انگلیسی به انگلیسی

trembling all over

tremblingly

<hr> معنی : لرزان، مرتعش، رعشه دار <hr> معانی دیگر : لرزان، مرتعش، رعشه دار

معنی : لرزان، مرتعش، رعشه دار معانی دیگر : لرزان، مرتعش، رعشه دار

trembly

<hr> معنی : ترسناک، عظیم، سرشار، عظیم الجثه، فاحش، شگرف <hr> معانی دیگر : ستهم، فوق العاده، هراس انگیز، وحشتناک، مهیب، (عامیانه) عالی، جانانه، محشر، عجیب

معنی : ترسناک، عظیم، سرشار، عظیم الجثه، فاحش، شگرف معانی دیگر : ستهم، فوق العاده، هراس انگیز، وحشتناک، مهیب، (عامیانه) عالی، جانانه، محشر، عجیب

tremendous

tremendous achievement

tremendous success

tremendously

tremendousness

tremolando

<hr> معنی : لرزش، ارتعاش، لرزش صدا، تحریر <hr> معانی دیگر : (آواز خوانی) تحریر، لرزه ی صدا (vibrato هم می گویند)

معنی : لرزش، ارتعاش، لرزش صدا، تحریر معانی دیگر : (آواز خوانی) تحریر، لرزه ی صدا (vibrato هم می گویند)

tremolo

<hr> معنی : جنبش، تپش، تکان، لرزش، لرزه، رعشه <hr> معانی دیگر : هیجان شدید، آشفتگی، نوسان، ارتعاش، صدای مرتعش، آوای لرزان، tremour لرزش

معنی : جنبش، تپش، تکان، لرزش، لرزه، رعشه معانی دیگر : هیجان شدید، آشفتگی، نوسان، ارتعاش، صدای مرتعش، آوای لرزان، tremour لرزش

tremor

<hr> معنی : بیم ناک، ترسان، لرزنده، مرتعش، لرزش دار، تحریر دار <hr> معانی دیگر : لرزان، هراسناک

معنی : بیم ناک، ترسان، لرزنده، مرتعش، لرزش دار، تحریر دار معانی دیگر : لرزان، هراسناک

tremulous

tremulously

tremulousness

<hr> معنی : میخ بزرگ چوبی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: treenail، treenail : می&nbsp; بزرگ چوبی، با می&nbsp; چوبی یا گوه بهم کوبیدن

معنی : میخ بزرگ چوبی معانی دیگر : رجوع شود به: treenail، treenail : می بزرگ چوبی، با می چوبی یا گوه بهم کوبیدن

trenail

<hr> معنی : خندق، حفره، گودال، چال، سنگر، جان پناه، استحکامات خندقی، شیار طولانی، خندق زدن، سنگربندی کردن، کندن <hr> معانی دیگر : شیار دار کردن، (جوی یا سنگر یا گودال دراز و غیره) کندن، زهکشی کردن، جوی کشی کردن، سنگر دار کردن، سنگر کندن، (معمولا با: at) هم مرز بودن یا شدن، مجاور بودن، نزدیک شدن، (روی زمین) گودی دراز و جوی مانند، کندک (خندق)، مجرا، چاله، سنگر خاکی، کنده، آلنگ، مورچال، بریدن، قاچ کردن، (معمولا با: on یا upon) تجاوز کردن، تحمیل کردن

معنی : خندق، حفره، گودال، چال، سنگر، جان پناه، استحکامات خندقی، شیار طولانی، خندق زدن، سنگربندی کردن، کندن معانی دیگر : شیار دار کردن، (جوی یا سنگر یا گودال دراز و غیره) کندن، زهکشی کردن، جوی کشی کردن، سنگر دار کردن، سنگر کندن، (معمولا با: at) هم مرز بودن یا شدن، مجاور بودن، نزدیک شدن، (روی زمین) گو

trench

<hr> (مردانه) پالتو بارانی نظامی، پالتو کمربنددار

(مردانه) پالتو بارانی نظامی، پالتو کمربنددار

trench coat

<hr> (پزشکی) تب خندق، تب سنگر (بیماری عفونی که توسط شپش منتقل می شود)

(پزشکی) تب خندق، تب سنگر (بیماری عفونی که توسط شپش منتقل می شود)

trench fever

<hr> (پزشکی) پا سرمایی، پای خندق (اختلال گردش خون در پاها در اثر عدم تحرک و ماندن در سنگر)، طب پای سرمازده

(پزشکی) پا سرمایی، پای خندق (اختلال گردش خون در پاها در اثر عدم تحرک و ماندن در سنگر)، طب پای سرمازده

trench foot

<hr> دشنه، خنجر، چاقوی نظامی، کارد سنگری (دو لبه و دسته دار)

دشنه، خنجر، چاقوی نظامی، کارد سنگری (دو لبه و دسته دار)

trench knife

trench on

trench upon

trench warfare

<hr> معنی : تیزی، برندگی، قاطعی <hr> معانی دیگر : نفوذ، شکاف

معنی : تیزی، برندگی، قاطعی معانی دیگر : نفوذ، شکاف

trenchancy

<hr> معنی : قطعی، تیز، سخت، قاطع، برنده، نافذ، بران <hr> معانی دیگر : (مجازی) نافذ، تند و تیز

معنی : قطعی، تیز، سخت، قاطع، برنده، نافذ، بران معانی دیگر : (مجازی) نافذ، تند و تیز

trenchant

trenchant criticism

trenchantly

<hr> معنی : تخته نان بری، پالتو بارانی <hr> معانی دیگر : طبق، سینی چوبی، لاوک، تبنگ، رامگا، خانچه، خوراک روی طبق، عمله، چاله کن، سنگر ساز، زمین کاو، خوراکی های روی میز، ماکول، خوردنی، مفت خور

معنی : تخته نان بری، پالتو بارانی معانی دیگر : طبق، سینی چوبی، لاوک، تبنگ، رامگا، خانچه، خوراک روی طبق، عمله، چاله کن، سنگر ساز، زمین کاو، خوراکی های روی میز، ماکول، خوردنی، مفت خور

trencher

<hr> پرخور، خوش اشتها، ادم خوش خوراک، اکول

پرخور، خوش اشتها، ادم خوش خوراک، اکول

trencherman

<hr> معنی : تمایل، گرایش <hr> معانی دیگر : روند، روال، منوال، جهت، رویه، راستا، امتداد، مسیر، گذر راه، امتداد داشتن، راستا داشتن، رو به (سویی) رفتن، گرایش داشتن، تمایل داشتن، مد، باب روز، رواج، الودگی لوزه وحلق وگلو با سیل

معنی : تمایل، گرایش معانی دیگر : روند، روال، منوال، جهت، رویه، راستا، امتداد، مسیر، گذر راه، امتداد داشتن، راستا داشتن، رو به (سویی) رفتن، گرایش داشتن، تمایل داشتن، مد، باب روز، رواج، الودگی لوزه وحلق وگلو با سیل

trend

trend analysis

trend micro inc

trend scout

<hr> (شخص یا مجله و غیره) رواج دهنده، باب کننده، بدعت گذار، پیشگام

(شخص یا مجله و غیره) رواج دهنده، باب کننده، بدعت گذار، پیشگام

trendsetter

<hr> (عامیانه)، مطابق آخرین مد، مد روز، باب روز، رایج، شیک، اهل مد

(عامیانه)، مطابق آخرین مد، مد روز، باب روز، رایج، شیک، اهل مد

trendy

<hr> رود ترنت (در شمال انگلیس)

رود ترنت (در شمال انگلیس)

trent

trent lott

trenton

<hr> معنی : انحراف، جهت، چرخش، تمایل داشتن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: trephine، (برای چاه کنی) مته، چاه کاو، نقب کن، (شخص یا اسباب) دام افکن، تله انداز، حیله، ترفند، دام، روند، متمایل شدن، منجر شدن به، خم شدن، خمیدگی، مسیر، استیل، سبک، روش، طرف

معنی : انحراف، جهت، چرخش، تمایل داشتن معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: trephine، (برای چاه کنی) مته، چاه کاو، نقب کن، (شخص یا اسباب) دام افکن، تله انداز، حیله، ترفند، دام، روند، متمایل شدن، منجر شدن به، خم شدن، خمیدگی، مسیر، استیل، سبک، روش، طرف

trepan

<hr> مته حفاری معدن وجراحی، بامته سورا&nbsp; کردن، حیله گر، تله، بدام انداختن

مته حفاری معدن وجراحی، بامته سورا کردن، حیله گر، تله، بدام انداختن

trepanation

trephination

<hr> (جراحی)، مته ی جمجمه، مته ی گرد بر، مته کاری، ایجاد سورا&nbsp; بامته

(جراحی)، مته ی جمجمه، مته ی گرد بر، مته کاری، ایجاد سورا بامته

trephine

<hr> معنی : وحشت، لرزش، رعشه، بیم و هراس، اشتفگی <hr> معانی دیگر : ترس و لرز، آسیمگی، دلهره، واهمه، نگرانی، لرزه

معنی : وحشت، لرزش، رعشه، بیم و هراس، اشتفگی معانی دیگر : ترس و لرز، آسیمگی، دلهره، واهمه، نگرانی، لرزه

trepidation

trepidity

<hr> (انواع اسپیروکت های انگل پستانداران و پرندگان از جنس treponema) تارپیچ

(انواع اسپیروکت های انگل پستانداران و پرندگان از جنس treponema) تارپیچ

treponema

treponematosis

<hr> معنی : تخلف، تخطی، تعدی کردن، تجاوز کردن، تخطی کردن <hr> معانی دیگر : (ملک و غیره) تجاوز کردن، بی اجازه داخل شدن، فراتازی کردن، (اخلاق و قانون و غیره) تخلف کردن، زیر پا گذاشتن، مرتکب گناه شدن، اجحاف کردن، تحمیل کردن، (از کسی یا چیزی) سو استفاده کردن، تجاوز، فزون روی، احجاف، مرتکب گناه شدن those who trespass the law shall get what they deserve آنان که قانون را زیر پا میگذارند به سزای عمل خود خواهند رسید اجحاف کردن، تعدی کردن to trespass on one's time وقت کسی را گرفتن christ said we should forgive those who have trespassed against us عیسی گفت ما باید کسانی را که به ما اجحاف کردهاند ببخشیم تجاوز، تخطی تعدی

معنی : تخلف، تخطی، تعدی کردن، تجاوز کردن، تخطی کردن معانی دیگر : (ملک و غیره) تجاوز کردن، بی اجازه داخل شدن، فراتازی کردن، (اخلاق و قانون و غیره) تخلف کردن، زیر پا گذاشتن، مرتکب گناه شدن، اجحاف کردن، تحمیل کردن، (از کسی یا چیزی) سو استفاده کردن، تجاوز، فزون روی، احجاف، مرتکب گناه شدن those who tresp

trespass

<hr> معنی : متجاوز، خاطی، عهد شکن، تجاوزکار <hr> معانی دیگر : متخلف، خلافکار

معنی : متجاوز، خاطی، عهد شکن، تجاوزکار معانی دیگر : متخلف، خلافکار

واژه های حرف "t" - انگلیسی به انگلیسی