<hr> معنی : پنجره بالای در، پنجره نیم گرد کوچک <hr> معانی دیگر : (معماری و نجاری) پنجره ی دم کفتری، پنجره ی بالای در، پنجره کوچک بالای دریاپنجره بزرگتر

معنی : پنجره بالای در، پنجره نیم گرد کوچک معانی دیگر : (معماری و نجاری) پنجره ی دم کفتری، پنجره ی بالای در، پنجره کوچک بالای دریاپنجره بزرگتر

fanlight

<hr> معنی : باد بزن، باد زننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا اسباب) باد زننده، بادزن، بادزن دار، وزنده، غربال یا اسبابی که اشغال و کاه را بوجاری میکند، قرقی یا باز کوچک

معنی : باد بزن، باد زننده معانی دیگر : (شخص یا اسباب) باد زننده، بادزن، بادزن دار، وزنده، غربال یا اسبابی که اشغال و کاه را بوجاری میکند، قرقی یا باز کوچک

fanner

<hr> (امریکا ـ خودمانی) کپل، بقچه بندی

(امریکا ـ خودمانی) کپل، بقچه بندی

fanny

<hr> معنی : دم چتری، کبوتر چتری <hr> معانی دیگر : (دم پرنده یا هرچیزی که مثل بادزن تاشو باشد) دم چتری، بخش بادزن مانند، (کشتی) پاشنه ی ناو، دم چتری، کبوترچتری، یکجورکلاه که ملوانان درهوای طوفانی میپوشن

معنی : دم چتری، کبوتر چتری معانی دیگر : (دم پرنده یا هرچیزی که مثل بادزن تاشو باشد) دم چتری، بخش بادزن مانند، (کشتی) پاشنه ی ناو، دم چتری، کبوترچتری، یکجورکلاه که ملوانان درهوای طوفانی میپوشن

fantail

<hr> معنی : اهنگ خیالی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) فانتزی، تفننی، قطعه ی موسیقی که بخشی از آن فی البداهه است، آمیزه ی چند آهنگ معروف، fantasie اهنگ خیالی

معنی : اهنگ خیالی معانی دیگر : (موسیقی) فانتزی، تفننی، قطعه ی موسیقی که بخشی از آن فی البداهه است، آمیزه ی چند آهنگ معروف، fantasie اهنگ خیالی

fantasia

<hr> معنی : خیال بافی کردن <hr> معانی دیگر : خیال پردازی کردن، به خواب و خیال فرورفتن، وهم پردازی کردن، هوس بافی کردن، هوسبافی کردن she fantasized about marrying the king of the fairies او دربارهی ازدواج با شاه پریان خیالبافی میکرد

معنی : خیال بافی کردن معانی دیگر : خیال پردازی کردن، به خواب و خیال فرورفتن، وهم پردازی کردن، هوس بافی کردن، هوسبافی کردن she fantasized about marrying the king of the fairies او دربارهی ازدواج با شاه پریان خیالبافی میکرد

fantasize

<hr> معنی : خیال باف، ادم دمدمی، ادم خیالی، نویسنده خیالپرست <hr> معانی دیگر : اهل خواب و خیال، آدم خیال پرور

معنی : خیال باف، ادم دمدمی، ادم خیالی، نویسنده خیالپرست معانی دیگر : اهل خواب و خیال، آدم خیال پرور

fantast

<hr> معنی : خیالی، خارق العاده <hr> معانی دیگر : تخیلی، در عالم خواب و خیال، پندارشی، غیرواقعی، تصوری، انگارشی، موهوم، واهی، عجیب و غریب، شگرف دیس، عجیب الخلقه، طرفه، شگفت، هوسبازانه، خل وضعانه، دیوانه گونه، غیرعادی، ناروال، غیرعملی، باور نکردنی، بنظر غیرممکن، (ظاهرا) نشدنی (fantastical هم می گویند)، (در مواقع شگفتی) عالی ! محشر! معرکه ! چه خوب !، (قدیمی) آدم عجیب و غریب (در رفتار یا لباس یا گفتار)

معنی : خیالی، خارق العاده معانی دیگر : تخیلی، در عالم خواب و خیال، پندارشی، غیرواقعی، تصوری، انگارشی، موهوم، واهی، عجیب و غریب، شگرف دیس، عجیب الخلقه، طرفه، شگفت، هوسبازانه، خل وضعانه، دیوانه گونه، غیرعادی، ناروال، غیرعملی، باور نکردنی، بنظر غیرممکن، (ظاهرا) نشدنی (fantastical هم می گویند)، (در مواق

fantastic

<hr> معنی : خیالی، خارق العاده <hr> معانی دیگر : خیالی، خارق العاده

معنی : خیالی، خارق العاده معانی دیگر : خیالی، خارق العاده

fantastical

<hr> معنی : تمایل، هوس، وهم، فانتزی، قوه مخیله، وسواس، نقشه خیالی <hr> معانی دیگر : تخیل (به ویژه اگر عجیب و غریب و هوس بافانه باشد)، نارام پنداری، نارام پنداشت، خواب و خیال، وهم و خیال، تصویر ذهنی عجیب و غریب، شبح، خواسته ی عجیب و غریب و زودگذر، ویر، (ادبیات) اثری که شخصیت ها و وقایع آن عجیب و غریب و بسیار غیرواقعی باشد و مثلا با اژدها و غول سروکار داشته باشد، (موسیقی) فانتزی، میل

معنی : تمایل، هوس، وهم، فانتزی، قوه مخیله، وسواس، نقشه خیالی معانی دیگر : تخیل (به ویژه اگر عجیب و غریب و هوس بافانه باشد)، نارام پنداری، نارام پنداشت، خواب و خیال، وهم و خیال، تصویر ذهنی عجیب و غریب، شبح، خواسته ی عجیب و غریب و زودگذر، ویر، (ادبیات) اثری که شخصیت ها و وقایع آن عجیب و غریب و بسیار غ

fantasy

<hr> معنی : عروسک خیمه شب بازی <hr> معانی دیگر : عروسک خیمه شب بازی

معنی : عروسک خیمه شب بازی معانی دیگر : عروسک خیمه شب بازی

fantoccini

<hr> معنی : خیال، شبح، روح، منظر، ظاهر فریبنده <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: phantom

معنی : خیال، شبح، روح، منظر، ظاهر فریبنده معانی دیگر : رجوع شود به: phantom

fantom

<hr> معنی : دور دست، بعید، خیلی، دور از، بسیار، بعلاوه، زیاد <hr> معانی دیگر : دور، نادسترس، اقصی، به فاصله ی زیاد، آن سو، آن طرف، جای دور، دوراز با off یا out یا away، بمراتب

معنی : دور دست، بعید، خیلی، دور از، بسیار، بعلاوه، زیاد معانی دیگر : دور، نادسترس، اقصی، به فاصله ی زیاد، آن سو، آن طرف، جای دور، دوراز با off یا out یا away، بمراتب

far-fetched

far-flung

far-out

far-reaching

far-sighted

<hr> معنی : فاراد، واحد گنجایش برق <hr> معانی دیگر : (واحد ظرفیت خازن) فاراد

معنی : فاراد، واحد گنجایش برق معانی دیگر : (واحد ظرفیت خازن) فاراد

farad

<hr> معنی : فاراده <hr> معانی دیگر : (برق) فاراده، مایکل فارادی (دانشمند انگلیسی)، فیزیک فاراده

معنی : فاراده معانی دیگر : (برق) فاراده، مایکل فارادی (دانشمند انگلیسی)، فیزیک فاراده

faraday

<hr> معنی : دور افتاده، پریشان، خیلی دور <hr> معانی دیگر : دور (از نظر زمان یا مکان یا درجه)، (نگاه و غیره) خواب آلود، حاکی از خواب و خیال، پرت، دور، پرت، پریشان، خواب الود

معنی : دور افتاده، پریشان، خیلی دور معانی دیگر : دور (از نظر زمان یا مکان یا درجه)، (نگاه و غیره) خواب آلود، حاکی از خواب و خیال، پرت، دور، پرت، پریشان، خواب الود

faraway

<hr> معنی : لودگی، مسخرگی، تقلید، نمایش خنده اور، کار بیهوده <hr> معانی دیگر : ادا و اطوار، ادا درآوردن، (در اصل) آنچه در داخل شکم مرغ و غیره می گذارند و می پزند، نمایش خنده آور (به ویژه دارای صحنه های اغراق آمیز و باور نکردنی)، شادمایش، کمدی روحوضی، شوخی عوامانه، دلقک بازی

معنی : لودگی، مسخرگی، تقلید، نمایش خنده اور، کار بیهوده معانی دیگر : ادا و اطوار، ادا درآوردن، (در اصل) آنچه در داخل شکم مرغ و غیره می گذارند و می پزند، نمایش خنده آور (به ویژه دارای صحنه های اغراق آمیز و باور نکردنی)، شادمایش، کمدی روحوضی، شوخی عوامانه، دلقک بازی

farce

<hr> معنی : لوده، بذله گو <hr> معانی دیگر : بازیگر کمدی روحوضی، نویسنده ی اینگونه نمایش، مسخره

معنی : لوده، بذله گو معانی دیگر : بازیگر کمدی روحوضی، نویسنده ی اینگونه نمایش، مسخره

farceur

<hr> معنی : مضحک، مسخره امیز، خنده اور <hr> معانی دیگر : وابسته به کمدی روحوضی، شادمایشی، پر ادا و اطوار، دلقک مانند

معنی : مضحک، مسخره امیز، خنده اور معانی دیگر : وابسته به کمدی روحوضی، شادمایشی، پر ادا و اطوار، دلقک مانند

farcical

<hr> معنی : سراجه، مشمشه <hr> معانی دیگر : (پزشکی) مشمشه، طب سراجه

معنی : سراجه، مشمشه معانی دیگر : (پزشکی) مشمشه، طب سراجه

farcy

<hr> معنی : بار، بسته، بقچه، کوله بار <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی ـ قدیمی)، بسته ی بار یا هیزم

معنی : بار، بسته، بقچه، کوله بار معانی دیگر : (از ریشه ی عربی ـ قدیمی)، بسته ی بار یا هیزم

fardel

<hr> معنی : خوراک، کرایه، مسافر، کرایه مسافر، مسافر کرایهای، گذران کردن، گذراندن <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) رفتن، سفر کردن، روی دادن، اتفاق افتادن، به سر کسی آمدن، انجام شدن یا دادن، صورت گرفتن، خوردن، خوراک به دست آوردن، تغذیه کردن، (تاکسی و اتوبوس و ترن و هواپیما و غیره) پول کرایه، پول بلیط، خوراک (روزانه)، قوت، روزی، (تاکسی و اتوبوس و غیره) مسافر، آورزگر

معنی : خوراک، کرایه، مسافر، کرایه مسافر، مسافر کرایهای، گذران کردن، گذراندن معانی دیگر : (شعر قدیم) رفتن، سفر کردن، روی دادن، اتفاق افتادن، به سر کسی آمدن، انجام شدن یا دادن، صورت گرفتن، خوردن، خوراک به دست آوردن، تغذیه کردن، (تاکسی و اتوبوس و ترن و هواپیما و غیره) پول کرایه، پول بلیط، خوراک (روزانه

fare

<hr> معنی : بدرود، وداع، خداحافظی، تودیع، تودیع کردن <hr> معانی دیگر : خدانگهدار، خداحافظ

معنی : بدرود، وداع، خداحافظی، تودیع، تودیع کردن معانی دیگر : خدانگهدار، خداحافظ

farewell

<hr> معنی : بعید، شبیه بعید <hr> معانی دیگر : غیر میسر، (هر چیز باور نکردنی یا غیرمعقول یا غیر معمول) بعید، نامیسر، باور نکردنی، غیرواقع، (قدیمی) آورده شده از راه دور، دور آورد، دورودراز، زورکی، ازدورامده

معنی : بعید، شبیه بعید معانی دیگر : غیر میسر، (هر چیز باور نکردنی یا غیرمعقول یا غیر معمول) بعید، نامیسر، باور نکردنی، غیرواقع، (قدیمی) آورده شده از راه دور، دور آورد، دورودراز، زورکی، ازدورامده

farfetched

<hr> معنی : ارد، ارد نرم، نشاسته <hr> معانی دیگر : حریره (خوراکی که از آرد گندم یا سیب زمینی یا ذرت یا غیره درست می شود)، آرد (به ویژه آرد سرند نشده)، ارددار

معنی : ارد، ارد نرم، نشاسته معانی دیگر : حریره (خوراکی که از آرد گندم یا سیب زمینی یا ذرت یا غیره درست می شود)، آرد (به ویژه آرد سرند نشده)، ارددار

farina

<hr> معنی : نشاستهای، ارددار، اردی <hr> معانی دیگر : دارای نشاسته، نشاسته دار

معنی : نشاستهای، ارددار، اردی معانی دیگر : دارای نشاسته، نشاسته دار

farinaceous

<hr> معنی : اردی، گردی، شبیه گرده گیاه <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی ـ پوشیده از گرده یا پرزهای آرد مانند) آردپوش، تولید کننده ی آرد، آردساز، آرد آور، دارای آرد و سبوس، آرد دار، آردی

معنی : اردی، گردی، شبیه گرده گیاه معانی دیگر : (زیست شناسی ـ پوشیده از گرده یا پرزهای آرد مانند) آردپوش، تولید کننده ی آرد، آردساز، آرد آور، دارای آرد و سبوس، آرد دار، آردی

farinose

<hr> معنی : فرم، زمین مزروعی، مزرعه، کشتزار، پرورشگاه حیوانات اهلی، کاشتن زراعت کردن در <hr> معانی دیگر : کشتگاه، کشتمان، زمین زیر کشت، زمین کشاورزی، پرورشگاه، ـ داری، پروردگاه، کشت کردن، کشاورزی کردن، زراعت کردن، دام پروری کردن، (در اصل) مالیات، کرایه ی زمین، مقاطعه (به ویژه واگذاری عمل گردآوری مالیات به شخص ثالث در مقابل دریافت وجه ثابت)، استیجار، (در قدیم) بخشی از کشور که حق گردآوری مالیات آن پیش فروش می شد، پیش فروش کردن (مالیات ها)، (عمل وصول مالیات ها یا درآمدها و غیره را) به مقاطعه دادن، (بیس بال) محل پرورش و آموزش بازیکنان جوان، تیم محلی که در آن ورزشکاران را برای تیم های عمده تربیت می کنند، پرهیختگاه ورزشی (farm club هم می گویند)، اجاره دادن به باout

معنی : فرم، زمین مزروعی، مزرعه، کشتزار، پرورشگاه حیوانات اهلی، کاشتن زراعت کردن در معانی دیگر : کشتگاه، کشتمان، زمین زیر کشت، زمین کشاورزی، پرورشگاه، ـ داری، پروردگاه، کشت کردن، کشاورزی کردن، زراعت کردن، دام پروری کردن، (در اصل) مالیات، کرایه ی زمین، مقاطعه (به ویژه واگذاری عمل گردآوری مالیات به شخص

farm

<hr> 1- (زمین یا گردآوری مالیات یا گردآوری درآمد یا انجام کاری را) کرایه دادن، واگذار کردن (در مقابل مبلغ معین) 2- (انجام کار یاتولید را) به مقاطعه دادن، به پیمانکار دادن، 3- (با کشت بیش از حد و غیره) زمین را از کشتوری انداختن، ناحاصلخیز کردن 4- (بیس بال) به پرهیختگاه ورزشی فرستادن، اجاره دادن زمین مزروعی

1- (زمین یا گردآوری مالیات یا گردآوری درآمد یا انجام کاری را) کرایه دادن، واگذار کردن (در مقابل مبلغ معین) 2- (انجام کار یاتولید را) به مقاطعه دادن، به پیمانکار دادن، 3- (با کشت بیش از حد و غیره) زمین را از کشتوری انداختن، ناحاصلخیز کردن 4- (بیس بال) به پرهیختگاه ورزشی فرستادن، اجاره دادن زمین مزروع

farm out

<hr> معنی : کشاورز، روستایی <hr> معانی دیگر : کشتگر، برزگر، زارع، فلاح، دهگان (دهقان)، کدیور، مقاطعه کار (به ویژه کسی که جمع آوری مالیات محل یا درآمد کسب و یا انجام کار سودآوری را در مقابل پرداخت وجه به عهده می گیرد)، پیمانکار، مستاجر، امتیازدار، عامل

معنی : کشاورز، روستایی معانی دیگر : کشتگر، برزگر، زارع، فلاح، دهگان (دهقان)، کدیور، مقاطعه کار (به ویژه کسی که جمع آوری مالیات محل یا درآمد کسب و یا انجام کار سودآوری را در مقابل پرداخت وجه به عهده می گیرد)، پیمانکار، مستاجر، امتیازدار، عامل

farmer

<hr> معنی : عمله، کارگر مزرعه، زارع <hr> معانی دیگر : کارگر مزرعه (که در مقابل مزد برای کشاورز کار می کند)، کشتیار، پالیزگر

معنی : عمله، کارگر مزرعه، زارع معانی دیگر : کارگر مزرعه (که در مقابل مزد برای کشاورز کار می کند)، کشتیار، پالیزگر

farmhand

<hr> معنی : خانه رعیتی <hr> معانی دیگر : خانه ی روستایی، خانه کشاورز، دهگانسرا، دهقانخانه، خانه رعیتی، خانه برزگر

معنی : خانه رعیتی معانی دیگر : خانه ی روستایی، خانه کشاورز، دهگانسرا، دهقانخانه، خانه رعیتی، خانه برزگر

farmhouse

<hr> کشاورزی، زراعت، کشت و کار، برزگری، رعیتی، کشتکاری

کشاورزی، زراعت، کشت و کار، برزگری، رعیتی، کشتکاری

farming

<hr> معنی : مزرعه و حوالی ان، ابنیه و ساختمانهای مجاورمزرعه، مزرعه وابنیه ان، علاقجات رعیتی <hr> معانی دیگر : زمین و ساخت های مزرعه، کشتستان

معنی : مزرعه و حوالی ان، ابنیه و ساختمانهای مجاورمزرعه، مزرعه وابنیه ان، علاقجات رعیتی معانی دیگر : زمین و ساخت های مزرعه، کشتستان

farmstead

<hr> معنی : محوطه مزرعه <hr> معانی دیگر : محوطه ی کشتستان، حیاط خانه ی مزرعه، حیاط کشت زار، حیاط مزرعه

معنی : محوطه مزرعه معانی دیگر : محوطه ی کشتستان، حیاط خانه ی مزرعه، حیاط کشت زار، حیاط مزرعه

farmyard

<hr> معنی : نوعی بازی قمار شبیه بانک <hr> معانی دیگر : (نوعی قمار با ورق) فارو

معنی : نوعی بازی قمار شبیه بانک معانی دیگر : (نوعی قمار با ورق) فارو

faro

<hr> معنی : یونجه گل قرمز، وحشی صفت، عبوس <hr> معانی دیگر : وحشی، سبع، نارام، کمرو

معنی : یونجه گل قرمز، وحشی صفت، عبوس معانی دیگر : وحشی، سبع، نارام، کمرو

farouche

<hr> معنی : مختلط <hr> معانی دیگر : تلفیق کننده کلیه شرایط و اخلاق های متفاوت وجنس های مخالف

معنی : مختلط معانی دیگر : تلفیق کننده کلیه شرایط و اخلاق های متفاوت وجنس های مخالف

farraginous

<hr> معنی : امیزش، توده درهم و برهم <hr> معانی دیگر : شلوغ پلوغی، درهم و برهمی، درهم ریختگی، بل بشو، خرتوخر

معنی : امیزش، توده درهم و برهم معانی دیگر : شلوغ پلوغی، درهم و برهمی، درهم ریختگی، بل بشو، خرتوخر

farrago

<hr> معنی : نعلبند، دام پزشک، گروهبان اصطبل <hr> معانی دیگر : (انگلیس) نعلبند، تیمارگر اسب

معنی : نعلبند، دام پزشک، گروهبان اصطبل معانی دیگر : (انگلیس) نعلبند، تیمارگر اسب

farrier

<hr> معنی : بچه خوک، زایمان بچه خوک، زایمان خوک، بی گوساله، بی بچه، زاییدن <hr> معانی دیگر : (خوک)، بچه خوک هایی که در یک وهله زاییده می شوند، (اسکاتلند و شمال انگلیس) گاو نازا (در یک سال یا فصل بخصوص)، همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند، درمورد گاو بی گوساله، زاییدن خوک

معنی : بچه خوک، زایمان بچه خوک، زایمان خوک، بی گوساله، بی بچه، زاییدن معانی دیگر : (خوک)، بچه خوک هایی که در یک وهله زاییده می شوند، (اسکاتلند و شمال انگلیس) گاو نازا (در یک سال یا فصل بخصوص)، همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند، درمورد گاو بی گوساله، زاییدن خوک

farrow

<hr> معنی : مال اندیش، عاقبت اندیش <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: farsighted، دوربین، دوراندیش، مال اندیش، عاقبت بین

معنی : مال اندیش، عاقبت اندیش معانی دیگر : رجوع شود به: farsighted، دوربین، دوراندیش، مال اندیش، عاقبت بین

farseeing

<hr> (جانور یا کسی که می تواند فواصل دور را خوب ببیند) تیزچشم، تیزبین، مال اندیش، آینده نگر، دوراندیش، دوراندیشانه، دوربین، مال اندیش، عاقبت بین، پرسو

(جانور یا کسی که می تواند فواصل دور را خوب ببیند) تیزچشم، تیزبین، مال اندیش، آینده نگر، دوراندیش، دوراندیشانه، دوربین، مال اندیش، عاقبت بین، پرسو

واژه های حرف "f" - مترادف و متضاد