پیشنهاد کاربران

prospective tenant

prospective touch voltage

prospective user

<hr> با چشم داشت به اینده، چنانکه مربوط به بعداز این شود، با عطف به اینده

با چشم داشت به اینده، چنانکه مربوط به بعداز این شود، با عطف به اینده

prospectively

prospectless

<hr> معنی : اکتشاف کننده، معدنیاب، معدن کاو <hr> معانی دیگر : معدن جوی، کسی که دنبال معدن می گردد، کان جوی، چاه جو، گنج پژوه

معنی : اکتشاف کننده، معدنیاب، معدن کاو معانی دیگر : معدن جوی، کسی که دنبال معدن می گردد، کان جوی، چاه جو، گنج پژوه

prospector

prospectors

prospects

<hr> معنی : اینده نامه، اطلاع نامه <hr> معانی دیگر : (سهام) دفترچه ی شناسانگر، آگهی، بروشور، شرح چاپی درباره شرکت یامعدنی که برای ان باید سرمایه جمع اوری شود

معنی : اینده نامه، اطلاع نامه معانی دیگر : (سهام) دفترچه ی شناسانگر، آگهی، بروشور، شرح چاپی درباره شرکت یامعدنی که برای ان باید سرمایه جمع اوری شود

prospectus

prospekt

<hr> معنی : پیشرفت کردن، موفق شدن، رونق یافتن، کامکار شدن، کامیاب شدن <hr> معانی دیگر : رونق داشتن (یا گرفتن)، شکوفان شدن، بهروز شدن، موفق شدن (یا بودن)

معنی : پیشرفت کردن، موفق شدن، رونق یافتن، کامکار شدن، کامیاب شدن معانی دیگر : رونق داشتن (یا گرفتن)، شکوفان شدن، بهروز شدن، موفق شدن (یا بودن)

prosper

prospered

prospering

<hr> معنی : موفقیت، سرسبزی، کامیابی، کامکاری <hr> معانی دیگر : رونق، شکوفایی، سامان، بهروزی، رفاه، نیکبختی، آبادی، آبادانی

معنی : موفقیت، سرسبزی، کامیابی، کامکاری معانی دیگر : رونق، شکوفایی، سامان، بهروزی، رفاه، نیکبختی، آبادی، آبادانی

prosperity

prosperity and happiness

<hr> معنی : خوشبخت، موفق، سرسبز، کامیاب، کامکار <hr> معانی دیگر : شکوفا، آباد، آبادان، پر رونق، در رفاه، دولتمند، ثروتمند، مساعد، سعید، فرخنده

معنی : خوشبخت، موفق، سرسبز، کامیاب، کامکار معانی دیگر : شکوفا، آباد، آبادان، پر رونق، در رفاه، دولتمند، ثروتمند، مساعد، سعید، فرخنده

prosperous

<hr> با خوش بختی، بکامرانی، با کامیابی، بطور نیک انجام، با عاقبت خوش

با خوش بختی، بکامرانی، با کامیابی، بطور نیک انجام، با عاقبت خوش

prosperously

prosperousness

prosperty

prosperus

<hr> معنی : غده پروستات <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) غده ی پروستات، پیش ایستانه، غده وذی

معنی : غده پروستات معانی دیگر : (کالبد شناسی) غده ی پروستات، پیش ایستانه، غده وذی

prostate gland

prostatic

<hr> (پزشکی) التهاب پروستات، پیش ایستانه تبسی، آماس غده وذی

(پزشکی) التهاب پروستات، پیش ایستانه تبسی، آماس غده وذی

prostatitis

<hr> (پزشکی) جایگزین سازی، جانهشت، اندام جانهشت شده، عضو مصنوعی، جانهشته، جانهشت اندام جانهشت شده، جانهشته رجوع شود به: prothesis

(پزشکی) جایگزین سازی، جانهشت، اندام جانهشت شده، عضو مصنوعی، جانهشته، جانهشت اندام جانهشت شده، جانهشته رجوع شود به: prothesis

prosthesis

<hr> وابسته به اندام مصنوعی یا جانهشته، جانهشتی

وابسته به اندام مصنوعی یا جانهشته، جانهشتی

prosthetic

prosthetic group

prosthodontic

<hr> (با فعل مفرد - بخشی از دندان پزشکی که با جایگزین سازی دندان مصنوعی سروکار دارد) دندان نهشتگری، دندان نهشت شناسی، مبحث دندان سازی (prosthodontia هم می گویند)، دندان پزشکی مبحک دندانسازی

(با فعل مفرد - بخشی از دندان پزشکی که با جایگزین سازی دندان مصنوعی سروکار دارد) دندان نهشتگری، دندان نهشت شناسی، مبحث دندان سازی (prosthodontia هم می گویند)، دندان پزشکی مبحک دندانسازی

prosthodontics

prosthodontist

prostitue

<hr> معنی : پارگی، فاجره، فاحشه، خود فروش، فاحشه بازی کردن، فاحشه شدن، برای پول خود را پست کردن <hr> معانی دیگر : روسپی گری کردن، فاحشگی کردن، جندگی کردن، به فاحشگی واداشتن، جنده کردن، (به ویژه در مورد نویسنده و هنرمند) خود فروشی کردن، بی مقدار کردن، مزدوری کردن، گلنده، لگوری، قحبه، کشنحان، کنفاله، کونی، همجنس باز پولی

معنی : پارگی، فاجره، فاحشه، خود فروش، فاحشه بازی کردن، فاحشه شدن، برای پول خود را پست کردن معانی دیگر : روسپی گری کردن، فاحشگی کردن، جندگی کردن، به فاحشگی واداشتن، جنده کردن، (به ویژه در مورد نویسنده و هنرمند) خود فروشی کردن، بی مقدار کردن، مزدوری کردن، گلنده، لگوری، قحبه، کشنحان، کنفاله، کونی، همجن

prostitute

prostitutes

<hr> معنی : فاحشگی، پارگی، جندگی <hr> معانی دیگر : روسپی گری، فحشا، قحبگی، خود فروشی، مزدوری، بی مقدار سازی، فحشاء

معنی : فاحشگی، پارگی، جندگی معانی دیگر : روسپی گری، فحشا، قحبگی، خود فروشی، مزدوری، بی مقدار سازی، فحشاء

prostitution

prostituton

<hr> معنی : فروتن، بخاک افتاده، روی زمین خوابیده، دمر خوابیده، درمانده و بیچاره شدن <hr> معانی دیگر : در حال سجده، خوابیده بر شکم، پیشانی بر خاک، دمر، دمرو، افتاده بر زمین (بر پشت یا بر شکم - دمر یا طاقباز)، به خاک افتاده، در غلتیده، فرو افکنده، از پا در آمده، از پا افتاده، فرومانده، درمانده، ذلیل، بیچاره، تسلیم، بی دفاع، سجده کردن، پیشانی به خاک مالیدن، (جلو کسی) خود را به خاک افکندن، به پای کسی افتادن، (کاملا) تسلیم شدن، ناتوان کردن، از پا انداختن، ذلیل کردن، درمانده کردن، بیچاره کردن، به خاک افکندن، زمین زدن، از پا درآوردن، (گیاه شناسی) خزنده، بخاک افتاده درحال عبادت یا خضوع، افتادن

معنی : فروتن، بخاک افتاده، روی زمین خوابیده، دمر خوابیده، درمانده و بیچاره شدن معانی دیگر : در حال سجده، خوابیده بر شکم، پیشانی بر خاک، دمر، دمرو، افتاده بر زمین (بر پشت یا بر شکم - دمر یا طاقباز)، به خاک افتاده، در غلتیده، فرو افکنده، از پا در آمده، از پا افتاده، فرومانده، درمانده، ذلیل، بیچاره، تس

prostrate

<hr> معنی : درماندگی، بخاک افتادن، دمر بودن <hr> معانی دیگر : سجود، سجده، ذلت، درماندگی (رجوع شود به: prostrate)

معنی : درماندگی، بخاک افتادن، دمر بودن معانی دیگر : سجود، سجده، ذلت، درماندگی (رجوع شود به: prostrate)

prostration

prosumer

prosumers

protable program

protagnists

<hr> معنی : سر دسته، پیشقدم، پیش کسوت، بازیگر عمده <hr> معانی دیگر : سردمدار، هوادار، هواخواه، (شعر یا نمایشنامه یا داستان) شخصیت اصلی، قهرمان (در برابر: پاد قهرمان یا دشمن antagonist)

معنی : سر دسته، پیشقدم، پیش کسوت، بازیگر عمده معانی دیگر : سردمدار، هوادار، هواخواه، (شعر یا نمایشنامه یا داستان) شخصیت اصلی، قهرمان (در برابر: پاد قهرمان یا دشمن antagonist)

protagonist

protagonists

protandrous

<hr> روانشناسى : اختلال سرخ بینى

روانشناسى : اختلال سرخ بینى

protanomaly

protanope

<hr> (عدم توانایی چشم در دیدن رنگ قرمز) سرخ کوری

(عدم توانایی چشم در دیدن رنگ قرمز) سرخ کوری

protanopia

<hr> معنی : گوناگون، متلون، شکل پذیر <hr> معانی دیگر : (p بزرگ) وابسته به یا همانند پروتیوس (proteus)، (زیست شناسی) پروتیان (که از اثر آب یا آنزیم یا اسید بر پروتئین ها به وجود می آیند)، شبیه proteus، متغیر

معنی : گوناگون، متلون، شکل پذیر معانی دیگر : (p بزرگ) وابسته به یا همانند پروتیوس (proteus)، (زیست شناسی) پروتیان (که از اثر آب یا آنزیم یا اسید بر پروتئین ها به وجود می آیند)، شبیه proteus، متغیر

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران