uncoated

uncoated paper

uncock

uncoerced

uncollectible accounts expense

uncombed

<hr> معنی : ناراحت <hr> معانی دیگر : ناآسوده، معذب، بی آسایش، نامساعد مانند هوا، ناخوشایند

معنی : ناراحت معانی دیگر : ناآسوده، معذب، بی آسایش، نامساعد مانند هوا، ناخوشایند

uncomfortable

uncomfortably

<hr> معنی : غیر متعهد نشده، تعهد نشده، تقبل نشده <hr> معانی دیگر : غیر متعهد، ناپایبند، بدون تعهد، مستقل، آزاد، مرتکب نشده، (جنایت و غیره) انجام نشده، وقوع نیافته، بی طرف، سو نگرفته، غیر زندانی، به زندان تحویل داده نشده، ناوابسته

معنی : غیر متعهد نشده، تعهد نشده، تقبل نشده معانی دیگر : غیر متعهد، ناپایبند، بدون تعهد، مستقل، آزاد، مرتکب نشده، (جنایت و غیره) انجام نشده، وقوع نیافته، بی طرف، سو نگرفته، غیر زندانی، به زندان تحویل داده نشده، ناوابسته

uncommitted

<hr> معنی : غیر عادی، غریب، غیر معمولی، غیر متداول، نادر، کمیاب، غیرمعمول <hr> معانی دیگر : ناروال، استثنایی، نامتعارف، فوق العاده، ابر روال

معنی : غیر عادی، غریب، غیر معمولی، غیر متداول، نادر، کمیاب، غیرمعمول معانی دیگر : ناروال، استثنایی، نامتعارف، فوق العاده، ابر روال

uncommon

uncommon name

uncommonly

<hr> معنی : خاموش، کم حرف <hr> معانی دیگر : بی گفتار، تودار، ساکت، محافظه کار، بی علاقه به مکالمه و تبادل فکر و خبر

معنی : خاموش، کم حرف معانی دیگر : بی گفتار، تودار، ساکت، محافظه کار، بی علاقه به مکالمه و تبادل فکر و خبر

uncommunicative

uncompacted

uncompetitive

uncomplaining

uncomplicated

<hr> معنی : برخورنده، بی تعارف، غیر کامل <hr> معانی دیگر : ناخوشایند

معنی : برخورنده، بی تعارف، غیر کامل معانی دیگر : ناخوشایند

uncomplimentary

uncomprehending

uncomprehensible

uncompressed

<hr> معنی : قطعی، تسلیم نشو، غیر قابل انعطاف، مصالحه ناپذیر، سخت ناسازگار، تمکین ندادنی <hr> معانی دیگر : مصمم، انعطاف ناپذیر، سازش ناپذیر، آشتی ناپذیر، آشتی نکردنی، بی گذشت، نستوه

معنی : قطعی، تسلیم نشو، غیر قابل انعطاف، مصالحه ناپذیر، سخت ناسازگار، تمکین ندادنی معانی دیگر : مصمم، انعطاف ناپذیر، سازش ناپذیر، آشتی ناپذیر، آشتی نکردنی، بی گذشت، نستوه

uncompromising

uncompromisingly

unconcealable

unconcealed

unconceivable

<hr> معنی : لا قید، بی عرقه <hr> معانی دیگر : بی توجه، بی تفاوت، بی علاقه، نادلبسته، نانگران، بدون دلواپسی، خونسرد، بی پروا

معنی : لا قید، بی عرقه معانی دیگر : بی توجه، بی تفاوت، بی علاقه، نادلبسته، نانگران، بدون دلواپسی، خونسرد، بی پروا

unconcerned

unconditioally

<hr> معنی : مطلق، قطعی، غیر مشروط، فرض، بی شرط، بدون قید و شرط، غیر شرطی، بلا شرط <hr> معانی دیگر : بی قید و شرط، بی چون و چرا، نامشروط، ناسامه

معنی : مطلق، قطعی، غیر مشروط، فرض، بی شرط، بدون قید و شرط، غیر شرطی، بلا شرط معانی دیگر : بی قید و شرط، بی چون و چرا، نامشروط، ناسامه

unconditional

unconditional basis

unconditional contract

unconditional love

unconditional security

unconditional surrender

unconditionality

<hr> مطلقا، بی چون وچرا، بی شرط

مطلقا، بی چون وچرا، بی شرط

unconditionally

unconditioned positive regard

unconfident

unconfine

unconfined

unconfined aquifer

unconfined compressive strength

unconfirmed

unconfounded

uncongenial

unconjugated

<hr> معنی : تسخیر ناپذیر، شکست ناپذیر، مغلوب نشده <hr> معانی دیگر : تسخیر ناپذیر، شکست ناپذیر، مغلوب نشده

معنی : تسخیر ناپذیر، شکست ناپذیر، مغلوب نشده معانی دیگر : تسخیر ناپذیر، شکست ناپذیر، مغلوب نشده

واژه های حرف "u" - پیشنهاد کاربران