انگلیسی به انگلیسی

bears a grudge

bears a heavy responsibility

bears fruit

bears him no grudge

bears interest

bears the imprint of

<hr> معنی : کلاهی از پوست خرس، پوست خرس <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) رجوع شود به: bear's ear) auricula هم می نویسند)، خز خرس، ساخته شده از پوست یا خز خرس

معنی : کلاهی از پوست خرس، پوست خرس معانی دیگر : (گیاه شناسی) رجوع شود به: bear's ear) auricula هم می نویسند)، خز خرس، ساخته شده از پوست یا خز خرس

bearskin

<hr> پوست خرس، خز خرس، ساخته شده از پوست یا خز خرس، رجوع شود به: cascara

پوست خرس، خز خرس، ساخته شده از پوست یا خز خرس، رجوع شود به: cascara

bearwood

<hr> معنی : چهارپا، حیوان، جانور، عنتر <hr> معانی دیگر : (در اصل) حیوان (در مقابل انسان)، دد، هر حیوان بزرگ و چهارپا، چارپا، جاندار، ستور، ویژگی های حیوانی، ددمنشی، انسان حیوان خوی، آدم خشن و سبع

معنی : چهارپا، حیوان، جانور، عنتر معانی دیگر : (در اصل) حیوان (در مقابل انسان)، دد، هر حیوان بزرگ و چهارپا، چارپا، جاندار، ستور، ویژگی های حیوانی، ددمنشی، انسان حیوان خوی، آدم خشن و سبع

beast

<hr> چارپای باربر، حیوان باری، مال، حیوان باربری

چارپای باربر، حیوان باری، مال، حیوان باربری

beast of burden

<hr> حیوان درنده، جانور شکارگر

حیوان درنده، جانور شکارگر

beast of prey

beast with two backs

<hr> (بیشتر در اسکاتلند) حیوان کوچک، حیوانک

(بیشتر در اسکاتلند) حیوان کوچک، حیوانک

beastie

beastie boys

beastlike

<hr> معنی : زشتی، حیوانیت، سبعیت، جانور خویی، هرزگی <hr> معانی دیگر : حیوانیت، زشتی، هرزگی، سبعیت، جانور خویی

معنی : زشتی، حیوانیت، سبعیت، جانور خویی، هرزگی معانی دیگر : حیوانیت، زشتی، هرزگی، سبعیت، جانور خویی

beastliness

<hr> معنی : حیوان صفت، جانوروار <hr> معانی دیگر : حیوان مانند، جانور خوی، وحشی، سبع، بی ادب، ناخوشایند، بد، زننده، (انگلیس - عامیانه) خیلی

معنی : حیوان صفت، جانوروار معانی دیگر : حیوان مانند، جانور خوی، وحشی، سبع، بی ادب، ناخوشایند، بد، زننده، (انگلیس - عامیانه) خیلی

beastly

<hr> معنی : ضربت، ضربان، ضرب، تپش، زمان عبور کلمه، ضربان نبض و قلب، ضربت موسیقی، زنش، کتک زدن، کوبیدن، تپیدن، منکوب کردن، ضرب زدن، سخت زدن، زدن، شلاق زدن، چوب زدن <hr> معانی دیگر : (پی درپی) زدن، (با مشت یا شلاق و غیره) ضربه زدن، کوفتن، خوردن به، (در اثر کثرت آمد و شد) راه ایجاد کردن، گام زدن بر، بال زدن، (بال ها را) بر هم زدن، جستجو کردن، شکست دادن، فائق شدن، (مسابقه ی دو و غیره) زودتر تمام کردن و جلو بودن، غلبه کردن، بردن، بازنده کردن، ضرب گرفتن، طبل (یا دمبک و غیره) زدن، (طبل و دهل و غیره) صدا کردن، (موسیقی) ضرب، (شعر و غیره) تاکید، فشار، وزن، آهنگ، ریتم، (قلب و غیره) ضربان، ضربه، زدش، زنه، تپه، تپاک، کوبش، تصادم، خط سیر، مسیر، (عامیانه) خسته، درمانده، بی رمق، (عامیانه) نفهمیدن، سردرنیاوردن، (امریکا - b بزرگ) گروهی از نویسندگان سال های دهه ی 1950 و 1960 که سبک و جهان بینی آمیخته با بدبینی و دل خستگی و سرکشی داشتند (beatnik هم می گویند)، وابسته به این نویسندگان و سبک آنها، (کشتیرانی) حرکت با بادسینه، خلاف جهت باد راندن، (رادیو) فرکانس تداخل، بسامد همبند، دوموج دارای بسامدهای مختلف را به هم آمیختن (و بسامد تازه ای را ایجاد کردن)، ضربان نب­وقلب، پیشرفت

معنی : ضربت، ضربان، ضرب، تپش، زمان عبور کلمه، ضربان نبض و قلب، ضربت موسیقی، زنش، کتک زدن، کوبیدن، تپیدن، منکوب کردن، ضرب زدن، سخت زدن، زدن، شلاق زدن، چوب زدن معانی دیگر : (پی درپی) زدن، (با مشت یا شلاق و غیره) ضربه زدن، کوفتن، خوردن به، (در اثر کثرت آمد و شد) راه ایجاد کردن، گام زدن بر، بال زدن، (با

beat

beat a carpet

<hr> (عامیانه) بیهوده درباره ی مطلبی که قبلا حل و فصل شده بحث کردن

(عامیانه) بیهوده درباره ی مطلبی که قبلا حل و فصل شده بحث کردن

beat a dead horse

beat a hasty retreat

beat a record

<hr> 1- (ارتش) زدن طبل عقب نشینی 2- با شتاب عقب نشینی کردن

1- (ارتش) زدن طبل عقب نشینی 2- با شتاب عقب نشینی کردن

beat a retreat

<hr> جستجو کردن، پی (چیزی گشتن)، پیگیری کردن

جستجو کردن، پی (چیزی گشتن)، پیگیری کردن

beat about

beat about the bush

<hr> به مطلب اصلی نپرداختن، اطاله ی سخن کردن، منظور از کلام را نگفتن، طفره رفتن، به اصل مطلب نپرداختن، منظور خود را بیان نکردن، صغری کبری چیدن

به مطلب اصلی نپرداختن، اطاله ی سخن کردن، منظور از کلام را نگفتن، طفره رفتن، به اصل مطلب نپرداختن، منظور خود را بیان نکردن، صغری کبری چیدن

beat around the bush

beat back

beat black and blue

<hr> 1- (به شدت) درخشیدن، تابیدن، 2- سرکوب کردن، منکوب کردن 3- (عامیانه) مجبور به کم کردن قیمت شدن، قیمت را پایین آوردن

1- (به شدت) درخشیدن، تابیدن، 2- سرکوب کردن، منکوب کردن 3- (عامیانه) مجبور به کم کردن قیمت شدن، قیمت را پایین آوردن

beat down

beat down prices

beat eggs

beat feet

beat generation

beat him

beat him hands down

beat him up

beat in

beat it

beat knowledge into someone

<hr> پس راندن، پس زدن، وادار به عقب نشینی کردن

پس راندن، پس زدن، وادار به عقب نشینی کردن

beat off

beat one to it

<hr> برای به یاد آوردن یا اندیشیدن درباره ی چیزی سخت کوشیدن

برای به یاد آوردن یا اندیشیدن درباره ی چیزی سخت کوشیدن

واژه های حرف "b" - انگلیسی به انگلیسی