<hr> معنی : خسیس، ازمند، حریص، طماع، زیادهجو <hr> معانی دیگر : آزمند، طمعکار، عاشق دارایی

معنی : خسیس، ازمند، حریص، طماع، زیادهجو معانی دیگر : آزمند، طمعکار، عاشق دارایی

avaricious

<hr> معنی : خشک دستی <hr> معانی دیگر : ازمندی، حرص، طماعی، خست

معنی : خشک دستی معانی دیگر : ازمندی، حرص، طماعی، خست

avariciousness

<hr> معنی : سلام <hr> معانی دیگر : درود!، سلام !، خداحافظ، مخفف: خیابان، بدرود، خدا نگهدار، بدرود، خداحافظ، سلام، خدا نگه دار

معنی : سلام معانی دیگر : درود!، سلام !، خداحافظ، مخفف: خیابان، بدرود، خدا نگهدار، بدرود، خداحافظ، سلام، خدا نگه دار

<hr> معنی : تلافی کردن، انتقام کشیدن، خونخواهی کردن، کینه جویی کردن، دادگیری کردن <hr> معانی دیگر : تقاص گرفتن، به سزا رساندن، کین خواهی کردن، توزیدن، کین خواستن، انتقام گرفتن، کینه جویی کردن از، انتقام کشیدن از

معنی : تلافی کردن، انتقام کشیدن، خونخواهی کردن، کینه جویی کردن، دادگیری کردن معانی دیگر : تقاص گرفتن، به سزا رساندن، کین خواهی کردن، توزیدن، کین خواستن، انتقام گرفتن، کینه جویی کردن از، انتقام کشیدن از

avenge

<hr> معنی : انتقام جو، کین خواه، خون خواه، داد گیر <hr> معانی دیگر : کین خواه، خونخواه، دادگیر، انتقام جو

معنی : انتقام جو، کین خواه، خون خواه، داد گیر معانی دیگر : کین خواه، خونخواه، دادگیر، انتقام جو

avenger

avenger for a bloodshed

<hr> معنی : علف مبارک از تیره گل سرخیان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) علف مبارک (از جنس geum و تیره ی گل سرخ rose)

معنی : علف مبارک از تیره گل سرخیان معانی دیگر : (گیاه شناسی) علف مبارک (از جنس geum و تیره ی گل سرخ rose)

avens

<hr> معنی : راه، خیابان، خیابان وسیع <hr> معانی دیگر : (انگلیس) جاده ای که از راه اصلی به منزل اعیانی کشیده شده، وسیله ی رسیدن به چیزی، خیابان پهن (عریض تراز street)، راه یا گذرگاه که دو طرفش درخت باشد، کوچه باه، راه مفر

معنی : راه، خیابان، خیابان وسیع معانی دیگر : (انگلیس) جاده ای که از راه اصلی به منزل اعیانی کشیده شده، وسیله ی رسیدن به چیزی، خیابان پهن (عریض تراز street)، راه یا گذرگاه که دو طرفش درخت باشد، کوچه باه، راه مفر

avenue

<hr> معنی : تصدیق کردن، اثبات کردن، بطور قطع اظهار داشتن، از روی یقین گفتن، بحق دانستن <hr> معانی دیگر : تاکید کردن، قویا اظهار کردن، به طور یقین گفتن، به طور حق به جانب گفتن

معنی : تصدیق کردن، اثبات کردن، بطور قطع اظهار داشتن، از روی یقین گفتن، بحق دانستن معانی دیگر : تاکید کردن، قویا اظهار کردن، به طور یقین گفتن، به طور حق به جانب گفتن

aver

<hr> معنی : میانگین، درجه عادی، متوسط، حد وسط، میانی، حد وسط پیدا کردن، میانه قرار دادن، میانگین گرفتن، بالغ شدن <hr> معانی دیگر : معدل، (ریاضی) میان گاه، میانه، عادی، معدل گرفتن، حد وسط تعیین کردن، متوسط (چیزی را) تعیین کردن، سرشکن کردن، به طور متساوی تقسیم کردن، (از ریشه ی عربی)، (بازی بیس بال) میانگین چوگان زنی، (قوانین دریانوردی) خسارت به کشتی یا کالای آن، تسهیم منصفانه ی خسارت و ضرر بین شرکا، مخارج و هزینه های پرداختی توسط ناخدا، حد وسط چیزیرا پیدا کردن، رویهمرفته

معنی : میانگین، درجه عادی، متوسط، حد وسط، میانی، حد وسط پیدا کردن، میانه قرار دادن، میانگین گرفتن، بالغ شدن معانی دیگر : معدل، (ریاضی) میان گاه، میانه، عادی، معدل گرفتن، حد وسط تعیین کردن، متوسط (چیزی را) تعیین کردن، سرشکن کردن، به طور متساوی تقسیم کردن، (از ریشه ی عربی)، (بازی بیس بال) میانگین چوگا

average

<hr> معنی : ادعا، اظهار قطعی یا مثبت، اظهار محض، بیان <hr> معانی دیگر : اظهار مح­

معنی : ادعا، اظهار قطعی یا مثبت، اظهار محض، بیان معانی دیگر : اظهار مح­

averment

<hr> معنی : مناطق جهنمی، جهنم <hr> معانی دیگر : دریاچه ی اورنوس (در دهانه ی آتشفشان خاموشی در نزدیکی شهر ناپل درایتالیا - معتقد بودند که مدخل دوزخ یا hades در کنار این دریاچه قرار دارد)

معنی : مناطق جهنمی، جهنم معانی دیگر : دریاچه ی اورنوس (در دهانه ی آتشفشان خاموشی در نزدیکی شهر ناپل درایتالیا - معتقد بودند که مدخل دوزخ یا hades در کنار این دریاچه قرار دارد)

avernus

<hr> معنی : متنفر، مخالف، بیزار، برخلاف میل <hr> معانی دیگر : نامتمایل، بی میل

معنی : متنفر، مخالف، بیزار، برخلاف میل معانی دیگر : نامتمایل، بی میل

averse

<hr> معنی : بیزاری، نفرت، نا سازگاری <hr> معانی دیگر : تنفر، زدگی، مایه ی تنفر، چیز بیزار کننده، مخالفت، مغایرت

معنی : بیزاری، نفرت، نا سازگاری معانی دیگر : تنفر، زدگی، مایه ی تنفر، چیز بیزار کننده، مخالفت، مغایرت

aversion

<hr> معنی : بیگانه کردن، منحرف کردن، گردانیدن، گذراندن، دفع کردن، بیزار کردن، بر گرداندن <hr> معانی دیگر : دگرسوی کردن، جلوگیری کردن (از وقوع چیزی)، پیشگیری کردن

معنی : بیگانه کردن، منحرف کردن، گردانیدن، گذراندن، دفع کردن، بیزار کردن، بر گرداندن معانی دیگر : دگرسوی کردن، جلوگیری کردن (از وقوع چیزی)، پیشگیری کردن

avert

averting

<hr> معنی : اوستا، کتاب زرتشت <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) اوستا (کتاب آسمانی زرتشتیان)

معنی : اوستا، کتاب زرتشت معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) اوستا (کتاب آسمانی زرتشتیان)

avesta

<hr> معنی : مرغی، وابسته به مرغان <hr> معانی دیگر : وابسته به پرندگان، پرنده، ماکی

معنی : مرغی، وابسته به مرغان معانی دیگر : وابسته به پرندگان، پرنده، ماکی

avian

<hr> معنی : لانه مرغ، مرغدانی، محل پرندگان <hr> معانی دیگر : قفس بزرگ یا ساختمان برای نگهداری پرنده، تالار پرندگان، پرنده گاه، پرنده خانه، کبوترخانه، لانه مره

معنی : لانه مرغ، مرغدانی، محل پرندگان معانی دیگر : قفس بزرگ یا ساختمان برای نگهداری پرنده، تالار پرندگان، پرنده گاه، پرنده خانه، کبوترخانه، لانه مره

aviary

<hr> معنی : پرواز کردن، هواپیمایی کردن <hr> معانی دیگر : هواپیمایی کردن، پرواز کردن

معنی : پرواز کردن، هواپیمایی کردن معانی دیگر : هواپیمایی کردن، پرواز کردن

aviate

<hr> معنی : هوانوردی، هواپیمایی <hr> معانی دیگر : دانش و هنر خلبانی، خلبانی، (ساختن و به کاربری وسایل ترابری سنگین تر از هوا مانند هواپیما و هواناو و سفینه و غیره) هوانوردی، هوابردی

معنی : هوانوردی، هواپیمایی معانی دیگر : دانش و هنر خلبانی، خلبانی، (ساختن و به کاربری وسایل ترابری سنگین تر از هوا مانند هواپیما و هواناو و سفینه و غیره) هوانوردی، هوابردی

aviation

<hr> معنی : هوانورد <hr> معانی دیگر : خلبان، پروازگر

معنی : هوانورد معانی دیگر : خلبان، پروازگر

aviator

aviatrix

<hr> معنی : مشتاق، ارزومند، متمایل، ازمند، حریص، پولکی <hr> معانی دیگر : آزمند، بسیار مشتاق، بسیار علاقمند، پر میل و حرارت

معنی : مشتاق، ارزومند، متمایل، ازمند، حریص، پولکی معانی دیگر : آزمند، بسیار مشتاق، بسیار علاقمند، پر میل و حرارت

avid

<hr> معنی : از، اشتیاق، طمع، حرص، پر خوری، ازمندی <hr> معانی دیگر : اشتیاق، از، حرص، ازمندی، پرخوری، طمع

معنی : از، اشتیاق، طمع، حرص، پر خوری، ازمندی معانی دیگر : اشتیاق، از، حرص، ازمندی، پرخوری، طمع

avidity

<hr> معنی : کلیه مرغان یک سرزمین، پرندگان یک ناحیه <hr> معانی دیگر : پرندگان ناحیه یا دوره ی خاصی، پرنده زیا

معنی : کلیه مرغان یک سرزمین، پرندگان یک ناحیه معانی دیگر : پرندگان ناحیه یا دوره ی خاصی، پرنده زیا

avifauna

<hr> معنی : غیر بیماریزا، بدون شدت <hr> معانی دیگر : (پزشکی - در مورد بیماری) غیر شدید، ناواگیر

معنی : غیر بیماریزا، بدون شدت معانی دیگر : (پزشکی - در مورد بیماری) غیر شدید، ناواگیر

avirulent

<hr> معنی : کمبود ویتامینها در بدن <hr> معانی دیگر : (پزشکی) هر بیماری ناشی از کمبود ویتامین، کم ویتامینی، طب کمبود ویتامینها در بدن

معنی : کمبود ویتامینها در بدن معانی دیگر : (پزشکی) هر بیماری ناشی از کمبود ویتامین، کم ویتامینی، طب کمبود ویتامینها در بدن

avitaminosis

<hr> معنی : اوکادو، آواکادو <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت آوکادو (persea americana از خانواده ی laurel)، میوه ی این درخت: آوکادو، نوعی میوه شبیه انبه یا گلابی بزرگ

معنی : اوکادو، آواکادو معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت آوکادو (persea americana از خانواده ی laurel)، میوه ی این درخت: آوکادو، نوعی میوه شبیه انبه یا گلابی بزرگ

avocado

<hr> معنی : کار، سرگرمی، کار فرعی، مشغولیت، کار جزیی، حرفه، کسب <hr> معانی دیگر : (کار یا مشغولیاتی که علاوه بر کار اصلی و اغلب به منظور خوشایند انجام می شود) سرگرمی، کارتفریحی (با vocation مقایسه شود)، (نادر) کار اصلی، شغل

معنی : کار، سرگرمی، کار فرعی، مشغولیت، کار جزیی، حرفه، کسب معانی دیگر : (کار یا مشغولیاتی که علاوه بر کار اصلی و اغلب به منظور خوشایند انجام می شود) سرگرمی، کارتفریحی (با vocation مقایسه شود)، (نادر) کار اصلی، شغل

avocation

<hr> معنی : نوعی مرغ دراز پا <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) آوست (recurvirostra از تیره ی recurvirostridae)، نوعی مره دراز پا مثل مره ماهیخوار

معنی : نوعی مرغ دراز پا معانی دیگر : (جانورشناسی) آوست (recurvirostra از تیره ی recurvirostridae)، نوعی مره دراز پا مثل مره ماهیخوار

avocet

<hr> معنی : اجتناب کردن، دوری کردن از، طفره رفتن، طفره رفتن از، حذر کردن از، احتراز کردن، الغاء کردن، عدول کردن <hr> معانی دیگر : دوری کردن، پرهیز کردن، خودداری کردن، جلوگیری کردن، (حقوق) ملغی کردن، موقوف کردن، از اعتبار ساقط کردن، (مهجور) تهی کردن، خالی کردن، (مهجور) ترک کردن، عزیمت کردن، رفتن

معنی : اجتناب کردن، دوری کردن از، طفره رفتن، طفره رفتن از، حذر کردن از، احتراز کردن، الغاء کردن، عدول کردن معانی دیگر : دوری کردن، پرهیز کردن، خودداری کردن، جلوگیری کردن، (حقوق) ملغی کردن، موقوف کردن، از اعتبار ساقط کردن، (مهجور) تهی کردن، خالی کردن، (مهجور) ترک کردن، عزیمت کردن، رفتن

avoid

<hr> معنی : اجتناب پذیر <hr> معانی دیگر : پرهیزکردنی

معنی : اجتناب پذیر معانی دیگر : پرهیزکردنی

avoidable

<hr> معنی : کناره گیری، اجتناب، احتراز، طفره، طفره روی <hr> معانی دیگر : دوری، پرهیز، خودداری، جلوگیری

معنی : کناره گیری، اجتناب، احتراز، طفره، طفره روی معانی دیگر : دوری، پرهیز، خودداری، جلوگیری

avoidance

<hr> معنی : مقیاس وزن اجناس سنگین، وزن، سنگینی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: avoirdupois weight، اشیاء و اجناسی که با توزین فروخته میشوند

معنی : مقیاس وزن اجناس سنگین، وزن، سنگینی معانی دیگر : رجوع شود به: avoirdupois weight، اشیاء و اجناسی که با توزین فروخته میشوند

avoirdupois

<hr> معنی : اقرار کردن، اطمینان دادن، تصدیق و تایید کردن، اشکارا گفتن، تضمین کردن، تثبیت کردن <hr> معانی دیگر : ضامن شدن، ضمانت دادن، تعهد کردن، اذعان کردن، تصدیق کردن، تاکید کردن، قویا اظهار کردن، با قطعیت گفتن، مستقر ساختن، مقرر داشتن

معنی : اقرار کردن، اطمینان دادن، تصدیق و تایید کردن، اشکارا گفتن، تضمین کردن، تثبیت کردن معانی دیگر : ضامن شدن، ضمانت دادن، تعهد کردن، اذعان کردن، تصدیق کردن، تاکید کردن، قویا اظهار کردن، با قطعیت گفتن، مستقر ساختن، مقرر داشتن

avouch

<hr> معنی : تصدیق، اقرار، اظهار <hr> معانی دیگر : اقرار، تصدیق، اظهار

معنی : تصدیق، اقرار، اظهار معانی دیگر : اقرار، تصدیق، اظهار

avouchment

<hr> معنی : وقف کردن، نذر کردن، قسم خوردن <hr> معانی دیگر : ادعا کردن، اعلام کردن، اذعان کردن، رک و راست گفتن، نذر، پیمان، عهد، قول، شرط، تعیین، عزم، تصمیم

معنی : وقف کردن، نذر کردن، قسم خوردن معانی دیگر : ادعا کردن، اعلام کردن، اذعان کردن، رک و راست گفتن، نذر، پیمان، عهد، قول، شرط، تعیین، عزم، تصمیم

avow

<hr> معنی : اعتراف، اظهار و اقرار علنی، اظهار اشکار <hr> معانی دیگر : ادعا، اعلام، اذعان، رک گویی

معنی : اعتراف، اظهار و اقرار علنی، اظهار اشکار معانی دیگر : ادعا، اعلام، اذعان، رک گویی

avowal

<hr> معنی : پذیرفته، اعتراف شده <hr> معانی دیگر : اذعان شده، ادعا شده، مورد ادعا

معنی : پذیرفته، اعتراف شده معانی دیگر : اذعان شده، ادعا شده، مورد ادعا

avowed

<hr> معنی : از جا کندن، کشیدن <hr> معانی دیگر : از جا کندن، کشیدن

معنی : از جا کندن، کشیدن معانی دیگر : از جا کندن، کشیدن

avulse

<hr> معنی : مانند دایی، مربوط بدایی <hr> معانی دیگر : (مثل دایی) مهربان و شاد و مسن، وابسته به عمو یا دایی، دایی وار، عمومانند، به شوخی طرف، مرتهن یاگروگیر

معنی : مانند دایی، مربوط بدایی معانی دیگر : (مثل دایی) مهربان و شاد و مسن، وابسته به عمو یا دایی، دایی وار، عمومانند، به شوخی طرف، مرتهن یاگروگیر

avuncular

<hr> معنی : منتظر شدن، در کمین نشستن، انتظار داشتن، منتظر بودن <hr> معانی دیگر : صبر کردن، انتظار کشیدن، چشم به راه بودن، ملازم کسی بودن، در کمین کسی نشستن

معنی : منتظر شدن، در کمین نشستن، انتظار داشتن، منتظر بودن معانی دیگر : صبر کردن، انتظار کشیدن، چشم به راه بودن، ملازم کسی بودن، در کمین کسی نشستن

await

<hr> معنی : بیدار، من تبه، بیدار شدن، بیدار ماندن، بیدار کردن <hr> معانی دیگر : انگیختن، (از خواب غفلت) بیدار کردن، (به کار و فعالیت) واداشتن، به یاد آوردن، آگاه کردن یا بودن، هشیار کردن یا شدن، واقف

معنی : بیدار، من تبه، بیدار شدن، بیدار ماندن، بیدار کردن معانی دیگر : انگیختن، (از خواب غفلت) بیدار کردن، (به کار و فعالیت) واداشتن، به یاد آوردن، آگاه کردن یا بودن، هشیار کردن یا شدن، واقف

awake

<hr> معنی : بیدار کردن، بیدار شدن <hr> معانی دیگر : بیدار کردن یا شدن، چشم از خواب گشودن، انگیختن، تهییج کردن، آگاه کردن یا شدن

معنی : بیدار کردن، بیدار شدن معانی دیگر : بیدار کردن یا شدن، چشم از خواب گشودن، انگیختن، تهییج کردن، آگاه کردن یا شدن

awaken

<hr> بیداری، هشیاری، آگاهی، برخیزش، بیدار کننده، هشیار کننده، جنبش، تکان دهنده

بیداری، هشیاری، آگاهی، برخیزش، بیدار کننده، هشیار کننده، جنبش، تکان دهنده

awakening

<hr> معنی : جایزه، رای، اجر، مژدگانی، انعام، اعطا کردن، سپردن، امانت گذاردن <hr> معانی دیگر : (در مورد کمک هزینه ی تحصیلی یا پاداش یا جوایز استحقاقی) اعطا، بخشش، اعطائیه، (معمولا در اثر امتحان یا کنکور یا مسابقه) اعطا کردن، بخشیدن، دادن، فتوی دادن، مقرر کردن، حکم (قاضی یا میانجی)، قرار، مقرر داشتن

معنی : جایزه، رای، اجر، مژدگانی، انعام، اعطا کردن، سپردن، امانت گذاردن معانی دیگر : (در مورد کمک هزینه ی تحصیلی یا پاداش یا جوایز استحقاقی) اعطا، بخشش، اعطائیه، (معمولا در اثر امتحان یا کنکور یا مسابقه) اعطا کردن، بخشیدن، دادن، فتوی دادن، مقرر کردن، حکم (قاضی یا میانجی)، قرار، مقرر داشتن

award

<hr> معنی : ملتفت، مطلع، باخبر، اگاه، بااطلاع، مسبوق <hr> معانی دیگر : آگاه، مواظب

معنی : ملتفت، مطلع، باخبر، اگاه، بااطلاع، مسبوق معانی دیگر : آگاه، مواظب

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد