انگلیسی به انگلیسی

uproot a settlement

uprooting

uprooting a tree

uprooting evil

<hr> پستی و بلندی، فراز و نشیب، نشیب وفراز زندگی، صعود و افول اقبال

پستی و بلندی، فراز و نشیب، نشیب وفراز زندگی، صعود و افول اقبال

ups and downs

<hr> وابسته به طبقات بالای اجتماع، اعیانی، توانگر، توانگر an upscale neighborhood محلهی اعیانی

وابسته به طبقات بالای اجتماع، اعیانی، توانگر، توانگر an upscale neighborhood محلهی اعیانی

upscale

<hr> معنی : واژگونی، شکست غیر منتظره، نژند، ناراحت، اشفته، اشفته کردن، اشفتن، مضطرب کردن، بر گرداندن، واژگون کردن، چپه کردن <hr> معانی دیگر : یک وری کردن یا شدن، چپه کردن یا شدن، واژگون کردن یا شدن، (به پهلو) انداختن، آشکوخیدن، وارونه کردن، ناراحت کردن، حواس کسی را مختل کردن، نگران کردن، رنجاندن، برزخ کردن یا شدن، رنجیدن، عصبانی کردن یا شدن، دلخور کردن یا شدن، پکر کردن یا شدن، شکست (به ویژه شکست غیر مترقبه)، (به طور غیر منتظره) شکست دادن یا خوردن، مختل کردن، به هم زدن، نابسامان کردن یا شدن، به هم خوردن، اختلال، نابسامانی، زیر و رو شدگی، خرابی، به هم خوردگی (دل)، دل آشوبه، (معده) زیر و رو شدن، دچار دل به هم خوردگی شدن، موجب اختلال مزاج شدن، به هم خورده، رنجیده، آزرده، درواژ، چپه شدگی، یک وری شدگی، آشکوخیده، برگردانده، (در اصل) افراختن، افراشتن، قائم کردن، برپاکردن، ناراحتی، رنجش، رنجیدگی، دلخوری، پکری

معنی : واژگونی، شکست غیر منتظره، نژند، ناراحت، اشفته، اشفته کردن، اشفتن، مضطرب کردن، بر گرداندن، واژگون کردن، چپه کردن معانی دیگر : یک وری کردن یا شدن، چپه کردن یا شدن، واژگون کردن یا شدن، (به پهلو) انداختن، آشکوخیدن، وارونه کردن، ناراحت کردن، حواس کسی را مختل کردن، نگران کردن، رنجاندن، برزخ کردن یا

upset

upset a government

upset his apple cart

upset plans

upset stomach

upset the apple cart

upset the balance

upset the balance of force

upset the status quo

upsetting

upsetting the status quo

upsettingly

<hr> معنی : خلاصه، نتیجه، سرانجام، حاصل، اخرین شماره <hr> معانی دیگر : پیامد

معنی : خلاصه، نتیجه، سرانجام، حاصل، اخرین شماره معانی دیگر : پیامد

upshot

<hr> معنی : بالا، بالاترین قسمت <hr> معانی دیگر : بخش بالایی، طرف بالا، فرازسوی، قسمت بالایی، فوقانی

معنی : بالا، بالاترین قسمت معانی دیگر : بخش بالایی، طرف بالا، فرازسوی، قسمت بالایی، فوقانی

upside

<hr> معنی : وارونه <hr> معانی دیگر : سر و ته، زیر و رو، پشت و رو، معکوس، واژگون

معنی : وارونه معانی دیگر : سر و ته، زیر و رو، پشت و رو، معکوس، واژگون

upside down

upside trend

upsides

<hr> (نام بیستمین حرف الفبای یونانی) اپسیلن

(نام بیستمین حرف الفبای یونانی) اپسیلن

upsilon

upskirt

<hr> در عقب صحنه ی تئاتر، وابسته به عقب یا بالای صحنه، به طرف عقب صحنه، (به طور غرور آمیز) کناره گیر، نجوش، متفرعن، (تئاتر) توجه تماشاچیان را منحصرا به خود معطوف کردن، در عقب صحنهی تئاتر وابسته به عقب یا بالای صحنه

در عقب صحنه ی تئاتر، وابسته به عقب یا بالای صحنه، به طرف عقب صحنه، (به طور غرور آمیز) کناره گیر، نجوش، متفرعن، (تئاتر) توجه تماشاچیان را منحصرا به خود معطوف کردن، در عقب صحنهی تئاتر وابسته به عقب یا بالای صحنه

upstage

upstair

<hr> معنی : طبقه بالا، بالاخانه، ساختمان فوقانی، در اشکوب بالا، قسمت بالا <hr> معانی دیگر : (ساختمان) طبقه ی بالا، طبقه ی فوقانی، فرازاشکوب، در بالاخانه، وابسته به طبقه ی بالا، بالای پلکان، بالاخانه، د راطاقهای بالا

معنی : طبقه بالا، بالاخانه، ساختمان فوقانی، در اشکوب بالا، قسمت بالا معانی دیگر : (ساختمان) طبقه ی بالا، طبقه ی فوقانی، فرازاشکوب، در بالاخانه، وابسته به طبقه ی بالا، بالای پلکان، بالاخانه، د راطاقهای بالا

upstairs

upstairs downstairs

<hr> معنی : مستقیم، سر راست، قائم، خوش هیکل، شرافتمند <hr> معانی دیگر : راست، شق و رق، رجوع شود به: upright

