرمی، استدلال یا صحبت فروشنده برای قانع کردن خریدار، مذاکره وبازار گرمی برای فروش

بازارگرمی، استدلال یا صحبت فروشنده برای قانع کردن خریدار، مذاکره وبازار گرمی برای فروش

sales talk

<hr> (آمریکا) مالیات فروش، مالیات بر فروش کالا

(آمریکا) مالیات فروش، مالیات بر فروش کالا

sales tax

<hr> معنی : فروشنده مغازه <hr> معانی دیگر : (در فروشگاه ها) فروشنده

معنی : فروشنده مغازه معانی دیگر : (در فروشگاه ها) فروشنده

salesclerk

<hr> (در فروشگاه ها - دختر) فروشنده

(در فروشگاه ها - دختر) فروشنده

salesgirl

<hr> (در فروشگاه ها - خانم) فروشنده

(در فروشگاه ها - خانم) فروشنده

saleslady

<hr> معنی : فروشنده، فروشنده سیار، ویزیتور <hr> معانی دیگر : (در فروشگاه ها - مرد) فروشنده، فروشنده، ویزیتور، فروشنده سیار

معنی : فروشنده، فروشنده سیار، ویزیتور معانی دیگر : (در فروشگاه ها - مرد) فروشنده، فروشنده، ویزیتور، فروشنده سیار

salesman

<hr> معنی : فروشندگی، هنر فروشندگی <hr> معانی دیگر : فروشندگی، هنر فروشندگی، مهارت در فروشندگی، روش فروش یا فروشندگی

معنی : فروشندگی، هنر فروشندگی معانی دیگر : فروشندگی، هنر فروشندگی، مهارت در فروشندگی، روش فروش یا فروشندگی

salesman ship

salespeople

<hr> معنی : فروشنده، بایع <hr> معانی دیگر : متصدی فروش

معنی : فروشنده، بایع معانی دیگر : متصدی فروش

salesperson

<hr> تالار فروش، اتاق فروش (مثلا یخچال و اتومبیل و غیره)، محل فروش، فروشگاه

تالار فروش، اتاق فروش (مثلا یخچال و اتومبیل و غیره)، محل فروش، فروشگاه

salesroom

<hr> (زن) متصدی فروش، فروشنده، بانوی فروشنده، فروشنده زن

(زن) متصدی فروش، فروشنده، بانوی فروشنده، فروشنده زن

saleswoman

<hr> (شیمی) سالیسین ( گلوکزید سپید و بلورین: hoch2c6h4oc6h11o5)

(شیمی) سالیسین ( گلوکزید سپید و بلورین: hoch2c6h4oc6h11o5)

salicin

salicylaldehyde

<hr> (شیمی) سالیسیلات (ملح اسید سالیسیلیک: hoc6h4coo)

(شیمی) سالیسیلات (ملح اسید سالیسیلیک: hoc6h4coo)

salicylate

salicylic

<hr> (شیمی) اسید سالیسیلیک (hoc6h4cooh)

(شیمی) اسید سالیسیلیک (hoc6h4cooh)

salicylic acid

salicylism

<hr> معنی : برتری، برجستگی، جلو امدگی، نکته برجسته، موضوع برجسته، چابکی در جست و خیز <hr> معانی دیگر : saliency برجستگی

معنی : برتری، برجستگی، جلو امدگی، نکته برجسته، موضوع برجسته، چابکی در جست و خیز معانی دیگر : saliency برجستگی

salience

<hr> معنی : برتری، برجستگی، جلو امدگی، نکته برجسته، موضوع برجسته، چابکی در جست و خیز <hr> معانی دیگر : salience برجستگی

معنی : برتری، برجستگی، جلو امدگی، نکته برجسته، موضوع برجسته، چابکی در جست و خیز معانی دیگر : salience برجستگی

saliency

<hr> معنی : چشمگیر، بیرون زده، در حال جست و خیز <hr> معانی دیگر : جهنده، خیزنده، خیزان، فوران کننده، جوشنده، جوشان، برجسته، بیرون زننده، (مجازی) چشمگیر، بارز، (صف سربازان یا دیوار سنگر یا بارو و غیره) بیرون زدگی، پیش رفتگی، جلورفتگی، خط نفوذی، ناحیه ی نفوذی، برونگاه، زاویه ی تند، گوشه ی تیز، محدب، تیز، نمایان، رو به بیرون، بزبان شوخی جست وخیز کننده

معنی : چشمگیر، بیرون زده، در حال جست و خیز معانی دیگر : جهنده، خیزنده، خیزان، فوران کننده، جوشنده، جوشان، برجسته، بیرون زننده، (مجازی) چشمگیر، بارز، (صف سربازان یا دیوار سنگر یا بارو و غیره) بیرون زدگی، پیش رفتگی، جلورفتگی، خط نفوذی، ناحیه ی نفوذی، برونگاه، زاویه ی تند، گوشه ی تیز، محدب، تیز، نمایان

salient

salient angle

saliently

saliferous

salifiable

salification

<hr> معنی : نمک زدن، تبدیل به نمک کردن <hr> معانی دیگر : نمک دار کردن، نمکین کردن، نمک زدن (به)

معنی : نمک زدن، تبدیل به نمک کردن معانی دیگر : نمک دار کردن، نمکین کردن، نمک زدن (به)

salify

<hr> (دستگاه سنجش میزان نمک در آبگونه ها) نمک سنج، شوری سنج، نمک سنج

(دستگاه سنجش میزان نمک در آبگونه ها) نمک سنج، شوری سنج، نمک سنج

واژه های حرف "s" - انگلیسی به انگلیسی