انگلیسی به فارسی

lestobiotic

lestodon

lestrad

lestrigon

lestrigonian

lesya

<hr> معنی : مانع، انسداد، اجاره دهی، اجاره دادن، اجاره رفتن، رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن <hr> معانی دیگر : (خانه یا آپارتمان وغیره) اجاره دادن، کرایه دادن، ریختن، بیرون دادن، به عنوان امر مودبانه: بیایید، باشد که، بگذار(ید) که، به عنوان امر و نهی تهدید آمیز: (اگر جرئت دارد) بگذار بکند، مانع (بیشتر به این صورت به کار می رود: بدون مانع و رادع without let or hindrance)، (تنیس و برخی بازی های دیگر) دخالت با حرکت گوی، اجاره دهی <hr> let _ پسوند:، کوچک، - چه [piglet]

معنی : مانع، انسداد، اجاره دهی، اجاره دادن، اجاره رفتن، رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن معانی دیگر : (خانه یا آپارتمان وغیره) اجاره دادن، کرایه دادن، ریختن، بیرون دادن، به عنوان امر مودبانه: بیایید، باشد که، بگذار(ید) که، به عنوان امر و نهی تهدید آمیز: (اگر جرئت دارد) بگذار بکند، ما

<hr> 1- به حال خود گذاشتن، اذیت نکردن، مزاحم نشدن، 2- چه رسد به اینکه، ول کردن، 2- چه برسدبه

1- به حال خود گذاشتن، اذیت نکردن، مزاحم نشدن، 2- چه رسد به اینکه، ول کردن، 2- چه برسدبه

let alone

let down

let drive

let in

let in on

<hr> رها کردن، بیرون دادن، برون دمیدن، ول دادن، 1- رها کردن، آزاد کردن 2- بیرون دادن، در کردن، ول کردن

رها کردن، بیرون دادن، برون دمیدن، ول دادن، 1- رها کردن، آزاد کردن 2- بیرون دادن، در کردن، ول کردن

let loose

<hr> 1- (بخار و غیره) بیرون دادن، ول دادن 2- (برای مدت کوتاه) از کار معاف کردن، مرخص کردن 3- رئوفت و مدارا کردن با، (با تنبیه کم از زندان) آزاد کردن

1- (بخار و غیره) بیرون دادن، ول دادن 2- (برای مدت کوتاه) از کار معاف کردن، مرخص کردن 3- رئوفت و مدارا کردن با، (با تنبیه کم از زندان) آزاد کردن

let off

<hr> (عامیانه) 1- دانستن یا آگاهی خود به امری را آشکار کردن، 2- وانمود کردن

(عامیانه) 1- دانستن یا آگاهی خود به امری را آشکار کردن، 2- وانمود کردن

let on

<hr> 1- رها کردن، بیرون دادن، به خارج فرستادن 2- آشکار کردن، فاش کردن

1- رها کردن، بیرون دادن، به خارج فرستادن 2- آشکار کردن، فاش کردن

let out

let past

<hr> گذشته ها را فراموش کردن، به حال خود گذاشتن، پا روی دم شیر نگذاشتن، به سگ خفته کاری نداشته باش، روی دم سگ پانگذار

گذشته ها را فراموش کردن، به حال خود گذاشتن، پا روی دم شیر نگذاشتن، به سگ خفته کاری نداشته باش، روی دم سگ پانگذار

let sleeping dogs lie

<hr> رازی را آشکار کردن، قضیه ای را رو کردن، بروز دادن، (ناخودآگاهانه) فاش کردن

رازی را آشکار کردن، قضیه ای را رو کردن، بروز دادن، (ناخودآگاهانه) فاش کردن

let the cat out of the bag

<hr> معنی : کند کردن، انقطاع، فروکش <hr> معانی دیگر : 1- کند شدن، کم شدن 2- ایستادن، انقطاع، فروکش، مکک، مکک کردن، خفیف شدن، (عامیانه)، کم شدن (مثلا کوشش و تقلا)، تخفیف، کاهش، وقفه، ایست، درنگ

معنی : کند کردن، انقطاع، فروکش معانی دیگر : 1- کند شدن، کم شدن 2- ایستادن، انقطاع، فروکش، مکک، مکک کردن، خفیف شدن، (عامیانه)، کم شدن (مثلا کوشش و تقلا)، تخفیف، کاهش، وقفه، ایست، درنگ

let up

let's

letch

letchy

<hr> معنی : تحقیر، یاس، نومیدی شکست <hr> معانی دیگر : سرخوردگی، نومیدی، سرازیر شدن هواپیما (پیش از فرود)، 1- پایین آوردن یا پایین بردن، 2- آهسته کردن، کند کردن، بطی کردن 3- مایوس کردن، سر خورده کردن، نومید کردن

معنی : تحقیر، یاس، نومیدی شکست معانی دیگر : سرخوردگی، نومیدی، سرازیر شدن هواپیما (پیش از فرود)، 1- پایین آوردن یا پایین بردن، 2- آهسته کردن، کند کردن، بطی کردن 3- مایوس کردن، سر خورده کردن، نومید کردن

letdown

letdowns

lete

letgame

<hr> معنی : مهلک، مرگ اور، وابسته به مرگ کشنده <hr> معانی دیگر : مرگ آور، مرگبار

معنی : مهلک، مرگ اور، وابسته به مرگ کشنده معانی دیگر : مرگ آور، مرگبار

lethal

lethal dose

<hr> (زیست شناسی) ژن مرگبار (که در مراحل آغازین موجب تباهی ساز واره می شود)، ژن کشنده (lethal factor هم می گویند)

(زیست شناسی) ژن مرگبار (که در مراحل آغازین موجب تباهی ساز واره می شود)، ژن کشنده (lethal factor هم می گویند)

lethal gene

lethalities

<hr> مرگ اوری، کشنده بودن

lethality

lethalize

lethally

lethals

<hr> معنی : سست، بی حال <hr> معانی دیگر : خوابناک، افسرده، فسرده، کسل، خمود، رخوت انگیز، خواب آور، کسالت آور، خمودگر، فسردگر

معنی : سست، بی حال معانی دیگر : خوابناک، افسرده، فسرده، کسل، خمود، رخوت انگیز، خواب آور، کسالت آور، خمودگر، فسردگر

lethargic

lethargic encephalitis

lethargical

lethargically

lethargicalness

lethargies

lethargise

lethargised

lethargising

lethargize

lethargized

lethargus

<hr> معنی : رخوت، بی علاقگی، سبات، خواب مرگ، بی حالی، مرگ کاذب، موت کاذب، تهاون <hr> معانی دیگر : خفتگی، خوابناکی، فسردگی، افسردگی، خمودی، کندی، سنگینی

معنی : رخوت، بی علاقگی، سبات، خواب مرگ، بی حالی، مرگ کاذب، موت کاذب، تهاون معانی دیگر : خفتگی، خوابناکی، فسردگی، افسردگی، خمودی، کندی، سنگینی

واژه های حرف "l" - انگلیسی به فارسی