<hr> معنی : استبدادی <hr> معانی دیگر : مطلق، مستقل

معنی : استبدادی معانی دیگر : مطلق، مستقل

autocratic

<hr> معنی : شخص خود اموخته، کسیکه پیش خود میاموزد <hr> معانی دیگر : خود آموخته

معنی : شخص خود اموخته، کسیکه پیش خود میاموزد معانی دیگر : خود آموخته

autodidact

<hr> معنی : مربوط به لقاح با خود <hr> معانی دیگر : مربوط به لقاح با خود مثل بعضی از کرمها

معنی : مربوط به لقاح با خود معانی دیگر : مربوط به لقاح با خود مثل بعضی از کرمها

autoerotic

<hr> معنی : لقاح با خود، احتلام، تحریک خود <hr> معانی دیگر : لقاح با خود، تحریک خود، احتلام

معنی : لقاح با خود، احتلام، تحریک خود معانی دیگر : لقاح با خود، تحریک خود، احتلام

autoeroticism

<hr> معنی : لقاح با خود، احتلام، تحریک خود <hr> معانی دیگر : (روان شناسی)، احساس لذت جنسی (مثلا با مکیدن انگشت یا لیسیدن خود)، احساس لذت جنسی به طور خودبه خود و بدون انگیزه ی خارجی، شیطونی شدن

معنی : لقاح با خود، احتلام، تحریک خود معانی دیگر : (روان شناسی)، احساس لذت جنسی (مثلا با مکیدن انگشت یا لیسیدن خود)، احساس لذت جنسی به طور خودبه خود و بدون انگیزه ی خارجی، شیطونی شدن

autoerotism

<hr> معنی : خودگانی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) خودباروری، لقاح و باروری بوسیله گرده خود گل

معنی : خودگانی معانی دیگر : (گیاه شناسی) خودباروری، لقاح و باروری بوسیله گرده خود گل

autogamy

<hr> معنی : تولید شده بطور خودبخود <hr> معانی دیگر : تولید شده بطور خودبخود

معنی : تولید شده بطور خودبخود معانی دیگر : تولید شده بطور خودبخود

autogenic

<hr> معنی : تولید شده بطور خودبخود <hr> معانی دیگر : خودزاد، خودزاینده

معنی : تولید شده بطور خودبخود معانی دیگر : خودزاد، خودزاینده

autogenous

<hr> معنی : دستخط خود، خط یا امضای خود شخص، دستخط نوشتن، توشیح کردن، از روی دستخطی رونویسی کردن <hr> معانی دیگر : امضا کردن، توشیح، با دست خود نوشتن، دستخط خود مصنف، از روی دستخطی رونویسی کردن مثل عکس

معنی : دستخط خود، خط یا امضای خود شخص، دستخط نوشتن، توشیح کردن، از روی دستخطی رونویسی کردن معانی دیگر : امضا کردن، توشیح، با دست خود نوشتن، دستخط خود مصنف، از روی دستخطی رونویسی کردن مثل عکس

autograph

<hr> معنی : مربوط به ثبات خودکار، نوشته شده با دست خود مصنف <hr> معانی دیگر : توشیحی، امضایی، وابسته به امضا

معنی : مربوط به ثبات خودکار، نوشته شده با دست خود مصنف معانی دیگر : توشیحی، امضایی، وابسته به امضا

autographic

<hr> معنی : باری نیم خودکار <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: semiautomatic

معنی : باری نیم خودکار معانی دیگر : رجوع شود به: semiautomatic

autoloading

<hr> معنی : هضم یا گوارش خود بخود <hr> معانی دیگر : (پزشکی - زیست شناسی) نابودی بافت ها توسط آنزیم های خود آنها (مثلا در اثر برخی بیماری ها و یا مرگ)، خودکافتی، اتولیز

معنی : هضم یا گوارش خود بخود معانی دیگر : (پزشکی - زیست شناسی) نابودی بافت ها توسط آنزیم های خود آنها (مثلا در اثر برخی بیماری ها و یا مرگ)، خودکافتی، اتولیز

autolysis

<hr> معنی : خود کار کردن، بطور خودکار عمل کردن، خودکار بودن، بصورت خود کار در اوردن <hr> معانی دیگر : اتوماتیک کردن، به کار بردن روش های خودکار، ماشینی کردن

معنی : خود کار کردن، بطور خودکار عمل کردن، خودکار بودن، بصورت خود کار در اوردن معانی دیگر : اتوماتیک کردن، به کار بردن روش های خودکار، ماشینی کردن

automate

<hr> معنی : خود کار، خودکار شده <hr> معانی دیگر : بصورت خودکار درآوردن، بطور خودکار عمل کردن، خودکار بودن خود کار کردن

معنی : خود کار، خودکار شده معانی دیگر : بصورت خودکار درآوردن، بطور خودکار عمل کردن، خودکار بودن خود کار کردن

automated

<hr> معنی : اتوماتیک، دستگاه خودکار، خود بخود، غیر ارادی، مربوط به ماشینهای خودکار، خود کار <hr> معانی دیگر : خودبه خود، عادی، از روی خو، ناخودآگاهانه، ناهشیارانه، (جنگ افزار) خودکار، (زیست شناسی - کالبد شناسی) ناارادی، غیرارادی (مانند حرکت روده ها)، (گیاه شناسی) جنبش های خودکار گیاهی، (اتومبیل) دنده اتوماتیک

معنی : اتوماتیک، دستگاه خودکار، خود بخود، غیر ارادی، مربوط به ماشینهای خودکار، خود کار معانی دیگر : خودبه خود، عادی، از روی خو، ناخودآگاهانه، ناهشیارانه، (جنگ افزار) خودکار، (زیست شناسی - کالبد شناسی) ناارادی، غیرارادی (مانند حرکت روده ها)، (گیاه شناسی) جنبش های خودکار گیاهی، (اتومبیل) دنده اتوماتیک

automatic

<hr> معنی : خود کار، دستگاه خودکار، خود بخود، غیر ارادی، مربوط به ماشینهای خودکار

معنی : خود کار، دستگاه خودکار، خود بخود، غیر ارادی، مربوط به ماشینهای خودکار

automatical

<hr> معنی : بطور خودکار، بصورت خودکار، خودبخود، بطور غیرارادی <hr> معانی دیگر : خودبخود، بطور خودکار، بطور غیرارادی

معنی : بطور خودکار، بصورت خودکار، خودبخود، بطور غیرارادی معانی دیگر : خودبخود، بطور خودکار، بطور غیرارادی

automatically

<hr> معنی : خودکاری، دستگاه تنظیم خودکار <hr> معانی دیگر : خودکارسازی، مجهز سازی به دستگاه های خودکار، اتوماتیک کردن، اتوماسیون، جایگزینی دستگاه های خودکار که کردارهای تکراری انسان را انجام می دهند (در امور غیر صنعتی)، کنترل و هدایت دستگاهی بطور خودکار

معنی : خودکاری، دستگاه تنظیم خودکار معانی دیگر : خودکارسازی، مجهز سازی به دستگاه های خودکار، اتوماتیک کردن، اتوماسیون، جایگزینی دستگاه های خودکار که کردارهای تکراری انسان را انجام می دهند (در امور غیر صنعتی)، کنترل و هدایت دستگاهی بطور خودکار

automation

<hr> معنی : حرکت خود بخود، حالت خودکاری، حرکت غیر ارادی، کار عادی و بدون فکر <hr> معانی دیگر : خودکاری، خودکار بودن، کردار غیر ارادی، عمل خودبه خود و از روی عادت، (فلسفه) اعتقاد به اینکه بدن انسان و حیوان ماشینی بیش نیست و تابع قوانین فیزیکی است، (فیزیولژی) عمل مستقل از انگیزه های خارجی (مثل خواب گردی)، عمل مستقل از اراده (مثل ضربان قلب)، خودانگیزگری، بطور خودکار

معنی : حرکت خود بخود، حالت خودکاری، حرکت غیر ارادی، کار عادی و بدون فکر معانی دیگر : خودکاری، خودکار بودن، کردار غیر ارادی، عمل خودبه خود و از روی عادت، (فلسفه) اعتقاد به اینکه بدن انسان و حیوان ماشینی بیش نیست و تابع قوانین فیزیکی است، (فیزیولژی) عمل مستقل از انگیزه های خارجی (مثل خواب گردی)، عمل م

automatism

<hr> معنی : خودکاری، حرکت غیر ارادی، حالت خودکار <hr> معانی دیگر : خودکاری، حرکت غیر ارادی، حالت خودکار

معنی : خودکاری، حرکت غیر ارادی، حالت خودکار معانی دیگر : خودکاری، حرکت غیر ارادی، حالت خودکار

automatization

<hr> معنی : خود کار کردن، کسی را بی اراده الت دست کردن <hr> معانی دیگر : مجهز به دستگاه های خودکار کردن

معنی : خود کار کردن، کسی را بی اراده الت دست کردن معانی دیگر : مجهز به دستگاه های خودکار کردن

automatize

<hr> معنی : ماشین، ماشین خودکار، ادم مکانیکی، ادم بی اراده، الت دست <hr> معانی دیگر : (انسان یا حیوان) دارای رفتار ماشینی و یکنواخت، آدمک برقی یا مکانیکی، آدم واره، آدم ماشینی، (کامپیوتر) دستگاهی که به طور خودکار و بنابر برنامه ای که قبلا به آن داده شده کاری را انجام می دهد، ماشینی که کارهای انسان را میکند

معنی : ماشین، ماشین خودکار، ادم مکانیکی، ادم بی اراده، الت دست معانی دیگر : (انسان یا حیوان) دارای رفتار ماشینی و یکنواخت، آدمک برقی یا مکانیکی، آدم واره، آدم ماشینی، (کامپیوتر) دستگاهی که به طور خودکار و بنابر برنامه ای که قبلا به آن داده شده کاری را انجام می دهد، ماشینی که کارهای انسان را میکند

automaton

<hr> معنی : خود رو، اتومبیل، ماشین متحرک خودکار، ماشین خودرو <hr> معانی دیگر : ماشین سواری، خودرو (سواری نه باری)، اتومبیل راندن، اتومبیل سوار شدن

معنی : خود رو، اتومبیل، ماشین متحرک خودکار، ماشین خودرو معانی دیگر : ماشین سواری، خودرو (سواری نه باری)، اتومبیل راندن، اتومبیل سوار شدن

automobile

<hr> معنی : خود رو، مربوط به وسایل نقلیه خودرو <hr> معانی دیگر : وابسته به خودروهای موتوری (مثل اتومبیل و کامیون)، جنبنده با نیروی خود، خودپیشران

معنی : خود رو، مربوط به وسایل نقلیه خودرو معانی دیگر : وابسته به خودروهای موتوری (مثل اتومبیل و کامیون)، جنبنده با نیروی خود، خودپیشران

automotive

<hr> معنی : خودبخود، خود مختار، ارادی، منسوببه دستگاه عصبی خودکار <hr> معانی دیگر : خودبه خود، غیر ارادی، ناارادی، خودکار، وابسته به (یا تحت فرمان)دستگاه عصبی خودکار، مستقل، زیست شناسی ارادی، عمدی

معنی : خودبخود، خود مختار، ارادی، منسوببه دستگاه عصبی خودکار معانی دیگر : خودبه خود، غیر ارادی، ناارادی، خودکار، وابسته به (یا تحت فرمان)دستگاه عصبی خودکار، مستقل، زیست شناسی ارادی، عمدی

autonomic

<hr> معنی : مستقل، خود مختار، خودگردان، دارای حکومت مستقل، دارای زندگی مستقل، خودکاربطور غیر ارادی <hr> معانی دیگر : دارای دولت خود مختار (مستقل)، خودوند، دارای آزادی عمل بدون کنترل دیگران، وابسته به خودمختاری، زیست شناسی دارای زندگی مستقل، واحد کنترل داخلی

معنی : مستقل، خود مختار، خودگردان، دارای حکومت مستقل، دارای زندگی مستقل، خودکاربطور غیر ارادی معانی دیگر : دارای دولت خود مختار (مستقل)، خودوند، دارای آزادی عمل بدون کنترل دیگران، وابسته به خودمختاری، زیست شناسی دارای زندگی مستقل، واحد کنترل داخلی

autonomous

<hr> معنی : خودمختاری، استقلال داخلی، خودگرانی <hr> معانی دیگر : استقلال، خوداستواری، خودوندی، حاکمیت ملی مبنی براستقلال اقتصادی و سیاسی

معنی : خودمختاری، استقلال داخلی، خودگرانی معانی دیگر : استقلال، خوداستواری، خودوندی، حاکمیت ملی مبنی براستقلال اقتصادی و سیاسی

autonomy

<hr> معنی : کالبد شکافی، تشریح مرده <hr> معانی دیگر : (پزشکی) کالبد شکافی، تشریح جسد، کالبد گشایی، اتوپسی، کالبد شکافی کردن، تشریح کردن، تشریح نسج مرده درمقابل biopsy

معنی : کالبد شکافی، تشریح مرده معانی دیگر : (پزشکی) کالبد شکافی، تشریح جسد، کالبد گشایی، اتوپسی، کالبد شکافی کردن، تشریح کردن، تشریح نسج مرده درمقابل biopsy

autopsy

<hr> معنی : رنگینتن غیر جنسی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) کروموزوم غیر جنسی، خودتن، اتوزوم

معنی : رنگینتن غیر جنسی معانی دیگر : (زیست شناسی) کروموزوم غیر جنسی، خودتن، اتوزوم

autosome

<hr> معنی : هنر بخاطر هنر، دارای عزم پنهانی، دارای قصد درونی <hr> معانی دیگر : به خاطر خود، بدون هدف بخصوص (مثل برخی کارهای خلاق)، خودآرمان، آنچه که توجیه آن در خودش باشد

معنی : هنر بخاطر هنر، دارای عزم پنهانی، دارای قصد درونی معانی دیگر : به خاطر خود، بدون هدف بخصوص (مثل برخی کارهای خلاق)، خودآرمان، آنچه که توجیه آن در خودش باشد

autotelic

<hr> معنی : متقاطع بطور خودبخود، وابسته به تقسیم خود بخود <hr> معانی دیگر : متقاطع بطور خودبخود، وابسته به تقسیم خودبخود

معنی : متقاطع بطور خودبخود، وابسته به تقسیم خود بخود معانی دیگر : متقاطع بطور خودبخود، وابسته به تقسیم خودبخود

autotomic

autotomous

<hr> معنی : تقسیم خودبخود، خودبری <hr> معانی دیگر : (مارمولک ها و ستاره ماهی ها و غیره) قطع عضو خود که در تله و غیره گیر افتاده یا مصدوم شده است (عضو قطع شده دوباره در می آید)، زیست شناسی تقسیم خودبخود، انفصال خودبخود دست یاپا یا عضو حیوان از بدن

معنی : تقسیم خودبخود، خودبری معانی دیگر : (مارمولک ها و ستاره ماهی ها و غیره) قطع عضو خود که در تله و غیره گیر افتاده یا مصدوم شده است (عضو قطع شده دوباره در می آید)، زیست شناسی تقسیم خودبخود، انفصال خودبخود دست یاپا یا عضو حیوان از بدن

autotomy

<hr> معنی : سوادعین، چاپ خودکار <hr> معانی دیگر : سوادعین، چاپ خودکار

معنی : سوادعین، چاپ خودکار معانی دیگر : سوادعین، چاپ خودکار

autotype

<hr> معنی : پاییز، خزان، برگ ریزان، دوران کمال، اخرین قسمت، سومین دورهزندگی، زردی، زمان رسیدن و نزول چیزی <hr> معانی دیگر : پاییزه، وابسته به پاییز، پاییزی (autumnal هم می گویند)، دوران رسیدگی و پیری، زوال

معنی : پاییز، خزان، برگ ریزان، دوران کمال، اخرین قسمت، سومین دورهزندگی، زردی، زمان رسیدن و نزول چیزی معانی دیگر : پاییزه، وابسته به پاییز، پاییزی (autumnal هم می گویند)، دوران رسیدگی و پیری، زوال

autumn

<hr> معنی : پاییزی <hr> معانی دیگر : پاییزی

معنی : پاییزی معانی دیگر : پاییزی

autumnal

<hr> معنی : افزایش، بسط، رشد توام با عدم تقسیم یاخته <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی - بزرگ شدن سلول قبل از تقسیم سلولی) رشد، وخشایی، زیست شناسی رشد توام با عدم تقسیم یاخته، تفصیل، تقویت، مبالغه

معنی : افزایش، بسط، رشد توام با عدم تقسیم یاخته معانی دیگر : (زیست شناسی - بزرگ شدن سلول قبل از تقسیم سلولی) رشد، وخشایی، زیست شناسی رشد توام با عدم تقسیم یاخته، تفصیل، تقویت، مبالغه

auxesis

auxiliaries

<hr> معنی : معین، عوضی، کمکی، امدادی، کمک دهنده <hr> معانی دیگر : (اشخاص و سازمان ها) کمک، بخش فرعی یا کمکی، یاور، شعبه، فرعی، ثانوی، یدکی، اضافی، ذخیره، زاپاس، دارای موتور اضافی (در پیش بینی مخاطرات و غیره)، (نیروی دریایی) ناوگان تدارکاتی (مثل تانکرها و آذوقه برها و غیره)، کشتی امدادی، (ارتش - جمع) نیروهای امدادی برون مرزی (که از طرف متحدان کشور در حال جنگ به آن کشور گسیل می شوند)، همرزمان برون مرزی

معنی : معین، عوضی، کمکی، امدادی، کمک دهنده معانی دیگر : (اشخاص و سازمان ها) کمک، بخش فرعی یا کمکی، یاور، شعبه، فرعی، ثانوی، یدکی، اضافی، ذخیره، زاپاس، دارای موتور اضافی (در پیش بینی مخاطرات و غیره)، (نیروی دریایی) ناوگان تدارکاتی (مثل تانکرها و آذوقه برها و غیره)، کشتی امدادی، (ارتش - جمع) نیروهای ا

auxiliary

<hr> معنی : خیابان فرعی

auxiliary road

<hr> معنی : فعل معین <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) فعل معین، فعل کمکی (در انگلیسی این افعال عبارتند از: will و shall و have و do و be و can و ought و might و would و may)

معنی : فعل معین معانی دیگر : (دستور زبان) فعل معین، فعل کمکی (در انگلیسی این افعال عبارتند از: will و shall و have و do و be و can و ought و might و would و may)

auxiliary verb

<hr> معنی : هورمون گیاهی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) اوکسین، وخشن

معنی : هورمون گیاهی معانی دیگر : (گیاه شناسی) اوکسین، وخشن

auxin

<hr> معنی : کمک، استفاده، سود، فایده، ارزش، دارای ارزش بودن، در دسترس واقع شدن، سودمند بودن، بدرد خوردن <hr> معانی دیگر : به درد خوردن، به کار خوردن، ارزیدن، به درد خوری، سودمندی، (مهجور) منفعت، درآمد، فایده بخشیدن

معنی : کمک، استفاده، سود، فایده، ارزش، دارای ارزش بودن، در دسترس واقع شدن، سودمند بودن، بدرد خوردن معانی دیگر : به درد خوردن، به کار خوردن، ارزیدن، به درد خوری، سودمندی، (مهجور) منفعت، درآمد، فایده بخشیدن

avail

<hr> معنی : دسترسی، دسترس پذیری، فراهمی، قابلیت استفاده، چیز مفید و سودمند، شخص مفید <hr> معانی دیگر : دسترس، در دسترس (بودن)، حصول پذیری، وجود، آماده ی استفاده بودن، بودن

معنی : دسترسی، دسترس پذیری، فراهمی، قابلیت استفاده، چیز مفید و سودمند، شخص مفید معانی دیگر : دسترس، در دسترس (بودن)، حصول پذیری، وجود، آماده ی استفاده بودن، بودن

availability

<hr> معنی : قابل استفاده، در دسترس، سودمند، مفید، موجود، دسترس پذیر <hr> معانی دیگر : فراهم، قابل حصول، رسیدنی، کاربردپذیر، در اختیار، مهیا، حاضر، آماده، (مهجور) بدرد خور، حاجت برآور

معنی : قابل استفاده، در دسترس، سودمند، مفید، موجود، دسترس پذیر معانی دیگر : فراهم، قابل حصول، رسیدنی، کاربردپذیر، در اختیار، مهیا، حاضر، آماده، (مهجور) بدرد خور، حاجت برآور

available

<hr> معنی : بهمن، نزول ناگهانی و عظیم هر چیزی <hr> معانی دیگر : هر چیزی که ناگهان و به مقدار زیاد فرا رسد، سیل، آوار برف، بهمن وار فروریختن، بشکل بهمن فرودامدن

معنی : بهمن، نزول ناگهانی و عظیم هر چیزی معانی دیگر : هر چیزی که ناگهان و به مقدار زیاد فرا رسد، سیل، آوار برف، بهمن وار فروریختن، بشکل بهمن فرودامدن

avalanche

avant-garde

<hr> معنی : از، طمع، حرص، خست، زیادهجویی <hr> معانی دیگر : آز، آزمندی، طمعکاری، عشق به دارایی

معنی : از، طمع، حرص، خست، زیادهجویی معانی دیگر : آز، آزمندی، طمعکاری، عشق به دارایی

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد