<hr> معنی : در میان کشتی <hr> معانی دیگر : درمیان کشتی، (کشتیرانی) در میان کشتی، وسط عرشه، ناومیان، درمیان کشتی

معنی : در میان کشتی معانی دیگر : درمیان کشتی، (کشتیرانی) در میان کشتی، وسط عرشه، ناومیان، درمیان کشتی

amid ships

<hr> معنی : در میان، وسط <hr> معانی دیگر : در وسط

معنی : در میان، وسط معانی دیگر : در وسط

amidst

<hr> معنی : حاوی ریشهء امین، وابسته به عامل امین <hr> معانی دیگر : (شیمی) وابسته به واکنش بنیان nh2 با برخی بنیان های آلی غیراسیدی، پیشوند: (شیمی) دارای عامل آمین (nh2)

معنی : حاوی ریشهء امین، وابسته به عامل امین معانی دیگر : (شیمی) وابسته به واکنش بنیان nh2 با برخی بنیان های آلی غیراسیدی، پیشوند: (شیمی) دارای عامل آمین (nh2)

amino

<hr> معنی : منحرف، گمراه، غلط، بد، بی مورد، نا درست، کثیف، بیمورد، عوضی <hr> معانی دیگر : نامناسب، بیجا، به اشتباه، اشتباها، سهوا، منحرفا، به غلط، منحط

معنی : منحرف، گمراه، غلط، بد، بی مورد، نا درست، کثیف، بیمورد، عوضی معانی دیگر : نامناسب، بیجا، به اشتباه، اشتباها، سهوا، منحرفا، به غلط، منحط

amiss

<hr> معنی : یک نوع تقسیم سلولی، تقسیم مستقیم یاخته <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) تقسیم ساده، آمیتوز (بر عکس mitosis)، نارشتمان

معنی : یک نوع تقسیم سلولی، تقسیم مستقیم یاخته معانی دیگر : (زیست شناسی) تقسیم ساده، آمیتوز (بر عکس mitosis)، نارشتمان

amitosis

<hr> معنی : سازش، مودت، روابط حسنه، حسن تفاهم، رفاقت <hr> معانی دیگر : دوستی، (در مورد ملت ها و دولت ها) حسن مراوده

معنی : سازش، مودت، روابط حسنه، حسن تفاهم، رفاقت معانی دیگر : دوستی، (در مورد ملت ها و دولت ها) حسن مراوده

amity

<hr> معنی : امپرسنج <hr> معانی دیگر : (برق) آمپرسنج

معنی : امپرسنج معانی دیگر : (برق) آمپرسنج

ammeter

<hr> معنی : مهمات <hr> معانی دیگر : (خودمانی) مهمات، ammunition : مهمات

معنی : مهمات معانی دیگر : (خودمانی) مهمات، ammunition : مهمات

ammo

<hr> معنی : محلول یا بخار امونیاک <hr> معانی دیگر : (شیمی) آمونیا، آمونیاک (گاز بی رنگ به فرمول nh3) (نام کامل آن: ammonia water)

معنی : محلول یا بخار امونیاک معانی دیگر : (شیمی) آمونیا، آمونیاک (گاز بی رنگ به فرمول nh3) (نام کامل آن: ammonia water)

ammonia

<hr> معنی : امونیاکی <hr> معانی دیگر : (شیمی) آمونیاک، آمونیاک صمغی (ماده ی صمغی که از ریشه ی برخی گیاهان به ویژه dorema ammoniacum گرفته می شود)

معنی : امونیاکی معانی دیگر : (شیمی) آمونیاک، آمونیاک صمغی (ماده ی صمغی که از ریشه ی برخی گیاهان به ویژه dorema ammoniacum گرفته می شود)

ammoniac

<hr> معنی : با امونیاک ترکیب کردن، تبدیل بامونیاک کردن، تحت تاثیر امونیاک قرار دادن <hr> معانی دیگر : (شیمی) با آمونیاک آمیختن، آمیزه ی دارای آمونیاک

معنی : با امونیاک ترکیب کردن، تبدیل بامونیاک کردن، تحت تاثیر امونیاک قرار دادن معانی دیگر : (شیمی) با آمونیاک آمیختن، آمیزه ی دارای آمونیاک

ammoniate

<hr> معنی : صدف <hr> معانی دیگر : (دیرین شناسی) آمونیت (فسیل جانوران نرم تن و سرپا از راسته ی ammonoidea وابسته به دوران مزوزوئیک)، فسیل جانور نرم تنی که منقر­ شده است امونیت ها

معنی : صدف معانی دیگر : (دیرین شناسی) آمونیت (فسیل جانوران نرم تن و سرپا از راسته ی ammonoidea وابسته به دوران مزوزوئیک)، فسیل جانور نرم تنی که منقر­ شده است امونیت ها

ammonite

<hr> معنی : امونیاک، ریشه <hr> معانی دیگر : (شیمی) آمونیم (بنیان یک ظرفیتی nh4)، ریشه +nh4

معنی : امونیاک، ریشه معانی دیگر : (شیمی) آمونیم (بنیان یک ظرفیتی nh4)، ریشه +nh4

ammonium

<hr> معنی : مهمات <hr> معانی دیگر : (مجازی) هر گونه وسیله ی حمله، گزک، دستاویز، (در اصل) هر نوع تجهیزات نظامی، (ارتش) مهمات

معنی : مهمات معانی دیگر : (مجازی) هر گونه وسیله ی حمله، گزک، دستاویز، (در اصل) هر نوع تجهیزات نظامی، (ارتش) مهمات

ammunition

<hr> معنی : فراموشی، نسیان <hr> معانی دیگر : (پزشکی - ضعف یا نابودی حافظه دراثر صدمه یا شوک) فراموشی، یاد زدودگی، طب ضعف حافظه بعلت ضعف یا بیماری مغزی

معنی : فراموشی، نسیان معانی دیگر : (پزشکی - ضعف یا نابودی حافظه دراثر صدمه یا شوک) فراموشی، یاد زدودگی، طب ضعف حافظه بعلت ضعف یا بیماری مغزی

amnesia

<hr> معنی : مبتلا به فراموشی <hr> معانی دیگر : مبتلا به فراموشی

معنی : مبتلا به فراموشی معانی دیگر : مبتلا به فراموشی

amnesiac

amnesic

<hr> معنی : عفو عمومی، گذشت، عفو عمومی کردن <hr> معانی دیگر : (در مورد زندانیان و غیره) بخشیدن، عفو کردن، (قدیمی) نادیده انگاشتن، غمض عین

معنی : عفو عمومی، گذشت، عفو عمومی کردن معانی دیگر : (در مورد زندانیان و غیره) بخشیدن، عفو کردن، (قدیمی) نادیده انگاشتن، غمض عین

amnesty

<hr> معنی : مشیمه، پردهء دور جنین <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانورشناسی) مشیمه ی جنین، آمنیون (داخلی ترین غشای کیسه ی آمنیون است و آب جنین amniotic fluid در آن قرار دارد)، آب پرده، درونه، pl تش

معنی : مشیمه، پردهء دور جنین معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانورشناسی) مشیمه ی جنین، آمنیون (داخلی ترین غشای کیسه ی آمنیون است و آب جنین amniotic fluid در آن قرار دارد)، آب پرده، درونه، pl تش

amnion

<hr> معنی : امیب، جانور تک سلولی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) آمیب (جاندار تک یاخته ای ریشه پا)، pl جانور تک سلولی

معنی : امیب، جانور تک سلولی معانی دیگر : (زیست شناسی) آمیب (جاندار تک یاخته ای ریشه پا)، pl جانور تک سلولی

amoeba

<hr> معنی : امیبی، وابسته به جانور تک سلولی <hr> معانی دیگر : امیبی، وابسته به جانور تک سلولی

معنی : امیبی، وابسته به جانور تک سلولی معانی دیگر : امیبی، وابسته به جانور تک سلولی

amoebic

<hr> معنی : شخص عصبانی و دیوانه، دیوانگی، مجنون، در حال جنون <hr> معانی دیگر : (اندونزی و فیلیپین) هیجان و انقلاب روحی شدید، ادمکشی کردن، لذت بردن از ادم کشی

معنی : شخص عصبانی و دیوانه، دیوانگی، مجنون، در حال جنون معانی دیگر : (اندونزی و فیلیپین) هیجان و انقلاب روحی شدید، ادمکشی کردن، لذت بردن از ادم کشی

amok

<hr> معنی : در میان، میان، از جمله، در زمره <hr> معانی دیگر : در زمره ی، در وسط، از جمله ی، amongst : میان، درزمره ء

معنی : در میان، میان، از جمله، در زمره معانی دیگر : در زمره ی، در وسط، از جمله ی، amongst : میان، درزمره ء

among

<hr> معنی : در میان، میان، از جمله، در زمره <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: among

معنی : در میان، میان، از جمله، در زمره معانی دیگر : رجوع شود به: among

amongst

<hr> معنی : نوعی شراب تلخ و سفید اسپانیایی <hr> معانی دیگر : (مشروب الکلی) آمونتیلادو، نوعی شراب تل&nbsp; و سفید اسپانیایی

معنی : نوعی شراب تلخ و سفید اسپانیایی معانی دیگر : (مشروب الکلی) آمونتیلادو، نوعی شراب تل و سفید اسپانیایی

amontillado

<hr> معنی : غیراخلاقی، بدون احساس مسئولیت اخلاقی <hr> معانی دیگر : فاقد حس مسئولیت اخلاقی، ناتوان از تشخیص نیک و بد، بی توجه به اخلاقیات، نه اخلاقی و نه غیر اخلاقی، ناوابسته به اخلاقیات

معنی : غیراخلاقی، بدون احساس مسئولیت اخلاقی معانی دیگر : فاقد حس مسئولیت اخلاقی، ناتوان از تشخیص نیک و بد، بی توجه به اخلاقیات، نه اخلاقی و نه غیر اخلاقی، ناوابسته به اخلاقیات

amoral

<hr> معنی : عاشق پیشه، عاشق، زن باز <hr> معانی دیگر : عشقی، حشری

معنی : عاشق پیشه، عاشق، زن باز معانی دیگر : عشقی، حشری

amorist

<hr> معنی : عاشق، شیفته <hr> معانی دیگر : عاشق پیشه، عشق دوست، حشری، عاشقانه

معنی : عاشق، شیفته معانی دیگر : عاشق پیشه، عشق دوست، حشری، عاشقانه

amorous

<hr> معنی : عاشقانه <hr> معانی دیگر : شیفته وار

معنی : عاشقانه معانی دیگر : شیفته وار

amorously

<hr> معنی : بی نظم، بی شکل، غیر متبلور، غیر شفاف، بدون تقسیم بندی، دارای ساختمان غیر مشخص <hr> معانی دیگر : فاقد شکل ثابت یا مشخص، ناریخت، خلاف قاعده، ناوابسته (به گروه یا جنس یا تیره ی بخصوص)، ناگونه، نامرتب، مبهم، نابسامان، بی سازمان، زیست شناسی دارای ساختمان غیر مشخص

معنی : بی نظم، بی شکل، غیر متبلور، غیر شفاف، بدون تقسیم بندی، دارای ساختمان غیر مشخص معانی دیگر : فاقد شکل ثابت یا مشخص، ناریخت، خلاف قاعده، ناوابسته (به گروه یا جنس یا تیره ی بخصوص)، ناگونه، نامرتب، مبهم، نابسامان، بی سازمان، زیست شناسی دارای ساختمان غیر مشخص

amorphous

<hr> معنی : بی حس کردن، کشتن، بدیگری واگذار کردن، مستهلک کردن، وقف کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: amortize

معنی : بی حس کردن، کشتن، بدیگری واگذار کردن، مستهلک کردن، وقف کردن معانی دیگر : رجوع شود به: amortize

amortise

<hr> معنی : استهلاک <hr> معانی دیگر : (سرمایه و ماشین آلات و غیره) استهلاک، پولی که بابت استهلاک منظور می شود، قسط استهلاک، استهلاک سرمایه و غیره

معنی : استهلاک معانی دیگر : (سرمایه و ماشین آلات و غیره) استهلاک، پولی که بابت استهلاک منظور می شود، قسط استهلاک، استهلاک سرمایه و غیره

amortization

<hr> معنی : بی حس کردن، کشتن، بدیگری واگذار کردن، مستهلک کردن، وقف کردن <hr> معانی دیگر : بابت استهلاک منظور کردن، خراب کردن

معنی : بی حس کردن، کشتن، بدیگری واگذار کردن، مستهلک کردن، وقف کردن معانی دیگر : بابت استهلاک منظور کردن، خراب کردن

amortize

<hr> معنی : میزان، مقدار، مبلغ، عده، مایه، مقدار میزان، بالغ شدن، رسیدن <hr> معانی دیگر : بالغ شدن بر، سرزدن به، رسیدن به، جمع (حساب)، مجموع، سرجمع، به مثابه، معادل، اندازه، تعداد

معنی : میزان، مقدار، مبلغ، عده، مایه، مقدار میزان، بالغ شدن، رسیدن معانی دیگر : بالغ شدن بر، سرزدن به، رسیدن به، جمع (حساب)، مجموع، سرجمع، به مثابه، معادل، اندازه، تعداد

amount

amount due

<hr> معنی : عشق <hr> معانی دیگر : رابطه ی عشقی (به ویژه سری و نامشروع)، محبت

معنی : عشق معانی دیگر : رابطه ی عشقی (به ویژه سری و نامشروع)، محبت

amour

<hr> معنی : شدت جریان برق، میزان نیروی برق برحسب امپر <hr> معانی دیگر : (برق) قدرت جریان برق برحسب آمپر، میزان آمپر، برق شدت جریان برق

معنی : شدت جریان برق، میزان نیروی برق برحسب امپر معانی دیگر : (برق) قدرت جریان برق برحسب آمپر، میزان آمپر، برق شدت جریان برق

amperage

<hr> معنی : امپر <hr> معانی دیگر : (برق) آمپر (شدت جریانی که یک ولت در مداری به مقاومت یک اهم در مدت یک ثانیه ایجاد می نماید)، امپر واحد شدت جریان برق

معنی : امپر معانی دیگر : (برق) آمپر (شدت جریانی که یک ولت در مداری به مقاومت یک اهم در مدت یک ثانیه ایجاد می نماید)، امپر واحد شدت جریان برق

ampere

<hr> (داروسازی) آمفتامین، ماده ای بفرمول c9h13n که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود

(داروسازی) آمفتامین، ماده ای بفرمول c9h13n که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود

amphetamine

<hr> معنی : دوزیستیان، ذوحیاتین <hr> معانی دیگر : ذوحیاتین، دوزیستیان

معنی : دوزیستیان، ذوحیاتین معانی دیگر : ذوحیاتین، دوزیستیان

amphibia

<hr> معنی : دوزیستان، ذوحیات <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) دوزیست (جانداران رده ی amphibia که خونسرد و مهره داراند مانند: قورباغه و سمندر)، حیوان دوزیست (ذوحیاتین)، گیاه دوزیست، (هواپیما و غیره) آب خاکی، قادر به نشستن در آب و خشکی، (تانک و زره پوش و غیره) آب خاک رو، آب خاکی، قادر به حرکت در آب و خشکی

معنی : دوزیستان، ذوحیات معانی دیگر : (جانورشناسی) دوزیست (جانداران رده ی amphibia که خونسرد و مهره داراند مانند: قورباغه و سمندر)، حیوان دوزیست (ذوحیاتین)، گیاه دوزیست، (هواپیما و غیره) آب خاکی، قادر به نشستن در آب و خشکی، (تانک و زره پوش و غیره) آب خاک رو، آب خاکی، قادر به حرکت در آب و خشکی

amphibian

<hr> معنی : وابسته به جانور دوزیستی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی - وابسته به جانداری که در یک مرحله از رشد درآب و در مرحله ی دیگر رشد در خشکی زیست می کند) دوگونه زی، دوزیست

معنی : وابسته به جانور دوزیستی معانی دیگر : (جانورشناسی - وابسته به جانداری که در یک مرحله از رشد درآب و در مرحله ی دیگر رشد در خشکی زیست می کند) دوگونه زی، دوزیست

amphibiotic

<hr> معنی : ذوحیاتین، دوزیست، خاکی و ابی، دوجنسه <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) دوزیستی، ذوحیات، (هواپیما و تانک و غیره) آب خاکی، قادر به حرکت در آب و خشکی، آب و خاک رو، (ارتش) وابسته به پیاده کردن قوا از راه دریا، عملیات آب خاکی، دارای دونهاد یا خاصیت یا طبیعت، دونهادی

معنی : ذوحیاتین، دوزیست، خاکی و ابی، دوجنسه معانی دیگر : (جانورشناسی) دوزیستی، ذوحیات، (هواپیما و تانک و غیره) آب خاکی، قادر به حرکت در آب و خشکی، آب و خاک رو، (ارتش) وابسته به پیاده کردن قوا از راه دریا، عملیات آب خاکی، دارای دونهاد یا خاصیت یا طبیعت، دونهادی

amphibious

<hr> معنی : دو پهلو <hr> معانی دیگر : (سنگ شناسی) آمفی بول، مواد کانی (مثل سیلیکا و غیره) که در برخی سنگ ها وجود دارند، نامفهوم

معنی : دو پهلو معانی دیگر : (سنگ شناسی) آمفی بول، مواد کانی (مثل سیلیکا و غیره) که در برخی سنگ ها وجود دارند، نامفهوم

amphibole

<hr> معنی : ابهام، ایهام، سخن دوپهلو <hr> معانی دیگر : ابهام (به ویژه به خاطر بدی ساختمان جمله)، نارسایی، گنگی

معنی : ابهام، ایهام، سخن دوپهلو معانی دیگر : ابهام (به ویژه به خاطر بدی ساختمان جمله)، نارسایی، گنگی

amphibology

<hr> معنی : سخن دوپهلو <hr> معانی دیگر : سخن پهلودار

معنی : سخن دوپهلو معانی دیگر : سخن پهلودار

amphiboly

<hr> معنی : امفی تئاتر، تالار <hr> معانی دیگر : سالن

معنی : امفی تئاتر، تالار معانی دیگر : سالن

amphitheater

<hr> معنی : وسیع، فراوان، مفصل، فراخ، بیش از اندازه، پر، پهناور، چیز عزیز و پربها <hr> معانی دیگر : جادار، گشاد، وافر، سرشار، بیش از حد لزوم، زیاده

معنی : وسیع، فراوان، مفصل، فراخ، بیش از اندازه، پر، پهناور، چیز عزیز و پربها معانی دیگر : جادار، گشاد، وافر، سرشار، بیش از حد لزوم، زیاده

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد