<hr> معنی : فراوانی، فراخی <hr> معانی دیگر : فراخی، فراوانی

معنی : فراوانی، فراخی معانی دیگر : فراخی، فراوانی

ampleness

<hr> معنی : تقویت، تشدید، افزایش، بسط، توسعه <hr> معانی دیگر : فزون سازی، دامنه دادن، (برق و صوت) تقویت، برافزایش، توضیح اضافی، مطالب افزوده شده، شرح و بسط

معنی : تقویت، تشدید، افزایش، بسط، توسعه معانی دیگر : فزون سازی، دامنه دادن، (برق و صوت) تقویت، برافزایش، توضیح اضافی، مطالب افزوده شده، شرح و بسط

amplification

<hr> معنی : تقویت کننده، نیروافزا، تقویت کنندهء برق، بلند گو، فزونساز <hr> معانی دیگر : افزاینده

معنی : تقویت کننده، نیروافزا، تقویت کنندهء برق، بلند گو، فزونساز معانی دیگر : افزاینده

amplifier

<hr> معنی : افزودن، بزرگ کردن، تقویت کردن، وسعت دادن، مفصل کردن، مفصل گفتن، بالا بردن، بزرگ شدن، منبسط کردن، تشدید کردن <hr> معانی دیگر : بزرگتر کردن، برافزودن، نیرو دادن، توسعه یافتن، به تفصیل شرح دادن، بسط دادن، (نادر) غلو کردن، مبالغه کردن، (الکترونیک) افزودن نیرو، (با بلندگو صدا را) بلند کردن، دامنه را زیاد کردن، مفصل گفتن یانوشتن، برق افزودن، تقویت کردن صدا

معنی : افزودن، بزرگ کردن، تقویت کردن، وسعت دادن، مفصل کردن، مفصل گفتن، بالا بردن، بزرگ شدن، منبسط کردن، تشدید کردن معانی دیگر : بزرگتر کردن، برافزودن، نیرو دادن، توسعه یافتن، به تفصیل شرح دادن، بسط دادن، (نادر) غلو کردن، مبالغه کردن، (الکترونیک) افزودن نیرو، (با بلندگو صدا را) بلند کردن، دامنه را زی

amplify

<hr> معنی : فراوانی، کمال، انباشتگی، درشتی، فراخی، دامنه، نوسان، میدان نوسان، بزرگی، میدان، استعداد، فاصلهء زیاد، فضا داری <hr> معانی دیگر : (برق و الکترونیک) دامنه ی نوسان، فاصله ی بین وسط و سرموج، گسترش، وفور، فزونی، پری، وسعت نظر، گسترش فکری، (نجوم) زاویه ای که ستاره هنگام طلوع و غروب خود با سطح افق می سازد، مکمل سمت

معنی : فراوانی، کمال، انباشتگی، درشتی، فراخی، دامنه، نوسان، میدان نوسان، بزرگی، میدان، استعداد، فاصلهء زیاد، فضا داری معانی دیگر : (برق و الکترونیک) دامنه ی نوسان، فاصله ی بین وسط و سرموج، گسترش، وفور، فزونی، پری، وسعت نظر، گسترش فکری، (نجوم) زاویه ای که ستاره هنگام طلوع و غروب خود با سطح افق می ساز

amplitude

<hr> معنی : بطور بیش از حد، بطور فراوان <hr> معانی دیگر : به طور وافر، کاملا، فراوان، سخاوتمندانه

معنی : بطور بیش از حد، بطور فراوان معانی دیگر : به طور وافر، کاملا، فراوان، سخاوتمندانه

amply

<hr> معنی : امپول <hr> معانی دیگر : امپول

معنی : امپول معانی دیگر : امپول

ampoule

<hr> معنی : جدا کردن، بریدن، زدن، قطع اندام کردن <hr> معانی دیگر : (جراحی) قطع عضو کردن، وابریدن، از تن جدا کردن

معنی : جدا کردن، بریدن، زدن، قطع اندام کردن معانی دیگر : (جراحی) قطع عضو کردن، وابریدن، از تن جدا کردن

amputate

<hr> معنی : قطع عضوی از بدن <hr> معانی دیگر : قطع عضوی از بدن

معنی : قطع عضوی از بدن معانی دیگر : قطع عضوی از بدن

amputation

<hr> معنی : دیوانگی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: amok، amok : یک نوع جنون دراثر مر­ مالاریا که منجر به خودکشی میشود

معنی : دیوانگی معانی دیگر : رجوع شود به: amok، amok : یک نوع جنون دراثر مر­ مالاریا که منجر به خودکشی میشود

amuck

<hr> معنی : حرز، طلسم، سنگ طلسم <hr> معانی دیگر : زیوری که برای دفع بلا یا چشم بد بر گردن می آویزند یا به انگشت می کنند و یا به بازو می بندند، تعویذ، دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود

معنی : حرز، طلسم، سنگ طلسم معانی دیگر : زیوری که برای دفع بلا یا چشم بد بر گردن می آویزند یا به انگشت می کنند و یا به بازو می بندند، تعویذ، دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود

amulet

<hr> معنی : جذب کردن، مات و متحیر کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن <hr> معانی دیگر : موجب تفریح شدن، خوشمزگی کردن، خنداندن، لودگی کردن، (مهجور) اغوا کردن، گمراه کردن

معنی : جذب کردن، مات و متحیر کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن معانی دیگر : موجب تفریح شدن، خوشمزگی کردن، خنداندن، لودگی کردن، (مهجور) اغوا کردن، گمراه کردن

amuse

<hr> معنی : خوشحال <hr> معانی دیگر : (verb transitive) سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن، جذب کردن، ماتو متحیر کردن

معنی : خوشحال معانی دیگر : (verb transitive) سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن، جذب کردن، ماتو متحیر کردن

amused

<hr> معنی : گمراهی، سرگرمی، تفریح، لذت، گیجی، پذیرایی، فریب خوردگی، نمایش <hr> معانی دیگر : سرگرمی، تفریح، گیجی، گمراهی، فریب خوردگی، پذیرایی، نمایش

معنی : گمراهی، سرگرمی، تفریح، لذت، گیجی، پذیرایی، فریب خوردگی، نمایش معانی دیگر : سرگرمی، تفریح، گیجی، گمراهی، فریب خوردگی، پذیرایی، نمایش

amusement

<hr> پارک تفریحی، فانفار

amusement park

<hr> معنی : تفننی <hr> معانی دیگر : سرگرم کننده، مفرح، تفریح آور، خنده آور، مسرت بخش، فرحبش، تفریح دهنده

معنی : تفننی معانی دیگر : سرگرم کننده، مفرح، تفریح آور، خنده آور، مسرت بخش، فرحبش، تفریح دهنده

amusing

<hr> معنی : هیدرات سلولز ژلاتینی، نشاستهای <hr> معانی دیگر : خوراک یا ماده ی نشاسته دار، نشاسته ای غذا

معنی : هیدرات سلولز ژلاتینی، نشاستهای معانی دیگر : خوراک یا ماده ی نشاسته دار، نشاسته ای غذا

amyloid

<hr> معنی : اطلاعات سودمند، از هر کدام بمقدار مساوی <hr> معانی دیگر : مخفف: انجمن پرستاران امریکا، پیشوند:، فراز، به سوی بالا [anadromous]، عقب، معکوس [anagram]، دوباره [anabaptist]، سرتاسر، کاملا [analysis]، (در نسخه ی پزشکی) از هر یک (از اجزای مذکور)، مجموعه ای از روایات و خاطرات (به ویژه توسط یا درباره ی شخص واحد)، adv : درنسخه نویسی از هر کدام بمقدار مساوی، n : مجموعه یا گلچینی از گفته ها واقوال یک شخص، منتخبات، اطلاعات سودمند <hr> ana _ پسوند (اسم ساز): نوشتجات، روایات، دانستنی ها [americana]

معنی : اطلاعات سودمند، از هر کدام بمقدار مساوی معانی دیگر : مخفف: انجمن پرستاران امریکا، پیشوند:، فراز، به سوی بالا [anadromous]، عقب، معکوس [anagram]، دوباره [anabaptist]، سرتاسر، کاملا [analysis]، (در نسخه ی پزشکی) از هر یک (از اجزای مذکور)، مجموعه ای از روایات و خاطرات (به ویژه توسط یا درباره ی ش

<hr> معنی : فرقهای از پروتستان ها

معنی : فرقهای از پروتستان ها

anabaptism

<hr> معنی : زنده سازی، تجدید <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) باز زیستی، تعلیق حیات، فرازیستایی

معنی : زنده سازی، تجدید معانی دیگر : (زیست شناسی) باز زیستی، تعلیق حیات، فرازیستایی

anabiosis

<hr> معنی : نابهنگامی، بی موردی <hr> معانی دیگر : (تاریخ نویسی و ذکر تاریخ رویدادها) دادن تاریخ عوضی، انتساب رویداد به زمانی قبل از زمان واقعی، نابهنجاری تاریخی، نابهنگام، غیرتاریخی، درتاری&nbsp; نویسی اشتباه در ترتیب حقیقی وقایع و ظهور اشخاص

معنی : نابهنگامی، بی موردی معانی دیگر : (تاریخ نویسی و ذکر تاریخ رویدادها) دادن تاریخ عوضی، انتساب رویداد به زمانی قبل از زمان واقعی، نابهنجاری تاریخی، نابهنگام، غیرتاریخی، درتاری نویسی اشتباه در ترتیب حقیقی وقایع و ظهور اشخاص

anachronism

<hr> معنی : بیمورد، نا بهنگام <hr> معانی دیگر : anachronous anachronic : نابهنگام، بیمورد ازنظر تاری&nbsp; وقوع

معنی : بیمورد، نا بهنگام معانی دیگر : anachronous anachronic : نابهنگام، بیمورد ازنظر تاری وقوع

anachronistic

<hr> معنی : بیمورد، نا بهنگام <hr> معانی دیگر : anachronic anachronistic : نابهنگام، بیمورد ازنظر تاری&nbsp; وقوع

معنی : بیمورد، نا بهنگام معانی دیگر : anachronic anachronistic : نابهنگام، بیمورد ازنظر تاری وقوع

anachronous

<hr> معنی : یکنوع مار بزرگ سیلانی، نوعی مار یاافعی امریکای جنوبی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) آناکاندا (نوعی مار بوآ به نام لاتین eunectes murinus - بومی امریکای جنوبی)

معنی : یکنوع مار بزرگ سیلانی، نوعی مار یاافعی امریکای جنوبی معانی دیگر : (جانورشناسی) آناکاندا (نوعی مار بوآ به نام لاتین eunectes murinus - بومی امریکای جنوبی)

anaconda

<hr> معنی : شعر بزمی، وابسته به اناکریان شاعر یونانی <hr> معانی دیگر : (گاهی با a کوچک) همانند شعر آناکرون (شاعر باستانی یونان)، شعر در تعریف بزم و عشق

معنی : شعر بزمی، وابسته به اناکریان شاعر یونانی معانی دیگر : (گاهی با a کوچک) همانند شعر آناکرون (شاعر باستانی یونان)، شعر در تعریف بزم و عشق

anacreontic

<hr> معنی : تاج گل، گردن بند، حلقه گل، سربند، گیس بند، طوق <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) تاج گل

معنی : تاج گل، گردن بند، حلقه گل، سربند، گیس بند، طوق معانی دیگر : (شعر قدیم) تاج گل

anadem

<hr> معنی : کم خونی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: anemia

معنی : کم خونی معانی دیگر : رجوع شود به: anemia

anaemia

<hr> معنی : موجود غیر هوازی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) ناهوازی، بی هوازی

معنی : موجود غیر هوازی معانی دیگر : (زیست شناسی) ناهوازی، بی هوازی

anaerobe

<hr> معنی : ناهوازی، زنده و فعال بدون هوا و اکسیژن <hr> معانی دیگر : وابسته به ناهوازیان

معنی : ناهوازی، زنده و فعال بدون هوا و اکسیژن معانی دیگر : وابسته به ناهوازیان

anaerobic

<hr> معنی : داروی بیهوشی، حسگیر، هوش بری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: anesthesia، بیهوشی، بی حسی

معنی : داروی بیهوشی، حسگیر، هوش بری معانی دیگر : رجوع شود به: anesthesia، بیهوشی، بی حسی

anaesthesia

<hr> معنی : ویژهگر هوش بری

anaesthesiologist

<hr> معنی : علم بی هوشی، مبحی بی وشی، هوش برشناسی

معنی : علم بی هوشی، مبحی بی وشی، هوش برشناسی

anaesthesiology

<hr> معنی : حسگیر، داروی بی هوشی، بیهوشانه، بی هوش کننده <hr> معانی دیگر : بیهوشی، بی حسی

معنی : حسگیر، داروی بی هوشی، بیهوشانه، بی هوش کننده معانی دیگر : بیهوشی، بی حسی

anaesthetic

<hr> معنی : بی هوش کردن

anaesthetise

<hr> معنی : ویژهگر هوش بری، پزشک متخصص بیهوشی و بی حسی

معنی : ویژهگر هوش بری، پزشک متخصص بیهوشی و بی حسی

anaesthetist

<hr> معنی : بی هوش کردن <hr> معانی دیگر : بیهوش یابیحس کردن

معنی : بی هوش کردن معانی دیگر : بیهوش یابیحس کردن

anaesthetize

<hr> معنی : مقلوب، قلب، تحریف <hr> معانی دیگر : (واژه یا عبارتی که از جابجا کردن واژه یا عبارتی دیگر درست شود مثلا now می شود won و dread می شود adder) وارو واژه، بدیع مقلوب، تشکیل لغت یا جمله ای ازدرهم ریختن کلمات یا لغات جمله ء دیگر

معنی : مقلوب، قلب، تحریف معانی دیگر : (واژه یا عبارتی که از جابجا کردن واژه یا عبارتی دیگر درست شود مثلا now می شود won و dread می شود adder) وارو واژه، بدیع مقلوب، تشکیل لغت یا جمله ای ازدرهم ریختن کلمات یا لغات جمله ء دیگر

anagram

<hr> معنی : وابسته به قلب و تحریف <hr> معانی دیگر : وابسته به قلب و تحریف

معنی : وابسته به قلب و تحریف معانی دیگر : وابسته به قلب و تحریف

anagrammatic

<hr> معنی : قطعات ادبی، گلچین ادبی، جنگ <hr> معانی دیگر : مجموعه ی قطعات گلچین شده ی ادبی، منتخبات، گزیده های ادبی (analecta هم می نویسند)

معنی : قطعات ادبی، گلچین ادبی، جنگ معانی دیگر : مجموعه ی قطعات گلچین شده ی ادبی، منتخبات، گزیده های ادبی (analecta هم می نویسند)

analects

<hr> معنی : نیروبخش روانی، محرک روحی <hr> معانی دیگر : (پزشکی)، داروی روان انگیز

معنی : نیروبخش روانی، محرک روحی معانی دیگر : (پزشکی)، داروی روان انگیز

analeptic

<hr> معنی : تخفیف درد، بی حسی نسبت بدرد <hr> معانی دیگر : (پزشکی - داروسازی) دردکشی، عدم احساس درد، بیدردی، طب بی حسی نسبت بدرد

معنی : تخفیف درد، بی حسی نسبت بدرد معانی دیگر : (پزشکی - داروسازی) دردکشی، عدم احساس درد، بیدردی، طب بی حسی نسبت بدرد

analgesia

<hr> معنی : داروی مسکن <hr> معانی دیگر : (پزشکی - داروسازی)، داروی دردکش، دردنشان

معنی : داروی مسکن معانی دیگر : (پزشکی - داروسازی)، داروی دردکش، دردنشان

analgesic

<hr> معنی : قیاسی، شباهت، شی قابل قیاس، لغت متشابه <hr> معانی دیگر : (وابسته به روش سنجشی که درآن یک عامل مثلا صدا یا حرارت بر حسب عامل دیگری مثلا ولتاژ برق سنجیده می شود - وابسته به تبدیل موج صدا یا برق به شیار روی صفحه ی گرامافون و غیره) قیاسی، تشابهی، آنالوگ، فراسنج، فراسنجگر، قیاسگر، همسان، وابسته به کامپیوتر فراسنجگر (قیاسی)، (در مورد صفحه ی ساعت و غیره) عقربه دار، غیررقمی، مانسته (در مقابل رقمی: digital)، مانند، نظیر، فلسفه لغت متشابه

معنی : قیاسی، شباهت، شی قابل قیاس، لغت متشابه معانی دیگر : (وابسته به روش سنجشی که درآن یک عامل مثلا صدا یا حرارت بر حسب عامل دیگری مثلا ولتاژ برق سنجیده می شود - وابسته به تبدیل موج صدا یا برق به شیار روی صفحه ی گرامافون و غیره) قیاسی، تشابهی، آنالوگ، فراسنج، فراسنجگر، قیاسگر، همسان، وابسته به کامپ

analog

<hr> معنی : قیاسی، قابل قیاس، دارای وجه تشابه <hr> معانی دیگر : فراسنجی، وابسته به فراسنجگری، تشابهی (analogic هم می گویند)

معنی : قیاسی، قابل قیاس، دارای وجه تشابه معانی دیگر : فراسنجی، وابسته به فراسنجگری، تشابهی (analogic هم می گویند)

analogical

<hr> معنی : قیاس و استدلال کننده <hr> معانی دیگر : قیاسگر، فراسنجگر، اهل قیاس و استدلال

معنی : قیاس و استدلال کننده معانی دیگر : قیاسگر، فراسنجگر، اهل قیاس و استدلال

analogist

<hr> معنی : قیاس کردن، تشبیه کردن <hr> معانی دیگر : از راه فراسنجی (قیاس) استدلال وبیان کردن، فراسنج کردن، همسنجیدن

معنی : قیاس کردن، تشبیه کردن معانی دیگر : از راه فراسنجی (قیاس) استدلال وبیان کردن، فراسنج کردن، همسنجیدن

analogize

<hr> معنی : مشابه، شبیه، مانند، متشابه، قابل قیاس، قابل مقایسه، نظیر <hr> معانی دیگر : قیاس پذیر، فراسنج پذیر، همسنج پذیر، متناظر، همسان

معنی : مشابه، شبیه، مانند، متشابه، قابل قیاس، قابل مقایسه، نظیر معانی دیگر : قیاس پذیر، فراسنج پذیر، همسنج پذیر، متناظر، همسان

analogous

<hr> معنی : شباهت، شی قابل قیاس، لغت متشابه، نظیر <hr> معانی دیگر : عضو یا چیز قیاس پذیر، فراسنج پذیر، مانند، فلسفه لغت متشابه

معنی : شباهت، شی قابل قیاس، لغت متشابه، نظیر معانی دیگر : عضو یا چیز قیاس پذیر، فراسنج پذیر، مانند، فلسفه لغت متشابه

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد