جملات نمونه

worktop

<hr> معنی : ایام کار در هفته، ساعات کار هفته <hr> معانی دیگر : ایام کار درهفته، ساعات کار هفته

معنی : ایام کار در هفته، ساعات کار هفته معانی دیگر : ایام کار درهفته، ساعات کار هفته

workweek

<hr> معنی : عالم، دنیا، جهان، گیتی <hr> معانی دیگر : روزگار

معنی : عالم، دنیا، جهان، گیتی معانی دیگر : روزگار

world

<hr> بانک جهانی (international bank of reconstruction and development هم می گویند)

بانک جهانی (international bank of reconstruction and development هم می گویند)

world bank

world class

<hr> دادگاه بینالمللی لاهه (international court of justice هم می گویند)

دادگاه بینالمللی لاهه (international court of justice هم می گویند)

world court

world cup

world health organization

<hr> معنی : ابر نیرو، جهان نیرو، قدرت دنیوی، قدرت جهانی، کشور بسیار قوی <hr> معانی دیگر : جهان نیرو، ابرنیرو، قدرت دنیوی، قدرت جهانی، کشوربسیار قوی

معنی : ابر نیرو، جهان نیرو، قدرت دنیوی، قدرت جهانی، کشور بسیار قوی معانی دیگر : جهان نیرو، ابرنیرو، قدرت دنیوی، قدرت جهانی، کشوربسیار قوی

world power

world record

world trade center

world trade organization

world view

world war

world war i

world war ii

world war one

world war two

world wide web

world-class

world-shaking

<hr> معنی : مادیت، دنیا پرستی، دنیا دوستی، تمایل به ماده پرستی و جسمانیت <hr> معانی دیگر : دنیا پرستی، مادیت، دنیا دوستی، تمایل به ماده پرستی و جسمانیت

معنی : مادیت، دنیا پرستی، دنیا دوستی، تمایل به ماده پرستی و جسمانیت معانی دیگر : دنیا پرستی، مادیت، دنیا دوستی، تمایل به ماده پرستی و جسمانیت

worldliness

<hr> معنی : جسمانی، مادی، خاکی، دنیوی، این جهانی <hr> معانی دیگر : دنیوی (در برابر: اخروی)، نفسانی، جسمانی (worldly-minded هم می گویند)، جهانی

معنی : جسمانی، مادی، خاکی، دنیوی، این جهانی معانی دیگر : دنیوی (در برابر: اخروی)، نفسانی، جسمانی (worldly-minded هم می گویند)، جهانی

worldly

<hr> معنی : جهانی، در سرتاسر جهان <hr> معانی دیگر : جهانی، در سرتاسر جهان، مشهور جهان، متداول درهمه جا

معنی : جهانی، در سرتاسر جهان معانی دیگر : جهانی، در سرتاسر جهان، مشهور جهان، متداول درهمه جا

worldwide

<hr> معنی : کرم، مار، مارپیچ کردن، خزیدن، لولیدن <hr> معانی دیگر : کوخ، شکند، کرمک، آدم قابل تحقیر، پست، دون، (مجازی) اسباب درد و شکنجه، عذاب، مثل کرم حرکت کردن، مارپیچ رفتن، (با حیله و زرنگی) وارد شدن، رسوخ کردن، خارج شدن، رفتن، کرم شکار کردن، کرم گرفتن، (پیچ و غیره را) رزوه کردن، دنده دار کردن، کرم گرفته شدن یا کردن، کرم زده شدن یا کردن، کرمو شدن یا کردن، کرم خورده کردن یا شدن، (با مکر و حیل) بدست آوردن، گرفتن، درکشیدن، (با دارو و غیره کرم شکم را) انداختن، کرم زدایی کردن، (پیچ و مهره) رزوه، رجوع شود به: archimedes' screw، (مهجور) مار، افعی، هر بخش یااندام کرم مانند بدن، کرم ریخت، (پزشکی) کرم زدگی، کرم گرفتگی، کرمویی، (جانورشناسی) رجوع شود به: lytta، سوسمار، خزنده

معنی : کرم، مار، مارپیچ کردن، خزیدن، لولیدن معانی دیگر : کوخ، شکند، کرمک، آدم قابل تحقیر، پست، دون، (مجازی) اسباب درد و شکنجه، عذاب، مثل کرم حرکت کردن، مارپیچ رفتن، (با حیله و زرنگی) وارد شدن، رسوخ کردن، خارج شدن، رفتن، کرم شکار کردن، کرم گرفتن، (پیچ و غیره را) رزوه کردن، دنده دار کردن، کرم گرفته شد

worm

<hr> (مکانیک) دنده ی حلزونی، دنده ی پیچی، چرخ حلزون، دنده مارپیچی

(مکانیک) دنده ی حلزونی، دنده ی پیچی، چرخ حلزون، دنده مارپیچی

worm gear

<hr> (سوراخی که در چوب و غیره توسط کرم ایجاد شده است) کرم خوردگی، سوراخ کرم، موریانه خوردگی، جای کرم خوردگی

(سوراخی که در چوب و غیره توسط کرم ایجاد شده است) کرم خوردگی، سوراخ کرم، موریانه خوردگی، جای کرم خوردگی

wormhole

<hr> معنی : کرم <hr> معانی دیگر : شهر ورمز (در باختر آلمان)

معنی : کرم معانی دیگر : شهر ورمز (در باختر آلمان)

worms

<hr> معنی : افسنطین، برنجاسف کوهی، خارا گوش <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) سلمک معطر (انواع گیاهانی که ضدکرم هستند به ویژه: chenopodium ambrosoides)

معنی : افسنطین، برنجاسف کوهی، خارا گوش معانی دیگر : (گیاه شناسی) سلمک معطر (انواع گیاهانی که ضدکرم هستند به ویژه: chenopodium ambrosoides)

wormwood

<hr> معنی : کرم خورده، خزنده، کرم مانند، کرم دار <hr> معانی دیگر : کرم زده، کرمو، کرمکی، کرم گرفته، رجوع شود به: worm-eaten، کرم سان

معنی : کرم خورده، خزنده، کرم مانند، کرم دار معانی دیگر : کرم زده، کرمو، کرمکی، کرم گرفته، رجوع شود به: worm-eaten، کرم سان

wormy

<hr> معنی : ساییده، مندرس، پوشیده <hr> معانی دیگر : اسم مفعول: wear، کهنه، نخ نما، رنگ و رورفته، آسیب دیده (در اثر استعمال یا پوشیدن)، صدمه دیده، خسته، اسم مفعول فعل wear بکلمه مزبور رجوع شود

معنی : ساییده، مندرس، پوشیده معانی دیگر : اسم مفعول: wear، کهنه، نخ نما، رنگ و رورفته، آسیب دیده (در اثر استعمال یا پوشیدن)، صدمه دیده، خسته، اسم مفعول فعل wear بکلمه مزبور رجوع شود

worn

<hr> (کاملا) کهنه، مندرس، از کار افتاده، فرسوده، خسته و کوفته، زهوار در رفته، کهنه

(کاملا) کهنه، مندرس، از کار افتاده، فرسوده، خسته و کوفته، زهوار در رفته، کهنه

worn out

<hr> معنی : مضطرب، اندیشناک <hr> معانی دیگر : ناراحت، پریشان

معنی : مضطرب، اندیشناک معانی دیگر : ناراحت، پریشان

worried

worriedly

<hr> معنی : کسی یا چیزی که غم میخورد <hr> معانی دیگر : اندیشناک

معنی : کسی یا چیزی که غم میخورد معانی دیگر : اندیشناک

worrier

<hr> معنی : مزاحم، ازار دهنده، غمزده، مسبب ناراحتی <hr> معانی دیگر : نگران کننده، دلواپس کننده، بیم انگیز

معنی : مزاحم، ازار دهنده، غمزده، مسبب ناراحتی معانی دیگر : نگران کننده، دلواپس کننده، بیم انگیز

worrisome

<hr> معنی : اضطراب، نگرانی، دلواپسی، اندیشه، بی قراری، بی آرامی، شورش، اندیشناکی، اندیشناک کردن یا بودن، نگران بودن، نگران شدن، اذیت کردن، بستوه اوردن <hr> معانی دیگر : دلواپس کردن یا شدن، نگران کردن یا شدن، دلشوره داشتن، دلهره داشتن، کالیدن، هاسیدن، شکهیدن، گازگاز کردن، گاز گرفتن و چرخاندن، درهم دریدن، پاره پاره کردن، دست ور کردن، لق کردن، لقاندن، تکان دادن، آزار دادن، پاپی شدن، (با زحمت) جلو رفتن، پیش رفتن، تقلا کردن، بیم، ناراحتی (خیال)، مایه ی نگرانی، هر چیز بیم انگیز، موجب دلهره

معنی : اضطراب، نگرانی، دلواپسی، اندیشه، بی قراری، بی آرامی، شورش، اندیشناکی، اندیشناک کردن یا بودن، نگران بودن، نگران شدن، اذیت کردن، بستوه اوردن معانی دیگر : دلواپس کردن یا شدن، نگران کردن یا شدن، دلشوره داشتن، دلهره داشتن، کالیدن، هاسیدن، شکهیدن، گازگاز کردن، گاز گرفتن و چرخاندن، درهم دریدن، پاره 

worry

worrying

<hr> معنی : خیالی، ادم غصه خور و ناراحت <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) کسی که زود نگران می شود (به ویژه در مورد امور کم اهمیت)، غصه خور، دلواپس

معنی : خیالی، ادم غصه خور و ناراحت معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) کسی که زود نگران می شود (به ویژه در مورد امور کم اهمیت)، غصه خور، دلواپس

worrywart

<hr> معنی : بدتری، بدتر، وخیمتر <hr> معانی دیگر : (صفت تفصیلی: bad) بدتر، سلامتی یا حال بدتر، چیز (یا چیزهای) بدتر، از این بدتر، از آن بدتر، شدیدتر، ستهم تر، بیشتر، حادتر، وجه تفضیلی bad

معنی : بدتری، بدتر، وخیمتر معانی دیگر : (صفت تفصیلی: bad) بدتر، سلامتی یا حال بدتر، چیز (یا چیزهای) بدتر، از این بدتر، از آن بدتر، شدیدتر، ستهم تر، بیشتر، حادتر، وجه تفضیلی bad

worse

<hr> بدتروبدتر، بدترازبدتر

بدتروبدتر، بدترازبدتر

worse and worse

worse luck

<hr> 1- در وضع بدتر 2- دارای درآمد کمتر

1- در وضع بدتر 2- دارای درآمد کمتر

worse off

<hr> معنی : بدتر کردن، بدتر جلوه دادن <hr> معانی دیگر : بدتر شدن یا کردن، وخیم تر کردن یا شدن

معنی : بدتر کردن، بدتر جلوه دادن معانی دیگر : بدتر شدن یا کردن، وخیم تر کردن یا شدن

worsen

worsening

<hr> معنی : ستایش، پرستش، ستایشگری، سجود، عبادت، عبادت کردن، ستودن، پرستش کردن، ستایش کردن، پرستیدن <hr> معانی دیگر : نیایش، بسیار دوست داشتن، نیایش کردن، (انگلیس - عنوان قضات عالی و شهرداران و غیره - پس از your یا his یا her می آید) جناب، حضرت عالی، عالیجناب، (نادر) هر چیز مورد پرستش، (نادر) فرقه

معنی : ستایش، پرستش، ستایشگری، سجود، عبادت، عبادت کردن، ستودن، پرستش کردن، ستایش کردن، پرستیدن معانی دیگر : نیایش، بسیار دوست داشتن، نیایش کردن، (انگلیس - عنوان قضات عالی و شهرداران و غیره - پس از your یا his یا her می آید) جناب، حضرت عالی، عالیجناب، (نادر) هر چیز مورد پرستش، (نادر) فرقه

worship

<hr> معنی : ستایشگر، ستایش کننده

معنی : ستایشگر، ستایش کننده

worshiper

<hr> معنی : قابل پرستش، محترم، شایسته احترام <hr> معانی دیگر : (انگلیس)، قابل احترام، (w بزرگ - عنوان قضات عالی و غیره) جناب، عالیجناب، حضرت عالی

معنی : قابل پرستش، محترم، شایسته احترام معانی دیگر : (انگلیس)، قابل احترام، (w بزرگ - عنوان قضات عالی و غیره) جناب، عالیجناب، حضرت عالی

واژه های حرف "w" - جملات نمونه