معنی : مستقیم، سر راست، قائم، خوش هیکل، شرافتمند معانی دیگر : راست، شق و رق، رجوع شود به: upright

upstanding

<hr> معنی : نوکیسه، ادم متکبر، تازه بدوران رسیده، روشن کردن، یکه خوردن <hr> معانی دیگر : تازه به دوران رسیده، ندید بدید، از جاجستن، ورجستن، روشن کردن موتور ماشین و غیره

معنی : نوکیسه، ادم متکبر، تازه بدوران رسیده، روشن کردن، یکه خوردن معانی دیگر : تازه به دوران رسیده، ندید بدید، از جاجستن، ورجستن، روشن کردن موتور ماشین و غیره

upstart

<hr> معنی : شمال ایالت نیویورک، وابسته به بخش شمالی ایالت <hr> معانی دیگر : بخش شمالی ایالت (به ویژه بخش شمالی ایالت نیویورک)

معنی : شمال ایالت نیویورک، وابسته به بخش شمالی ایالت معانی دیگر : بخش شمالی ایالت (به ویژه بخش شمالی ایالت نیویورک)

upstate

upstater

<hr> معنی : بالای رودخانه، مخالف جریان رودخانه، نزدیک به سرچشمه <hr> معانی دیگر : در خلاف جهت رودخانه، بالارود، علیا، خلاف جریان آب، واقع در قسمت علیای رودخانه، بالارود، در قسمت بالای نهر

معنی : بالای رودخانه، مخالف جریان رودخانه، نزدیک به سرچشمه معانی دیگر : در خلاف جهت رودخانه، بالارود، علیا، خلاف جریان آب، واقع در قسمت علیای رودخانه، بالارود، در قسمت بالای نهر

upstream

<hr> ضربه به سوی بالا، (حرکت قلم مو یا قلم و غیره) فراز کش، حرکت قلم بطرف بالا، خط منبسط بطرف بالا

ضربه به سوی بالا، (حرکت قلم مو یا قلم و غیره) فراز کش، حرکت قلم بطرف بالا، خط منبسط بطرف بالا

upstroke

upsun

<hr> (مثلا موج دریا) فراز کشند، غلیان، بسوی بالا موج زدن، صعود ناگهانی، قیام فوری وناگهانی

(مثلا موج دریا) فراز کشند، غلیان، بسوی بالا موج زدن، صعود ناگهانی، قیام فوری وناگهانی

upsurge

upsurge in participation

<hr> به سوی بالا قوس داشتن، به سوی بالاکشیده شدن، (آرایش گیسو) بالازده

به سوی بالا قوس داشتن، به سوی بالاکشیده شدن، (آرایش گیسو) بالازده

upsweep

<hr> حرکت به سوی بالا، (بازرگانی) رونق، ترقی، به سوی بالاحرکت کردن، سیر صعودی داشتن، ترقی به سوی بالاحرکت کردن، سیر صعودی داشتن رونق گرفتن، ترقی کردن

حرکت به سوی بالا، (بازرگانی) رونق، ترقی، به سوی بالاحرکت کردن، سیر صعودی داشتن، ترقی به سوی بالاحرکت کردن، سیر صعودی داشتن رونق گرفتن، ترقی کردن

upswing

<hr> (زبان کودکانه - مثلا هنگام از جا بلند کردن کودک به کار می رود) بلند شو!، بپر تو بغلم !، بیا!

(زبان کودکانه - مثلا هنگام از جا بلند کردن کودک به کار می رود) بلند شو!، بپر تو بغلم !، بیا!

upsy daisy

<hr> معنی : درک، فهم، دودکش، ادراک، بالاگیری، بلند سازی <hr> معانی دیگر : جذب (به طرف بالا)، در آشامش، بالاکشی، (لوله) هواکش، بادگیر

معنی : درک، فهم، دودکش، ادراک، بالاگیری، بلند سازی معانی دیگر : جذب (به طرف بالا)، در آشامش، بالاکشی، (لوله) هواکش، بادگیر

uptake

<hr> فشار به سمت بالا، فرازکش، فرازکشی، بطرف بالا پرتاب کردن، حرکت بطرف بالا بافشار

فشار به سمت بالا، فرازکش، فرازکشی، بطرف بالا پرتاب کردن، حرکت بطرف بالا بافشار

upthrust

uptick

<hr> معنی : مقید <hr> معانی دیگر : عصبی، نگران، گرفته، ناراحت، درهم، (خودمانی)، کهنه پرست، امل

معنی : مقید معانی دیگر : عصبی، نگران، گرفته، ناراحت، درهم، (خودمانی)، کهنه پرست، امل

uptight

uptightness

<hr> زمان کار ماشین یا کامپیوتر، زمان دایر بودن، کار زمان

زمان کار ماشین یا کامپیوتر، زمان دایر بودن، کار زمان

واژه های حرف "u" - انگلیسی به انگلیسی